شاید زهرایی شدن...

سلام

این چند وقت اتفاقات زیادی برام افتاده،فقط این که:

امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام، فقط ده ماه اختلاف سنی باهم داشتن، از طرفی هم امام حسین علیه السلام شش ماهه به دنیا اومدن. یعنی چهار ماه بعد از به دنیا اومدن امام حسن علیه السلام، فاطمه زهرا سلام الله علیها باردار میشن. برای همین بوده که موقع شیر دادن به امام حسن علیه السلام خیلی سختشون می شده. ضعف میکردن خانوم. کارِ خونه هم که بوده و فشار میاورده به جسم حضرت. ماموریت های بعضا چند هفته یا چند ماه علی علیه السلام هم که بود؛ باعث می شد حضرت مجبور باشن باشن کارای بیرون از خونه ای مثل آب آوردن که کار بیرون و کار مردونه محسوب می شده، انجام بدن. 

کار بیرون ندارم. اما هم کارِ خونه دارم و هم بچه شیر میدم و هم ضعف زیاد دارم(فکر کنم متوجه شدید دلیل ضعفم چیه؟). یاد زمانی میفتم که از خدا خواستم به اندازه درکم از مصائب اهل بیت بهم بچشونه. فقط میتونم بگم الحمدلله که من بی مقدار لایق شدم! هرچند به خاطر این مسئله حسرت یه عزاداری سیر توی محرم امسال به دلم موند. چون هم توان نداشتم بیرون از خونه با یه بچه کوچیک برم. هم نمیتونستم راحت گریه کنم و گریه شدید برام ضرر داشت و هم خانوم کوچولو با دیدن گریه من وحشت زده می شد. 

دعا کنید با همین چهار تا قطره اشکی که ریختم، خدا از گناهانم گذشته باشه! دعا کنید جنبه لطف خدا رو داشته باشم! خلاصه که برام دعا کنید!


پ.ن: یه شهید بزرگی گفت: بکشید ما را زنده تر می شویم! حمله تروریستی اهواز میتونه تولد دوباره غیرتمندی و شرف ایرانی باشه. تولدی در عین زنده بودن! پس تبریک و تسلیت...

۲۱ نظر ۵ لایک:)
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان