خلوت کو؟! خلوتگه کجاست؟!

سلام 

عذر میخوام برای غیبت طولانی! خیلی دلایل بیرونی داشت اما...دیگه الان توی این سن باید بدونم که اصلی ترین دلایل رو باید در وجود خودم پیدا کنم! در کل عذر میخوام.

بگذریم...

این مدت دربه در( دقیقا با همین شدت) دنبال یه زمان و مکان برای خلوت میگشتم. جایی... زمانی...که کسی نباشه. فکر کسی نباشه...رها باشم از دغدغه کساییی که صدمه زدن و یا قصد داشتم نگاه و دیدگاهی رو درشون تغییر بدم. راستش خسته م از جنگ مداوم ذهنی ای که هیچ بازنده ای جز خودم نداره. تا قبل از این این جنگ مداوم خیلی به چشم نمیومد اما الان که مشغله های روزانه و تعدد مسئولیت ها، باعث شده کمتر بتونم به خودم برسم و تجدید قوای ذهنی و جسمی کنم؛ این حالت خیلی مضر و فرساینده شده. چون نمیذاره بتونم خلوت کنم. بعضی دوستانم از خلوت ذهنیشون موقع انجام کار های روزانه و مدیریت منزل میگن. از این که موقع کار میتونن سخنرانی یا فایل صوتی درسی گوش کنن. اما من نمیتچنم تمرکز کنم. من باید موقع انجام این فعالیت های ذهنی ثابت جایی بنشیم و از افکار روزمره رها باشم. روزمره ها برام استرس جنگ های گذشته رو داره...استرس جنگ هایی که ازشون میترسم...

نداشتن خلوت فرسوده ام میکنه. نیاز به صحبت واقعی با خدا دارم. صحبتی که توش هیچ نفر سومی نباشه. نیاز دارم موقع انجام امور روز مره این توجه و اتصال همیشگی برقرار باشه تا بتونم دائم شارژ بشم. مثل باتری فرسوده ای شدم که همیشه باید به شارژ وصل باشه و اگه حتی نیم ساعت جداش کنی، سریع خالی میشه. وقتی خاای میشم، کارام دنیایی میشه. سر بچه ها داد میزنم، اذیتشون میکنم. مادر بدی میشم. دوست ندارم باشم ها ولی خسته میشم. به کارای خونه به چشم یه زن خونه دار دنیایی نگاه میکنم. کثیفیای خونه باعث وسواس میشه...نداشتن یه قبلمه بزرگتر رنج زیاد داره...کمبودن خیار توی خونه ناراحتی از شوهر داره...تمرکز روی درسام و میل به یادگیری ندارم...دلم همش موبایل میخواد و با جون و دل به کارای خونه نمیرسم...

اما وقتی سیم شارژ همیشه متصله، هر کاری هم که میکنم، خود کار برام انرژی مثبت داره. اذیتای نرگسخانوم و غرغراش و گریههای دائمیش برام نوید رشد صبرمه. شیطنت ها خودسری های فاطمه خانوم برام نوید فردای روشن یه دختر باهوش و مستقل و جذاب و و البته مدبر رو داره...لجاجت ها و تنبلی های محمدحسین برام نشونه بزرگ شدن هاش و شباهتش به پدرشه. پیام این لجاجت اینه: اگر روزی عاقل بشم و منو مصرانه دعوت به خطا کنی، بدون برهم زدن ارامش راه درست رو میرم! 

...

اماکجاست خلوتی که من رو این طور شارژ و سرپا نگه داره؟ گیر کردم برای برنامه ریزی برای خواب بچه ها و پیدا کردن زمانی که هم به درسم، هم عبادتم و هم تفکر برای برنامه ریزی هام برسم. این سخته!! خیلی سخته! دوست ندارم یه مادر عصبی و یه همسر غرغرو و وسواسی باشم! دوست دارم خوب باشم! موندم خونه که بچه هام رو خوب تربیت کنم....

اینجاکمک مادرم رو لازم دارم...

چه کار میکردید شما که بتونیدبرای اون همه مشغله و ضعف جسمی و اذیتهای بچگانه بچه ها و فقر و نبود همسر و استرس از دست دادن پدر و همسر و نیش و کنایه های فامیل و همسایه و دست تنهایی راهی پیدا کنید و سرپا بمونید و همچنان در مسبر؟

درسته که شما معصوم بودید ولی الگو هم بودید؟ مادر جانم! الان اینجا نیاز دارم بهم بگید...چراغی راهی...ترفندی...

نیاز دارم بهتون! دستم خالی شده از همه چی...تا اینجا همیشه شما کمک کردید....از اینجا به بعد نیاز به کمک پررنگتری دارم!

خواهش میکنم...من هنوز دختر نابلد و بی پشتوانه شمام. مادر...دارید میبینید، از همه بهتر، که دورم هیچ کس نیست که بفهمهو بلد باشه و بتونم ازش بپرسم. بیاید بگید بهم....اینی که الان هستم رو نمیخوام. خواهش میکنم بهم بگید کهچه ور اونی بشم که شمامیخواید. میونم الان من رو نمیخواید و اونی نیست که راضیتون کنه. نمیدونم چه راهی رو برم...دیگه نمیدونم!

 

 

 

۹ لایک:)

سلام چیزی نمی تونم بگم جز این که دعات کنم خدا ویژه کمکت کنه

سلاااممم.

خدا به هممون ویژه خودمون کمک میکنه! 
دعا کن هروقت کمک کرد من بفهمم با دست خودم خرابش نکنم!

صحبتِ جانانه ۱۲ اسفند ۹۹ , ۱۶:۰۶

سلام

میدونی پیچک جان

حرفات یه جورایی برام سوال بر انگیزه

شاید بخاطر تفاوتهایی که باهم داریم باشع...

ولی من همیشه حس می کنم، زن اگر توی خونه، همسرش همه جوره هم دل و رفیق باشه، از انرژی زایدالوصفی برخوردار میشه که البته ضعف جسمانی و نیاز به خلوت و اینا همه اگرچه میتونن بار باشن روی دوشش ولیکن نمیشکنن او رو

خلاصه اینکه جامعه به زن ها سختی بزرگتر از وسعی میگیره

 

سلام عزیزم.

جمله آخرت رو نفهمیدم!

ببین اصل درسته فقط هم شامل زن نمیشه؛شامل حال مردهم میشه. اما هیچ همراهی آدم رو از تفکر توی مسیرش، از ارتباط با خدا، از یه استاد و راهنما، بینیاز نمیکنه.
اتفاقا شوهر من آدم همراهیه. منم سعی میکنم براش همراه باشم. مخصوصا الان بعد از مریضیای این یه سال گذشته و مشکلاتی که برام پیش اومد، بیشتر هم حواسش به من هست. هم خلاقیت توی حمایتگری داره و هم بهم اقتدار و قدرت عملکرد بیشتری میده. یعنی در طول روز به عنوان مدیر خونه خیلی راحت من دستور میدم و اون داخل خونه بیشتر از اونی که من به شوهرم چشم بگم به من چشم میگه. 
میخوام بگم نه تنها رفیقه اعتماد زیادی هم در مورد عملکرد و مسئولیت هام بهم داره. خب البته اختلاف داریم و حتی هر دومون جاهایی از هم غفلت میکنیم. دو تا ادمیم و هم تیپ شخصیتیمون و هم نگاهمون به واسطه تفاوت جنسیتی، متفاوته ولی قصد زخم زدن و قصد تنها گذاشتن همدیگه رو نداریم. همین برای من مهمه که اگه چیزی ازارم بده و شوهرم متوجه بشه اون چیز  برام ازاردهنده ست به روشی که بلد باشه، سعی در ارامش من داره. روش درست رو هم خدا بهش یاد میده ان شاءالله. خیلی هم جلوتر از منه خیلی جاها و خیلی بلده.
 اما من دیگه دلم وابستگی به شوهرم رو نمیخواد. دلم میخواد از یه جایی که همیشگی و مطمئنه برای روح و فکرم تغذیه بشم. 
راحت بگم، میخوام قدمی که بر میدارم، پام بره جای پای کسایی که خودشون رو شبیه و شبیه تر کردن به مادرم. 
اگر یه روزی این همراه،همراه نبود باید قوی باشم. اگر یه روزی اصلا این همراه نبود، باید قوی باشم. من واقعا هنوز خیلی وابسته به شوهرم هستم. روز هایی که اون نمیتونه به واسطه همون تفاوت ها یا مشغله یا هرچی، به من توجه کنه و با من همراهی کنه، من بهم میریزم و این خوب نیست! من نمیتونم طولانی مدت متعادل بمونم! اینو نمیخوام. این ایراد شوهرم نیست. اون یه آدم محدوده که دست بر قضا، خیلی هم اتفاقا عاشق منه ولی به هر حال محدوده. چرا باید این همه وابسته باشم؟ این دقیقا ایراد منه! این ضعف ایمان منه! من میخوام اینو درست کنم. الان قصدم ترمیم توحیدم و ارتباطم با خداست نه درست کردن ارتباطم با همسرم.

سلام علیکم

 

در مقامی نیستم که راه حلی بدم. خودم مونده ی همین راهم. ولی زیاد تعریف خلوت نیمه شب یا سحر رو شنیدم. ظاهرا تاثیر و شارژش چندین برابر هست.

 

محفوظ باشید ان شاءالله

علیکم السلام.

ممنون از نظرتون. مشکل اینجاست که نمیتونم مداومت داشته باشم و چون سعی کردنهام بیشتر مواقع با شکست مواجه شده از این خلوت ها فرار میکنم.
الان به زمان های مرده و کم کم شبانه روز دلم خوشه. یهو متصل بشم و حرفی بزنم و تمام...

اقای ‌ میم ۱۲ اسفند ۹۹ , ۲۱:۲۷

گاهی وقتا خلوت از دل شلوغی بیرون میاد

مطمئن نیستم دقیق فهمیده باشم.بیشتر توضیح میدید؟

سلام، رسیدن به خیر

چطوری؟ 

خوبی؟ حالا چرا این همه از خودت بالا بالا میخوای خوب؟ تفکرت کمال گرا و وسواسی نشده به نظرت؟ من که همیشه گفتم و میگم شوهرت به نظرم به اندازه ای که باید کمکت نیست و تو از خودت میخوای که همه چیو هرجوری هست طی کنی ولی خوب شوهرت که اینا را نمیخونه و گفتن من دردی را دوا نمی کنه امیدوارم دلت آروم شه به آرامش دهنده ی اصلی 

 

سلام عشقم! خوبی؟ دلم برات تنگیده بودااا...وبتو نتونستم پیدا کنم دیشب.

کجاییی؟ چه خبر؟


بابا این بنده خدا خیلی کمکمه! چرا شماها برای من حق استقلال قائل نیستید؟!!😄

رابطه مستقل من با خودم و خدا مخدوش شده و باتریم فرسوده شده. این طفل معصوم به خدا سرجای خودشه. این اشتباهه که فکر کنیم کسی جلوتر از ما میتونه برای خودمون کاری بکنه. درسته  تو اکثر مواقع ما زنا همچین اشتباهی میکنیم. چون خودمون برای خودمون کاری نمیکنیم، همیشه از شوهرامون شاکی هستیم. منم وقتایی که مودم پایین میاد، همچین بلایی سر این شوهر بیچاره م در میارم. اینقدددررر غر میزنم آخرش کارمون به دعوا میرسه!خخخخ آخرشم چون شوهرم متوجه نمیشه که چرا همین عملکردی که دیروز داشته، امروز غلطه، فقط به این نتیجه میرسه که تو هرکاری من بکنم غرتو میزنی...چون رابطه ی غر زدن من با رفتار خودش رو نمیفهمه. و واقعا هم رابطه ای ندارن. غر زدن من به درون من و خلق خودم ربط داره. برای همین یه رفتار رو یه روز خیای خوب تفسیر میکنم و یه روز کاملا بدبینانه تفسیر میکنم. 
ما زنا به همچین مشکلی(همین سردر گمی شوهر من) دچار نمیشیم چون ثبات خلقی مردا بیشتره، نه الزاما به دلیل همراهی بیشتر خودمون با مردا.
حالا الان شما میاید میگید شوهر من با من همراه نیست. من میگم هم درست میگید هم غلط. اون اندازه عشق و محبتش با من همراه و اندازه یه انسان محدود و متفاوت از من، با من همراه نیست. 
مشکل اینجاست که من خودم با خودم همراه نیستم! یه روز که به خودم نرسیدم، با شوهرم سر محدودیت هاش مشکل پیدا میکنم و یه روز که با خودم خوش بودم، با شوهرم به خاطر عشقش و محبتش خوش رفتار بودم. سی و پنج سالمه و سه تا بچه دارم و همسر یه طلبه هستم. بایددد ثبات خلقی، عاطفی، هیجانی و عملکردی بالاتری داشته باشم! 
غصه میخورم به خاطر تزلزل هایی که میتونست ثبات باشه. غصه میخورم به خاطر مسئله ای که اینقدر درگیرشم اما نه راهنما و نه استاد و نه هیچ کسی رو ندارم تا بتونم به صورت عملکردی و کاربردی ازش برنامه روزانه و هفتگی و ارتباطی بگیرم اما مطمئن باش به خاطر این حجم از صداقت با خودم واقعا خدا رو شکر میکنم! این شجاعت منه که عیب خودم رو گردن شوهرم نمیندازم. ان شاءالله خدا عیوب شوهرم رو هم درست کنه ولی من فقط جوابگوی عمل خودمم.



سلام

شرایط و وضعیت شما و همسرتون.. یه جورایی شبیه شرایط و وضعیت من و همسرم هست...

دقیقا میفهمم از چی سخن میگید...

خانم من هم خیلی وقتها از این حرفها میزنن...

خودم هم خیلی وقتها همین حرفها رو رو میزنم...

 

اما یه چیزی بگم...

شما الان وسط معرکه هستید... وسط میدون مبارزه هستید...

خیلی از نا آرامی ها طبیعیه... و برای شما و سن شما هم گریزی از این ناآرامی ها نیست...

من توی شرایط مشابه شما هستم... فقط یه مسئله نگرانم میکنه..

اگر تلاشتون برای ارتباط با خدا کم بشه... یا دغدغه تون برای ارتباط با خدا کم بشه خوب نیست...

این باید خط قرمز باشه...

والا خودِ اون ارتباطه در شرایط شما، طبیعیه دچار اختلال بشه... و توقع نداشته باشید تا وسط چنین معرکه ای هستید بکلی حل بشه...

 

جدای از فرزندانتون... و درستون... و مسائل دیگه ای که درگیرش هستین... سن شما داره به سمت 40 سالگی میره... 6 ، 7 سال دیگه به این سن میرسید...

البته اگر 40 سالگی قمری رو معیار قرار بدیم... زودتر از 6 ، 7 سال دیگه...

غالبا انسانها در آستانه 40 سالگی تکانه های جدی ای در زندگی تجربه میکنن...

40 سالگی تولد ثانی طبیعی هر انسانی محسوب میشه... طوری که برخی عرفا میگن حتی انسانهای معمولی هم متوجهش میشن... و میگن اگر کسی نمیدونه دقیقا چه روزی بدنیا اومده، حالات خودش رو در نزدیک شدن به سن 40 بررسی کنه و مراقبت کنه...

انقلابات روحی خاصی در سن 40 سالگی به انسان دست میده...

به نظر من این بحث فرزندان و درس و احتمالا فشارهای جسمی و مزاجی... ظاهر قضیه هست...

شما در معرکه ی قبل از 40 سالگی هستید و احتمالا این نوسانات مدتی با شما باشه...

وظیفه اصلی شما حفظ تلاش و دغدغه مندی برای برقراری اون ارتباطه... نه خودِ اون ارتباط...

اون ارتباط به وقتش برقرار میشه...

چون خودم این گله های شما رو چشیدم این حرفها رو عرض کردم...

دقیقا 40 سال اول شبیه دوره بارداری یک مادر هست...

سختی ها و حالات و اتفاقات هر ماه بارداری با ماه دیگه متفاوته...

طبیعیه...

باید برای در راه بودن تلاش کرد... اون مطلوب ما تا وقتش نرسه حاصل نمیشه... 

سلام.

قبول دارم که وقتی در خط مقدم باشی بالاخره ترکش هایی به جسم و روحت اصابت میکنه.
به نظرم این تنش هایی که من دارم بیشتر به استرس های همین معرکه ربط داره و ضعف ایمانم تا به خصوصیات سنیم. اونی که شما میفرمایید ما بهش میگیم سندرم چهل سالگی. یه چیزایی ازش میدونم. 
تنش های من زیاده اون قدر که کار خودمو داره خراب میکنه. برای بچه هام احساس ناامنی میاره و شوهرم. این درست نیست. تنش ها نباید در حدی باشه که من رو از تعادل خارج کنه. باید بتونم مدیریتشون کنم! زشته برام...میفهمید...خودم داره بدم میاد از این وضع! بالاخره هم راه حفظ تعادلم رو پیدا میکنم. یعنی راه تعمیق رابطه م با خدا رو خود خدا بهم میرسونه!
بله ظاهر قضیه ست و راه آسون اینه که خودم خلاص کنم از استرس هام. دیگه سراغ جنگیدن نرم...اما این استرس ها برای خودم نیست. گاهی به خودم نگاه میکنم که آیا برای خودمه؟ اعتراف میکنم که ازشون لذت میبرم ولی سختیش خیلی زیاده و وقتی میخوام به خاطر سختیهاش اون ها رو حذف کنم میگم: جواب خدا و مادرم رو چی بدم؟ همه چی بهم دادن، دارم میبینم که هر وقت فشار و تنگنا زیاد میشه حتما به کمکم میان، اون وقت حق دارن بگن مگه ما نبودیم؟ مگه کمکت نکردیم، بهتر از هر کمکی، پس چرا تو ما رو تنها گذاشتی؟ برای دو روز سختی کشیدن؟ 
شرمنده میشم ازشون و میبینم که اصلا اومدم برای این درد ها و ترکش ها. بیهودگی رو نمیخوام!!! لحظه های بیهودگی نه تنها سختن بلکه تلخن! تهوع آورن(اینا دقیقا حسای جسمی منه که با فکر کردن به اون لحظه ها سراغم میان) نمیگم اون لحظه ها رو ندارم و دردم دقیقا همین تلخی هاست.
من یه رفتار دوگانه دارم. تلخ میشم و دوستش ندارم اما خودم کاری میکنم که تلخ بشم. اون لحظه انحراف از شیرینی کیه؟ چه کار میکنم یا چه کار نمیکنم که لذت از بین میره؟ چرا نمیتونم مداوم حفظش کنم؟! 
دیگه داره از این خصلتم بدم میاد! قشنگی خدا به همیشگی بودنشه، چرا من بنده قشنگی برای خدا نیستم؟ 


این حرفا کاملا ناخودآگاه براتون نوشته شد. نمیدونم چه برداشتی ازش میکنید.

اقای ‌ میم ۱۳ اسفند ۹۹ , ۰۸:۴۲

سعی می‌کنید خودتون رو رها کنید از روزمرگی ها تا بتونید با خودتون خلوت کنید من میگم گاهی آدم تو دل شلوغی و روزمرگی بهتر میتونه با خودش خلوت کنه

میدونید اتفاقا میخوام روال صحیح روزانه رو تا حد ممکن حفظ کنم....سخته تعادل.

میخوام به خونه و زندگی برسم از خودم غافل میشم میخوام به خودم برسم بچه ها سختشون میشه و کل کارم و مدیریتم توی خونه مختل میشه... این باعث نوسان میشه. 
لحظه هایی دارم با این شکلی که شما میفرمایید اما با اون تمرکز و طول کافی که نیازم کامل برطرف بشه نیست.
همین بهتره(وسط شلوغی و روز مرگی) عملا چه طوریه؟ بلد نیستم.

سلام بانوجان

تو چرا انقدر شبیه منی؟

نه فقط روحیات کلی ات، بلکه حتی چالش هایی که در یه برهه خاصی داری، میام می‌خونم می‌بینم عین چالش خودمه!

کاملا می‌فهمم چی میگی... و حتی خود خلوت داشتنه راه حل نیست، ارتباط داشتن با خویشتن و خدا، اون راه حله. همونطور که خودت بهش رسیدی...

 

نماز شب رو امتحان کن.

نیتش رو داشته باش هر شب،

اگه تونستی، بعد نماز عشات بخون، اگه صبحا میتونی، صبح قبل اذان بخون، اگه وسط خواب بیدار شدی، بخون، اگه نه، با وضو برو تو رخت خواب، پتو بکش روی سرت، یا اگه شد یه روسری بذار دم دستت اونو سر کن بعد با اشاره چشم و ابرو بخون، همون یه رکعت وترم شده بخون، بعد تو قنوتش فارسی برا خودت دعا کن، هر چقدر که وقت داشتی.خلاصه به هر نحوی که میتونی بخون. بازم اگه نشد، فرداش قضاشو بخون. نیت داشته باش که ۴۰ شب بخونی.

سادات این عالیه... چون جلوی کمال گرایی رو هم می‌گیره... ممکنه بعد ده روز حالت بهتر بشه، ممکنه بعد ۲۰ روز... ولی در کل جواب میده ان شاالله

مثلا از امشب شروع کن، تا ماه رمضون ان‌شاءالله

سلام😃

نماز شب یه راهکار عملی! راستش نمیگمدمیخونم نمیگم نمیخونم ولی... شب هولناکترین بخش زندگی منه! خوابوندن بچه ها! هر راهکاری که بلد بودم و میشد رو هم امتحان کردم. وقتی برای خواب بچه ها خیلی تلاش میکنم، در نهایت خودم بیخواب میشم و دیرخوابیدن بازدهی منو برای روز بعد شدیدا کم میکنه. 
اینم یه بخشیه که گمانم بهتره رها کنم تا خودشون به راه درست هدایت بشن از ما که برنیومد😄

اقای ‌ میم ۱۳ اسفند ۹۹ , ۱۸:۰۴

فکر کردم چه جوابی بدم چیزی به ذهنم نرسید که کمک کننده باشه.

همین که اومدید و دغدغه داشتید باعث ایجاد انرژی مثبت میشه. همیشه که نباید راهی رو بلد بود.

اقای ‌ میم ۱۳ اسفند ۹۹ , ۲۳:۱۲

شاید باورتون نشه چه پست و چه حرفی که الان زدید دقیقا شرایط منه

شما هم برای ما دعا کنید 

چا باورم نشه؟ بالاخره هرکسی نبرد خودش رو داره...

سلام

چیزی که مشخصه اینه که وارد یک سیر فرسایشی روحی میشید...

جلوی این باید گرفته بشه...

باید عواملی که موجب میشه وارد این سیر بشید رو بشناسید...

عواملی مثلا شلوغی و لجبازی بچه ها که حذف شدنی نیستن... باید به سمت عواملی برید که درونی هست...

میفرمایید خدا همیشگی هست... منم باید عبد همیشگی باشم...

خب...

این انتظاری که دارید...

شما یک فعلیتی رو از خودتون انتظار دارید که شاید هنوز وقتش نرسیده...

شما الان هم در مسیر همین انتظار و همون فعلیت هستید... 

چون انسان هر چی طرفیتش بالاتر میره تکانه های سنگین تری هم به سراغش میان...

 

به نظر من باید بپذیرید که توی این مقطع نیاز دارید به محرک هایی بیرونی برای عبودیت و ارتباط با خدا...

 

مثلا توی نظرات فرمودید الان وابسته هستید به همسرتون... دوست دارید مستقل تر بشید... خب این انتظار بد نیست... اما عجله نکنید...

اگر هنوز شرایط مستقل شدن فراهم نشده... خب وابسته باشید... چه اشکالی داره؟!!! وابسته همسرتون هستید... باشید...

 

مثلا برای اینکه برقرار بمونید و توان مبارزه داشته باشید نیاز دارید هر از گاهی یکی باهاتون از حکمت این سختی ها حرف بزنه... چه همسر بزرگوارتون... چه یک دوست... چه محیط گفتگوی فضاهای اینچنینی...

این هیچ اشکالی نداره...

مثلا همسر من گاهی برای بعضی از تصمیمات دچار تزلزل میشدن... یا کم می آوردن... یه سری کانال رو دنبال میکردن... یکی اش "دو تا کافی نیست" بود... گاهی از انگیزه هایی میگفتن که از خوندن اون کانال به دست آورده بودن...

 

خیلی دعا میکردم مدیران اون کانال رو...

 

انسان همینه... خلق هست... خلق اقبال و ادبار داره... فراز و فرود داره...

تا اینجا رو احتمالا خودتون هم میدونستید...

اما این نکته ای که میخوام بگم رو نمیدونم خودتون میدونید یا نه... و به نظرم مهمه...

 

اگر حقیقتا انتظار داشته باشید توی شرایط فعلی بدون نیاز به محرک هایی بیرونی به استقلال و ثبات روحی و رفتاری برسید احتمال ابتلائتون به وسواس ها بالا میره...

دچار آسیب روحی میشید...

من نظرم اینه که شما ضرورتی نداره که انتظارتون رو از محرکهای بیرونی قطع کنید...

اینا همه تدابیر میدان جنگ هستن...

ما در زمان جنگ از لیبی (دیکتاتور) هم سلاح میخریدیم :)

سلام

متوجه منظورتون هستم. درست میفرمایید. 
اما نباید وابستگی من باعث عدم تعادل بشه. باید به حفظ تعادلم کمک کنه. من این بخش از وابستگیم رو میخوام نفی کنم. طلب استقلال اگر باعث وسواس بشه بده و نداشتن استقلال هم اگر باعث وسواس بشه بده دیگه...درسته؟
وقتی یه عامل بیرونی قابلیت رفع نیاز من رو نداره باید سراغ یه چیز دیگه برم و این درک که الان دیگه وقت عوض کردن این عامل رفع نیاز منه، اون چیزیه که من ندارم. اول صدمه میبینم، بعد دوباره صدمه میبینم، بعد دوباره، ...بعد چند بار،ذتازهدغصه دار میشم و به این نتیجه میرسم دیگه این نمیتونه...تا اون موقع همش دارم میجنگم از چشمه خشک آب بکشم! بعد تازه نمیتونم بفهمم الان چی این قابلیت رو داره...خب بابا عمرم داره میره...این وسطه فکر کنید چون من نیازم رفع نمیشه، همش دارم با خودمم میجنگم. 
میخوام قبل از رسیدن به حد صدمه دیدن، متوجه بشم که نیازم از کجا رفع میشه و برای رفعش تلاش کنم اما این یه حواس جمع و مراقبتی میخواد که من فکر میکنم فقط خدا و ارتباط با خدا اون نگاه روشن رو میتونه ایجاد کنه.

بعدشم رابطه م با خدا رو میخوام پر رنگتر و کیفیتی تر توی زندگیم ایجاد کنم. میدونم این جوری زندگیم کیفیت بالاتری پیدا میکنه.
من برای برنامه ریزی و چیدن استراتژی درست توی زندگیم(یه بخشی از این استراتژی رو شما توی کامنتتون فرمودید) نیاز به دید روشنتر دارم. هنوز اونقدر که لازمه خودم و اطرافم رو واضح نمیبینم. اون عینکی که میتونه این دید واضح رو به من بده، هنوز پیدا نکردم و میدونم که خدا میتونه بهم بده. راستش الان مدتهاست دنبال یه ذکر یا یه نمازی یا یه چیزی هستم که کیفیت رابطه م با خدا رو بالاتر ببره البته با توجه به شرایطم. حسم میگه این کارایی که الان دارم کافی نیستداما از طذفی هم نمیخوام یه بار یا یه فکر جدید برای خودم جور کنم. یه چیزی باید قطع بشه یه چیزی باید وصل بشه، اما این که چی باید قطع بشه چی وصل هننوز نفهمیدم.


راستی دو تا که هیچ، سه تا هم کافی نیست! میترسم به اونجا برسم که بگم پنج تا شش تا هم کافی نیست. ولی هیچ مخدری جای بوی بچه زیر پنج سال رو نمیگیره. مخصوصا اگه بچه خودتون باشه!



سویدا آقائی میبدی ۱۵ اسفند ۹۹ , ۲۲:۴۹

سلام....من حالم خیلی بده چه حیف که برای بهتر شدن حال شمایی که از من حالتون بهتره حرفی ندارم بزنم...

امیدوارم هرگز حالت مثل من نشه

 

من با این که سه تا بچه دارم چون بچه ها بزرگ شده اند مشکلات تو رو ندارم عوضش با خودم دست به گریبانم

احساس می کنم خیلی دارم از همه ی  دستاوردهایی که روحم و وجودم با قرار گرفتن در فضاهای خوب به دست آورده عدول می کنم ...سقوط آزاد....احساس تنفر از وضعیت خودم....وای اگر الان ماموریتم در دنیا تموم بشه...پوچ پوچم

سلام.

اون دستاورد ها چیا هستن؟!
بگو لطفا

حالم بهتر شده.
دارم برنامه ریزی رو رها میکنم و میسپرم به خدا و فقط دنبال یه فضای خالی برای حرف زدن با خدا هستم.
من الان حرف نزنم. خواهش میکنم از دستاورد هات حتما برام بگو. خیلی نیاز دارم به شنیدنشون.

سلام

یه قائده کلی وجود داره و اون اینه

زندگی صد سال اولش سخته قطعا

توکل کنید و جلو برید و نگران نباشید

سلام

داریم میریم جلو...
به این نتیجه رسیدم که حداقل کاری که میتونم برای بیرون اومدن از سردرگمی و حیرت انجام بدم حرکته. جهت حرکت رو خودشون نشون میدن!

سلام.

من با خوندن پست شما یاد ماجرای تسبیحات حضرت زهرا (س) افتادم :))

درسته که کوچیک و حقیرم ولی براتون دعا کردم :)

سلام.

ممنونم ازتون! مقدار ماها توی دعا مهم نیست. هیچ کدوممون چیزی نیستیم. مقدار شنونده ی دعا مهمه که بزرگ و بزرگواره!

یه مطلب دارم به اسم نقب زدن به خانه وحی. دوست داشتید اونو بخونید. همین سمت چپ لینکش هست گمانم.

سویدا آقائی میبدی ۰۱ فروردين ۰۰ , ۰۰:۵۴

سلام 

خیلی نمیشه از کسی که داره میبازه بپرسی فلانی چی رو داری می بازی

خوب ماهم اون بهشتهایی که تو روضه ها و دعاها و مجالس بود می رفتیم خیلی جیزها به ما داده بودند که کوجیکه اش این بود که زندگی مون مثل میوه های تازه ی سر درختی خوشمزه و رنگارنگ بود

الان داریم از توی فریرز یخ زده و نپخته در کمال انزجار یه تغذیه روحی ای می کنیم ....روج بد جوری داره وزن کم می کنه نمرده باشه خوبه

سلام

سال نوت مبارک😊
خواستم اونایی که الان داری رو بهم بگی،، رفته ها اگه جاشون سفت بود نمیرفتن.
جای اونایی رو که داری باید سفت کنیم. به اضافه این که از من بزرگتری، میخوام بدونم چیا داری؟ 
شاید کمک به من جای داشته هات رو سفت کنه!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان