خلوت کو؟! خلوتگه کجاست؟!

سلام 

عذر میخوام برای غیبت طولانی! خیلی دلایل بیرونی داشت اما...دیگه الان توی این سن باید بدونم که اصلی ترین دلایل رو باید در وجود خودم پیدا کنم! در کل عذر میخوام.

بگذریم...

این مدت دربه در( دقیقا با همین شدت) دنبال یه زمان و مکان برای خلوت میگشتم. جایی... زمانی...که کسی نباشه. فکر کسی نباشه...رها باشم از دغدغه کساییی که صدمه زدن و یا قصد داشتم نگاه و دیدگاهی رو درشون تغییر بدم. راستش خسته م از جنگ مداوم ذهنی ای که هیچ بازنده ای جز خودم نداره. تا قبل از این این جنگ مداوم خیلی به چشم نمیومد اما الان که مشغله های روزانه و تعدد مسئولیت ها، باعث شده کمتر بتونم به خودم برسم و تجدید قوای ذهنی و جسمی کنم؛ این حالت خیلی مضر و فرساینده شده. چون نمیذاره بتونم خلوت کنم. بعضی دوستانم از خلوت ذهنیشون موقع انجام کار های روزانه و مدیریت منزل میگن. از این که موقع کار میتونن سخنرانی یا فایل صوتی درسی گوش کنن. اما من نمیتچنم تمرکز کنم. من باید موقع انجام این فعالیت های ذهنی ثابت جایی بنشیم و از افکار روزمره رها باشم. روزمره ها برام استرس جنگ های گذشته رو داره...استرس جنگ هایی که ازشون میترسم...

نداشتن خلوت فرسوده ام میکنه. نیاز به صحبت واقعی با خدا دارم. صحبتی که توش هیچ نفر سومی نباشه. نیاز دارم موقع انجام امور روز مره این توجه و اتصال همیشگی برقرار باشه تا بتونم دائم شارژ بشم. مثل باتری فرسوده ای شدم که همیشه باید به شارژ وصل باشه و اگه حتی نیم ساعت جداش کنی، سریع خالی میشه. وقتی خاای میشم، کارام دنیایی میشه. سر بچه ها داد میزنم، اذیتشون میکنم. مادر بدی میشم. دوست ندارم باشم ها ولی خسته میشم. به کارای خونه به چشم یه زن خونه دار دنیایی نگاه میکنم. کثیفیای خونه باعث وسواس میشه...نداشتن یه قبلمه بزرگتر رنج زیاد داره...کمبودن خیار توی خونه ناراحتی از شوهر داره...تمرکز روی درسام و میل به یادگیری ندارم...دلم همش موبایل میخواد و با جون و دل به کارای خونه نمیرسم...

اما وقتی سیم شارژ همیشه متصله، هر کاری هم که میکنم، خود کار برام انرژی مثبت داره. اذیتای نرگسخانوم و غرغراش و گریههای دائمیش برام نوید رشد صبرمه. شیطنت ها خودسری های فاطمه خانوم برام نوید فردای روشن یه دختر باهوش و مستقل و جذاب و و البته مدبر رو داره...لجاجت ها و تنبلی های محمدحسین برام نشونه بزرگ شدن هاش و شباهتش به پدرشه. پیام این لجاجت اینه: اگر روزی عاقل بشم و منو مصرانه دعوت به خطا کنی، بدون برهم زدن ارامش راه درست رو میرم! 

...

اماکجاست خلوتی که من رو این طور شارژ و سرپا نگه داره؟ گیر کردم برای برنامه ریزی برای خواب بچه ها و پیدا کردن زمانی که هم به درسم، هم عبادتم و هم تفکر برای برنامه ریزی هام برسم. این سخته!! خیلی سخته! دوست ندارم یه مادر عصبی و یه همسر غرغرو و وسواسی باشم! دوست دارم خوب باشم! موندم خونه که بچه هام رو خوب تربیت کنم....

اینجاکمک مادرم رو لازم دارم...

چه کار میکردید شما که بتونیدبرای اون همه مشغله و ضعف جسمی و اذیتهای بچگانه بچه ها و فقر و نبود همسر و استرس از دست دادن پدر و همسر و نیش و کنایه های فامیل و همسایه و دست تنهایی راهی پیدا کنید و سرپا بمونید و همچنان در مسبر؟

درسته که شما معصوم بودید ولی الگو هم بودید؟ مادر جانم! الان اینجا نیاز دارم بهم بگید...چراغی راهی...ترفندی...

نیاز دارم بهتون! دستم خالی شده از همه چی...تا اینجا همیشه شما کمک کردید....از اینجا به بعد نیاز به کمک پررنگتری دارم!

خواهش میکنم...من هنوز دختر نابلد و بی پشتوانه شمام. مادر...دارید میبینید، از همه بهتر، که دورم هیچ کس نیست که بفهمهو بلد باشه و بتونم ازش بپرسم. بیاید بگید بهم....اینی که الان هستم رو نمیخوام. خواهش میکنم بهم بگید کهچه ور اونی بشم که شمامیخواید. میونم الان من رو نمیخواید و اونی نیست که راضیتون کنه. نمیدونم چه راهی رو برم...دیگه نمیدونم!

 

 

 

۱۵ نظر ۹ لایک:)
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان