من ساخته از خاک کویرم که بمیرم...

این کوزه ترک خورد چه جای نگرانی ست

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم...

 

نه از تنها موندن بچه هام و شوهرم می‌ترسم، نه از از دست دادن سلامتی‌ای که هیچ وقت کاملا نبود، می‌ترسم و نه از دارو خوردن دائمی.

من فقط از این می‌ترسم که خدا منو نخواد...منو نخره...دستچین نشم...همه عمر من خواستمش، اون بود. همه جا بود. دلم می‌خواد یه بار بگه من می‌خوامت و من اندازه خواستنش باشم. من بیارزم... 

نیاد دست بکشه بهم و براندازم کنه و بگه: نه این به درد نمی‌خوره و مرغوب نیست.

 

فقط می‌خوام خدا هم بگه من تو رو می‌خوام. حالا هر وقت خودش صلاح دونست منو ببره. هرچند اون انتظار برای کنار خدا بودن هم، خیلیییی تلخ و سخت خواهد بود.

 

 

اگه خواستید توی این ایام برام دعا کنید، فقط برای این دعا کنید.

 

۸ لایک:)

سلام :) میخواستم در جواب کامنتتون یه کم ژست گرفتاری مادرانه بگیرم خوب شد قبلش اومدم خوندم و دیدم شما مامان به توان چهارید :)) الهی که عاقبت بخیر باشید. الهی که خدا خودش خریدار شما باشه با اون امانت با ارزشی که پیشتون داره. خداقوت مامان قوی 

سلام عزیزم.😊😊

هیچ وقت از ابراز عاقلانه مشکلاتت نترس. چون هرکس مشکلش به اندازه خودش براش سخته. ولی بدون که خدا داره ما رو میبینه و حواسش به ما هست.
منم از این که درد دلای یه دوست که مادر هم هست رو بشنوم هیچ وقت پشیمون نمیشم و هیچ وقت اون سختی ها رو کم نمی‌بینم.

صبر کن عاطفه دلگیر شود بعد برو

یا کمی از تو دلم سیر شود بعد برو

 

به طنز بخونید.

اون موقع خیلی دیر میشه چون اصولا آدمی نیستم که کسی ازم سیر بشه.



به طنز بخونید.

پس اینم بگم :)

می روی باید که آهنگی سرود

من نمی گویم نرو، برگرد زود :)

من یه سوال بی ربط دارم راستش.

ببخشیدا  ولی اونجایی که شما کار می‌کنید، برای چی بهتون پول میدن؟ 


اینم طنز بخونید.

مردم آزاری :/

برید دنبال لقمه حلال.

متوجه هستید منظورم رو؟

برید دنبال لقمه حلال...

ممنون از نظرتون. شعر قشنگی بود.

به تار و پود تیکه انداختی؟

 

 

 

 

یه مقدار از این حس نکنه در پیشگاه خدا و فلان و فلانش نخواستنی باشمی که در همه ی این سالها باهات بوده بیا پایین لطفا

 

بیام پایین چیز قشنگتری نصیبم میشه؟

من در مرخصی استعلاجی به سر میبرم.

ان‌شاءالله زودتر خوب بشید.

سلام

چه ماجراها از سر می‌گذرونید.

براتون عاقبت‌بخیری دعا می‌کنم :)

 

سلام.😊

تازه ورژن جدیدشو نگفتم...

اگه رفتی حرم، به آقارضای مهربون ما بگو، این آخرین شلاق دردش زیاده! کار خودم رو به خودشون سپردم. دیگه نمی‌دونم چه کنم...

https://www.instagram.com/p/CbxXCSPqDUd/?utm_medium=copy_link

 

اگه لینک درست کار کنه، این همون کلیپه است. خدمت شما.

ممنونم ازت.

آره

من اینجور فکر می کنم

یه اصطراب بالایی توشه

نکنه خوب نباشم، نکنه به اندازه کافی خوب نباشم 

اضطراب توشه ولی در مورد خداست.

تنها کسی که باید برای خواستنی بودن پیشش اصطراب داشته باشیم و برای خواستنی بودن براش تلاش کنیم خداست.
وگرنه در مورد آدما حرفت خیلی درسته. من فقط در مورد یک فد، یک وجود همچین حسی دارم اما اگر آدم برای کسب رضایت و خواستنی بودن برای آدما بخواد تلاش کنه، اولا که اون آدم معلوم نیست تا کی باشه، ثانیا همش آدما هستن، چندین نفر رو باید راضی کنیم؟ چه قدر تلاش کنیم؟ هرروز ممکنه حرفشون عوض بشه، چون یه روز ممکنه قرمز دوست داشته باشن، یه روز سبز.

میبینی، تلاش برای کسب رضایت خدا و خواستنی بودن و دستچین شدن از طرف خدا اضطرابش خیلی کمتر از تلاش برای کسب رضایت آدماست.
اگرم بگی کلا تلاشی نکنیم برای کسب رضایت کسی، این خلاف طبع انسانه. انسان دوست داره خواستنی و دوست داشتنی باشه. این تلاش بخشی از سرشت آدمه.
بدون اون هم اضطراب و خلاء خواهد داشت.

سلام

دغدغه تون جالبه...

مثال اون دوستم که از جمع ما رفت رو بزنم...

فکر میکنم سال 97 بود که شهادت امام رضا علیه سلام با جمع دوستان و استاد رفته بودیم کربلا و نجف...

توی صحن امیرالمومنین، همین دوستم به من گفت:

به استاد گفتم شما توی این نشئه و عالم طبیعت سنی ازتون گذشته و ویلچری شدید اما ما جوان هستیم و خیلی هم چابک راه میریم...

از این عالم که عبور کنیم داستان کاملا برعکس میشه...

شما جوانی زیبا و چابک هستین و ما پای در گِل...

یه راهی نشونمون بدید که ما اونطرف که رفتیم بتونیم مثل اینجا همراه خوبان حرکت کنیم...

.

.

.

امسال مشهد که رفتیم توی اولین سلام علیکی که با استاد داشتیم خیلی زود شروع کردن در مورد این دوستمون توضیحاتی دادن... (بعدا فهمیدم بقیه دوستان به استاد گفتن ن. .ا و مهدی خیلی با هم حشر و نشر داشتن.. ن. .ا رو دریابید)

 

آخرش گفتن وقتی فلان بی حرمتی رو کرد بهش گفتم دیگه برو... ازت بدم اومد...

همه رو گفتم که اینو بگم:

دوستی که زنگ زده بود و خبر جدایی این دوست رو داد (هر کسی غیر از ایشون این خبر رو میداد باورم نمیشد و میذاشتم به حساب خصومت شخصی ای ... چیزی...) میگفت الان 3 ساله مهدی هر روز زاویه اش بیشتر میشه و استاد داره با لطایف الحیل نگهش میداره توی جمع...

نذاشت کسی بفهمه... تا اینکه خودش جدائی اش رو علنی کرده... تقابلش رو علنی کرد...

استاد تا لحظه آخر نگهش داشت... یکی از علت های جدی تعطیلی گاه و بیگاه کلاس های این سالها رفتارهای این دوست و همسرشون بوده...

مثلا یه رفتار شتاب زده از پسر استاد سر زده بود (مدیر گروهی در واتساپ بوده... یکی بدون اجازه یکی رو در این گروه عضو کرده بود... پسر استاد که مدیر گروه بوده توی گروه به اون بنده خدا گفته قبل از عضو کردن کسی... با من هماهنگ کن... بدون هماهنگی کسی رو عضو نکن) که به این دوستمون برخورده بود... که چرا تذکرت به اون شخص عمومی بوده... چرا خصوصی تذکر ندادی؟... و اتفاقا شروع اختلاف از اینجا بوده... به استاد گفته بودن شما که فرزند خودت رو نتونستی درست تربیت کنی چطور میخوای این جمع رو تربیت کنی؟...

شاید مثال درستی نباشه اما برای تقریب به ذهنه...

خداوند نگهمون میداره... این ما هستیم که رو برمیگردونیم... مثل این دوستمون

 

من همیشه برای اینکه بفهمم خدا چقدر منو میخواد ممیبینم من چقدر خدا رو میخوام...

بعد برای اینکه بدونم این خواستنم انتزاعی نیست و واقعیه... میبینم چقدر اهل بیت رو دوست دارم...

بعد برای اینکه بفهمم دوستی ام با اهل بیت چقدر واقعی هست میبینم چقدر دلم برای شعیان حقیقی اهل بیت میتپه...

بعد برای اینکه بهمم محبتم به شیعیان حقیقی چقدر واقعی هست میبینم چقدر به سرنوشت مردم عادی اهمیت میدم

 

اگر خداخواهی ام تا کف اجتماع و مردم عادی کشیده شد و مقدارش کم نشد میفهمم دوست داشتنم واقعی هست...

اما اگر اومدن بین مردم عادی و دیدم کمرنگ شد میفهمم توی دوست داشتنم به خدا، دچار ذهن هستم...

هر مقدار که در دغدغه مندی برای مردم عادی خواستنم کمرنگ شد میفهمم همون مقدار ، خداخواهی ام ذهنی بوده...

 

سلام

امروز که اینجا هستم می‌دونم که فقط از خدا اینو نمی‌خوام. راستش بهم فقط یه چشمه نشون داد که اگه نباشم چه اتفاقی ممکنه بیفته و الان می‌دونم از خدا می‌خوام وقتی نبودم شوهرم و بچه هام سالم بمونن.
انتظار دارم وقتی رفتم، خدا اونها رو حمایت کنه و از خطرات دور نگهشون داره. البته هنوزم این میلم با همون شدت سابقه ولی واقعا برام مهم خدا امین من باشه! درسته که همه چیز فقط برای خداست، ولی منم دوستشون دارم...

جوابم شاید ربطی به نظر شما نداره. راستش نمی‌تونم سیر بحث رو روی یه خط مدیریت کنم...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان