ویلایی ها

دیشب فیلم سینمایی ویلایی ها در تلویزیون پخش شد. به نظرم فیلم به عنوان اولین تجربه های بررسی و نمایش زندگی همسران شهدا خوب بود اما...

دو چیز خیلی واضح به چشمم آمد که نتوانستم بی تفاوت از کنار آن ها رد شوم. یکی همراه نبودن و نداشتن درک کامل از راه و مسلک شهادت در همسران آن ها بود. جز خانم خیری(مدیر و مسئول رسیدگی به امور ویلا ها) و مادر داوود، کسی نسبت به تفکر جهاد هیچ ایده ای نداشت. که البته مادر داوود هم تا حدی نسبت به این مسئله اشراف داشت که به خاطر تجربه شهادت فرزند دیگرش بود. وگرنه مادر دیگر که در مجموعه ویلاها کنار عروس خود زندگی می کرد، هیچ اشراف و نگاه درستی نسبت به شرایط پسر خود که یک رزمنده بود؛ نداشت. 

و دیگر ترس و واهمه شدید این زنان از بی شوهر شدن بود. درست که همسران رزمندگان وشهدا  انسانهای نیازمندی  بودند که نمیتوان درد و دلهره از تنها شدن را در آن ها، نفی و انکار کرد. این واهمه و درد حتی در حرم آل الله هم بوده. اما نه تا آن جا که بعد از شهادت همسران، هیچ ایده ای برای زندگی نداشته باشند. یا بدون هیچ هدفی و فقط برای بودن کنار شوهران و کم کردن فاصله فیزیکی بین خود و آن ها به چنین جای پر خطری بروند! 

مسلما شهدا و رزمندگان ما چه در جنگ تحمیلی و چه در جنگ سوریه، بدون همراهی و مساعدت های خالصانه همسرانشان هیچچچ راهی پیش نمی بردند. 

اگر بودند زنانی از این طایفه که بعد ها مسیرشان از مسیر همسران شهیدشان جدا شد، این حرفی جداست؛ اما در زمان حیات و شهادت همسرانشان کاملا آگاهانه و مخلصانه با تمام سختی ها و با قدرت در کنار شوهران خود به ایفای نقش اجتماعی خود پرداخته بودند. 

نویسنده و کارگردان اثر تا آن جا این ترس  را شدید جلوه داده بوند که حتی به نمایش آن به صورت کمرنگ در بصیر ترین عضو این جامعه زنانه هم پرداختند. جایی که خانم خیری بعد از شهادت همسرش با همسر داوود درد دل می کند و از خوشحالی خود به خاطر شهید نشدن همسرش، در موقع رسیدن خبر شهادت بقیه رزمندگان، می گوید و البته این بدترین نحوه نشان دادن این ترس در یک بانوی بصیر انقلابی بود چون با نشان دادن تفرقه و نفاق در دل بانوان انقلابی همراه شده بود. زمانی که همسر آقای یگانه از نحوه مدیریت خانم خیری به همسر داوود شکایت می کند، حس تفرقه و نفاق را القا می کند و معیت این حس با احساس ترس خانم خیری، آن هم به این صورت، این برداشت را القا می کند که بانوی مسئول با همراهانش، همراهی ای همدلانه نداشته! 

کار اگرچه در ظاهر برای نشان دادن از خودگذشتگی های همسران شهدا تهیه شده بود، اما در واقع خواسته یا ناخواسته به عکس عمل کرده بود.

بنده ندیده ام جایی یکی از اولیاء خدا  یا شهدای بزرگوار کاری به پیش برده باشند اما بدون همراهی و موافقت مادر یا همسر یا خواهری دلسوز و بصیر و قوی!

این مسئله تا آن جا مهم است که حتی پیامبر خدا(صل الله علیه و آله و سلم) هم سال بدون خدیجه کبری (سلام الله علیها) را عام الحزن معرفی می کند و تا آخر عمر شریفشان از ایشان با احساس قدرشناسی و محبت زیاد یاد می کنند و دوستان و بستگان این بانوی بزرگوار را محترم می دارند  تا جایی که حسادت برخی از همسران دیگر برانگیخته می شود. 

هر چه مسئولیت و ماموریت ولی خدا سنگین تر و بزرگ تر بوده، بانوی همراه آن ولی هم بصیر تر، شجاع‌تر، دلسوزتر و از خود گذشته تر بوده، تا جایی که بانو خدیجه کبری برای مسئولیتی آنچنان از همه چیز خود می گذرد و در آخر در فقر به لقای الله می پیوندد و البته در نزد کسی مانند حضرت رسول الله(صل الله علیه و آله و سلم) این را کم می بینند!

بی راه نیست  که این شعر دائم در ذهنم جرقه می زند:

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی...

۶ لایک:)
برداشت خوبی کردین.
کتاب یادت باشد... داستان زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکلی مرادی را از زبان همسرش که یک جوان دهه هشتادی است را روایت می کند.
به نظرم این کتاب علاوه بر توصیف شهید، احوال و احساسات همسرش را هم به خوبی تمام توصیف میکند. چه طور همسر شهید میرود با خانواده اش صحبت می کند تا راضی به جهاد شهید بشوند. شب اعزام دست و پای شهید را حنا می بندد و راهی اش می کند. از طرفی دل و بدنش می لرزد و می ترسد از تنهایی. از نبودن عشق و یار و همراهش. این زیباترین داستان بود که از زندگی شهدا برایم روایت شد...

کتابایی از این دست زیادن. منم کتابای نیمه پنهان ماه رو یه تعدادیشونو خوندم. از همه بیشترم زندگی همسر شهید باکری برام جالب بود.

زنان ما هم مثل مردانمون با آگاهی قدم در راه جهاد میذارن. حالا این جهاد جلوه و روش زنانه داره. جهاد که فقط مردانه نیست!

سلام
حرف حق
حرف دل
*
کلا در ارائه الگوی زنانه موفق نبودیم
خودم مدتیه دنبالشم
اخیرا برای تولدم دوتا کتاب این سبکی بهم هدیه دادن یکی اش رو شروع کردم با وجود امتحانا
ولی خیلی گیرا نیست
بخاطر رفع نیاز میخونمش...
شایدم جلو بره قشنگ بشه،هنوز خیلی اولاشم،زوده برای قضاوت.

اون یکی کتاب هم دختر شیناست...

سلام

دختر شینا رو خوندم. اونم خیلی پر رنگ نیست. هر چند بازم بهتر از ویلایی ها ست.
اون یکی چیه؟

دختری کنار شط
زندگی شهیده مریم فرهانیان

نخوندم.

به نظرم باید از نزدیک کنار این جور زنان بود و قشنگ درکشون کرد. 

سلام
واقعیت اینه که برای اکثریت جامعه ما هنوز زن معیار باور پذیر نیست , ته ذهنیتشون یه خانم جلسه ای اهل واجبات هست
مادر علامه حسن زاده در ۲۷ سالگی از دنیا رفت به گفته علامه و شواهدی که اهالی روستای مادری اش میگفتن , مادر علامه از اولیا الله بودن که الان هم بر سر مزارش حاجت میگیرن
اگر فیلمسازی از حالات عرفانی و الهی یک زن ۲۷ ساله فیلم بسازه چقدر برای عوام باورپذیره؟
یا همسر علامه طباطبایی
که میفرمودن گاهی ده بار غذا رو گرم میکردم و برای علامه میبردم اما صداشون نمیکردم تا تمرکزشون بهم نخوره
چقدر اینها برای مردم باور پذیره...
یه مقذار عقبیم

سلام

حاجت گرفتن از سر قبر یه مادر چیز خاصیه؟ مادر و پدر اگر از اولیاء الله هم نباشن حداقل برای بچه هاشون هاشون میتونن حاجت بگیرن.
قبر مادر بزرگ پدر منم حاجت میده لازم نیست مادر یه عالم ربانی باشی... مسلما ایشون مقاماتی فراتر از اینها داشتن...برای ما معلوم نیست.

اصلا به نظر امثال ماها این تواضع و صبر و همراهی حماقت میاد متاسفانه!

راستش نمیشه خیلی چیزا رو گفت مثلا در مورد مادر علامه حسن زاده بنده خدایی مطالبی مستند اماده کرده بودن جهت انتشار , اما نتونستن اجازه انتشار بگیرن از مبادی قانونی اش... چون اصلا باور پذیر نیست برای عموم اجتماع
اون هم در مورد زنی که ۲۷ سال عمر کردن , یعنی خیلی از حالات این زن مثلا مال ۲۰ یا ۲۲ یا... سالگی ایشون بوده... خب واقعا جامعه چون ندید این چیزها رو , براش باور پذیر نیست...
ما خودمون در بین خانمهای اهل درس و مطالعه در بین همسران دوستانمون که نه سمت استادی دارن نه ادعابی دارن نه شاگردی دارن بلکه صرفا شاگرد هستن چیزهایی میشنویم که نمی تونیم جایی بگیم چون باور پذیر نیست...
یکی از همین خانمها میگفت بخ مهمانی ای دعوت بودیم در بین اقوام , سفره که انداختن متوجه شدم غذاها بوی تعفن عجیبی دارن... تعجب میکردم دیگران راحت میخورن... نحوردم . به من اصرار و تهارف که باید بخوری , میگفت یک قاشق که به دهانم بردم دیدم حالم داره بهم میخوره , پا شدم رفتم بیرون و غذا رو بالا اوردم... برگشتم و گفتم من حالم خوب نیست نمی تونم چیزی بخورم , 
تازه این خانم حدود چهل و خرده ای سن داشت... چون غذاسون از حرام بود ایشون صورت برزخی غذا رو ادراک میکردن اما همین اندازه رو میشه فیلم ساخت؟ 
میگن باور پذیر نیست... چون اجتماع ما ادم ندید... تازخ این خانم واقعا هیچ ادعایی ندارن... نه استاد هستن نه تدریسی دارن ... هیچی... خانه دار... معمولی...
اما فقط با یک سلام علیکی که با ایشون میکنم حجم انرژی مثبتی که به من منتقل میشه فوق العاده هست...
حالا این تشخیص این خانم که چیزی نیست , ما بعضی از رزمنده های ما در سنین پایین حالاتی داشتن که بسیتری از شاهدین نمی تونن اونها رو بگن... و نمیشه فیلمش رو ساخت...
سطح بینش اجتماع در این مسایل پایینه
لذا یکی که یه مقدار مثبت باشه و رذایل متعارف رو نداشته باشه میشه معیار...
اما به نظرم باید اجازه بدن بسیاری از چیزهایی که برای جامعه باور پذیر نیست هم ساخته بشه , اما هنرمندانه و خلاقانه...
صـــا لــحـــه ۰۶ خرداد ۹۷ , ۰۶:۱۰
تا به حال به ویلایی ها اینطور نگاه نکرده بودم...
الان واقعا حس کردم این فیلم چقدر سلیقه ام رو عوامانه کرده :(
گرچه همون موقع هم حس نکردم که در این فیلم میشه یک الگو برای زن مسلمان انقلابی پیدا کرد. گرچه حقیقت اینه که لزوما همسران شهدا مثل شهدا نیستند. و همه همسران شهدا عارف و فاضل نیستند...
ویلایی ها فیلم خوبی بود ولی فیلمی نبود که ازش توقع خاصی بشه داشت!
سلام
اصولا همه همسران شهدا و غیر شهدا (اونهایی که دنبال جهاد هستند) همراه نیستند
چون در فضایی هستم که تعدادی از همسران شهدا حضور دارند (از مدافعین)، خوب برخیشون فقط همسر شهید هستند و خیلی دنبال جهاد و اینها نبودند
برخی رفقا من وقتی میرن جنگ یا به همسرشون نمیگن یا میگن مثلا ماموریت هستیم و جاش رو نمیگن
البته دیدم بعضی‌ها رو هم که خودشون همسرشون رو راهی کردن

اما خوب به نظرم جامعه ما نیاز داره که روی بحث زندگی شهدایی از دید بالاخره کسایی که مدتی با شهدا زندگی کردن بپردازه
به نظرم همسرا بیشتر از مادر شهدا به شهید نزدیک شدند از نظر افکار و سلایق و علایق
و از نظری هم دید جامعه رو باید نسبت به همسر شهدا ارتقا داد
خب محورهای این فیلم چی بوده؟

سلام

به میزان زیادی با شما هم نظرم

در این لینک مقداری در مورد فیلم نوشته بودم.

با اجازه لینک مطلب شمارو در پیوندهای روزانه ام قرار میدم.


سلام مومن. جزاکم الله خیرا

ولادت کریم آل طه، امام حسن مجتبی سلام الله علیه و آله بر شما مبارک

طاعاتتون قبول


این فیلم را همون موقع که تو سینما بود دیدم و به جز قسمت هائی که زحمت بانوان را نشون میداد در پشت جبهه که مثلا لباس رزمنده ها را می شستند، مواد غذائی را بسته بندی می کردند و امثالهم...و بیشتر حالت مستند داشت، مطلب خاص و جالبی برام نداشت...
در واقع ضعیف بود...

ما در بین خانواده های شهدا، اعم از پدر و مادر، خواهر و برادر شهید تا همسر و فرزندانش، هم افراد انقلابی داریم و هم افراد خیلی معمولی و حتی مخالف با راه شهید...

اگه بخواهیم صرفا افراد را از یکی از این سه دسته، نشون بدیم، واقعا اجحاف کردیم...
اما با این حال، به نظرم فیلم، ضعیف بود...
چون خانواده شهید، به محض اینکه خبر شهادت طرف را می شنیدند، فرداش بار و بندیلشون را می بستند و بر می گشتند...و این برگشتن، بار منفی داره...

خود عمل برگشتن، یعنی آقا ما از اول اشتباه اومدیم...
در حالی که در فیلمی مثل"شیار 143" مادر خانواده یه شخص خیلی خیلی معمولی بود...
افراد هم همینطور...اما شما برگشتی نمی دیدی....
حرکت رو به جلوست...زندگی ادامه داره...با همه سختی هاش و تلاش هاش...
شهادت طرف هم اگر چه سخته اما در انتها نشون میده که ما برای هدفمون، از عزیزترین کس خودمون هم می گذریم و ابائی نداریم...اشک می ریزیم اما بر نمی گردیم...


زندگی مون عادیه ولی جریان داره...
ولی در فیلم ویلائی ها به نظرم اینطور نبود و بیشتر اون ترس را القا می کرد...و اینکه خب افراد میرن و کشته میشن(نه اینکه شهید میشن) و طرف بدبخت میشه و بر می گرده سرجای اولش...

برای همین این فیلم، به نظرم ضعیف عمل کرد...اما ان شاء الله در آثار بعدی، قویتر ظاهر بشن...


عاقبتتون به خیر به حق حضرت ابوتراب
یا علی
چ جالب 
راست میگین
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان