جنگ ۲

داشتم نماز میخوندم یهو نرگس خانوم شروع به گریه کرد.

آخر نماز ظهر بود. بین این که نماز عصرمو قامت ببندم یا برم سراغ بچه گیر کردم. 

میدونستم اگر الان از فاز نماز در بیارم ممکنه حتی نمازم قضا بشه. قامت بستم. چند ثانیه بعد همسر اومد و نرگس خانوم رو برداشت.

یه فرمول به ذهنم رسید بهترین کار در هر لحظه، کاریه که جز خودت نمیتونه انجام بده و اگه انجام ندی، اون کار وقتش بگذره. مثلا من اگه بین بغل کردن بچه و نماز، بغل کردن بچه رو انتخاب میکردم؛ همسرم نمیتونست جای من نمازمو بخونه. اما وقتی من نماز خوندم جای من تونست بچه رو بغل کنه. 


هنوز دارم روش فکر میکنم...

۲۵ نظر ۱۰ لایک:)
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان