اومدن چهارمی

سلام.

خیلی وقته ننوشتم...

باید برای درک خودم و دنیام وقت میذاشتم.

چهامی داره میاد اما چه آمدنی... هرچی سختی این وسط یه زن باردار می‌کشه ما داریم می‌کشیم..بعدشم سوت می‌زنیم می‌گیم..مهم نیست عوارض عادی بارداریه...

تیر آخر خبر دلچسبی بود. قشنگ چسبید به دلمون...گفتن قلبت مشکل داشته. البته هیچ علامتی نداشتم. بعد گفتن اگه بخوایم مشکلت جدی نشه ممکنه مجبور بشیم از درمان هایی استفاده کنیم که منجر به سقط بشه. 

وقتی این خبر رو شنیدم فقط از دکتر یه سری اطلاعات گرفتم که بدونم احتمال این مسئله چه قدره. گفت هست. ولی درصد درستی بهم نداد. باید همون روز سونو گرافی می‌دادم. وقتی توی نوبت سونو بودم، فقط همینو به خانوم گفتم: برم یا بمونم فرقی نداره، ولی نمی‌خوام یه انسان سالم فدای من بشه. اگر قراره این بچه با فشار دیگران از دستم بره، همین الان دکتر بگه بچه از دست رفته. اگه صلاح نیست بمونه خودت یه نشونه‌ای یا علتی برای رفتنش جور کن. وگرنه من یه آدم سالم رو برای موندن خودم توی این دنیا از بین نمی‌برم. حالا هر اتفاقی می‌خواد برام بیفته.

رفتم سونو بچه سالم بود. پس گفتم: مادر جان خودت خواستی، پس رفتم، خودت مادر بچه هام باش! این سه تا بچه رو به اضافه‌ی این یکی میسپرم به خودت.

 

...

راستش این ماجرا برام سنگینه. همین الان که دارم می‌نویسم دستم بی حس شده. چند روز دیگه بقیه‌شو می‌نویسم. ببخشید.

۸ لایک:)
صـــالــحـــه ⠀ ۲۴ اسفند ۰۰ , ۱۲:۱۵

سلام پیچک جان.

حال دلت مشمولِ نگاه مادر.

برامون بنویس‌‌‌...

سلام. حل دلم...دلم خونه خانومه...خودشون خوشگلش می‌کنن!

سلام و رحمة الله

عزیز دلم خانم بزرگواری که از پس داشتن هوای بچه‌های شما برمیاد انقدر لطیف و مهربان هستن که شما رو هم به دعا و وساطت خودشون حفظ کنن

ان شاء الله که زیر سایه‌شون محفوظ باشید

 

بنویسید بلکه قدری از بار بر شما سبک بشه

سلام. محفوظم. بذارید مطلب تموم بشه. حال امروزم برای خستگی در مورد کسی دیگه بود. الان متوجه شدم حال دلم برای یه بچه‌ای بهم ریخته که خودم صبح فهمیدم موندنی نیست و اون بچه ی توی شکم من نیست.

سلام

نمیدونم بگم منتظر ادامه مطلب هستم یا نه...

اما با نظر خانم مهاجر موافقم...

 

منظر باشید. 

قد افلح المومنون.
اینقدر که مومن هستم که حداقل تو این امتحان رستگار بشم...
سلام

حاج‌خانوم ⠀ ۲۴ اسفند ۰۰ , ۱۷:۲۷

سلام پیچک جان

مبارک باشه عزیزدل

ولی

اه

خدانکنه

چرا نفوس بد می‌زنی...😡😠 ان‌شاءالله شما صحیح و سالم نی‌نی رو به دنیا میاری، خودتم مادری می‌کنی براشون. دیگه هم اینقدر منفی نباف! بگو چشم.😊 مواظب حال دلت باش.

برو سراغ اطبای سنتی

یادمه یه دکتری بود تو تهران تا گرفتگی دریچه قلب رو با طب سنتی درمان کرد

سلام عزیزم.

نفوث بد؟
نه ...
صبر کن مطلب تموم بشه.

تار و پود √ ۲۵ اسفند ۰۰ , ۰۸:۲۵

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را :)) [زود تمومش کنید ببینیم چی شده]

این کوزه ترک خورد، چه جای نگرانی ست

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم...

اقای ‌ میم ۲۵ اسفند ۰۰ , ۲۱:۵۴

صبر میکنم تا تموم بشه

تموم که نمیشه ولی نوشتمش.

سلام ع. جونم 

خوبی؟

امیدوارم وقتی کامنتمو میخونی حال خودت و دلت و قلبت خوب باشه خانم ❤️

ببخشید دیر میام وبلاگ عزیزم، شما ها هم سرتون شلدغه دیر به دیر میاید، شرمنده ازت خبر نگرفتم اینجا 

می دونی که طرز فکرم باهات به شدت متفاوته 

من نمتونم فکر کنم که یه بچه از سه بچه ی دیگرت و خودت ارزشمندتر باشه که همه را تو دلت، فدای اون بکنی

اگه به ارزشه، که حساب کتاب هم بکنیم درست نیست 

لازم نکرده از خودت و سه تا بچه ات مایه بذاری حاج خانم، ان شاءاللَّه زیر سایه ی خودش همتونو حفظ می کنه و بهترین صلاح و مصلحتش را مقدرت می کنه عزیزم 😘

سلام عشقم.

یه نظرایی فارق از محتواشون حال آدموخوب می‌کنن نظر امروز تو برای من این طور بود، هرچند محتواش هم با توجه به نگاه تو خیلی منطقیه. ولی خب منم نگاه خودمو دارم.
برام دعا کن!

سلام سادات جان...

من هم میرم یه گوشه می‌شینم ببینم بقیه‌اش رو چطور می‌نویسی 🌷

سلام.

نوشتم. بخون.
😊

نوش جونت 

ولی تو بعدی کتک و فلکت کردم :)))))))))))))

تو عزیزی!


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان