پدر در ایران...
...نگذارند که در این کشورها، آن ایرانیهایی که علاقهمندند در رأیگیری شرکت کنند [معطّل] بمانند؛ این هم نکتهی بعدی....
این جمله رو یادتونه؟!
صحبتا رو شنیدید؟
لحن آقامون رو یادتونه؟
من داشتم میدیدم. اون لحظه، فکر میکنید چی میدیدم؟!
نگرانی پدری رو برای ضایع نشدن حق فرزند به سفر رفته خودش دیدم.
دقیقا چیزی که دیدم همین بود.
من جمله رو بالا رو این جور شنیدم:
من فرزندانی دارم که دوست دارن از حقشون استفاده کنن، اونا دورن اما من فراموششون نکردم! اجازه ندارید فرزندان من رو فراموش کنید! من اون ها رو دوست دارم و برام مهمند!
اون زمان که حرفای آقا رو شنیدم خیلی اهمیت ندادم.چون مسائل دیگه ای از صحبتای ایشون برام پر رنگ بود؛ ولی وقتی کلیپ های برخورد هایی که با رای دهندگان خارج از کشور انجام شده بود رو دیدم، فهمیدم ارزش اون فرزندان در سفر چه قدرررر بیشتر از امثال منه! آیا اگه من بودم، از وسط اون تونل های وحشت برای رسیدن به صندوق رای رد میشدم؟
فهمیدم که چه قدر حضرت آقا برای این افراد ارزش قائلند و چه قدر این افراد برای حضرت آقا ارزش قائلند! چه قدر همدیگه رو دوست دارند! حتی با وجود تفاوت اعتقادی فوق تصور!
باورتون نمیشه چندین کلیپ دیدم که زن و مرد و پیر و جوون اومده بودند رای بدن و وقتی ازشون میپرسیدن برای چی اومدی، میگفتن به عشق رهبر، یا به عشق حضرت آقا!!
چه قدر این رابطه زیبا بود! چه قدر شیرین بود دیدن این عشق!
یکی گفت: میدونم ایشون مسلمان هستند و عمامه و ریش دارن، ولی فردوسی هم عمامه و ریش داشت، اما ایران و اقتدار ایران براش مهم بود. به نظر من ایشون میتونن به اقتدار ایران کمک کنن. (یه نفر هم در مورد آقای رییسی اینو گفت)
این چند روزه خیلی گشتم تا جایی ببینم که به این نکته و این تصریح و تاکید رهبری و رابطه دو طرفه ایرانیان مقیم خارج و ایشون اشاره کرده باشه، اما ندیدم!
خیلی قشنگ بود که این افراد دنبال دلیل برای ابراز عشقشون گشته بودن و ایران رو بهانه قرار داده بودن. اما من فکر میکنم مسئله فراتر از این حرف هاست! حتی عشق به ایران و میل به اقتدار ایران هم نمادی از چیز دیگه ست....
که بماند...