روز قدس با پسر

امروز به نقاشی پرداختیم با پسر!

نقاشیش اینه که میفرستم.

ایده اصلی با خودش بود. من فقط یه مقدار روی رنگ آمیزی کار کردم. البته بهش گفتم پررنگتر بکشه چون موقع عکس گرفتن رنگا کم رنگتر میشن. یه ذره هم وقتی دستش خسته شد کمک کردم. همین

۱۰ لایک:)
خفیکات هستم ۰۳ خرداد ۹۹ , ۰۲:۴۸

به امامت امام زمان (عج)

ان شاءالله!

سلام تصویر نشون دهنده یه استعداد فوق العاده در نقاشی و گرافیکه ایده اش عالیه ماشاءالله خدا حفظش کنه

سلام

در مورد چفیه و پرچم فقط خودش نظر داده ولی سیم خاردار و لاله رو من گفتم که نماد چی هست. بعد خودش تصمیم گرفت که بکشه یا نه. برای طرح زدن رفت تو نت سرچ کرد و از روی طرحا نگاه کرد و کشید. 
یعنی مثلا پرچم رو نگاه کرد، چفیه رو نگاه کرد، سیم خاردار رو نگاه کرد و بعد آورد و ترکیبشون رو کشید.


استعداد نقاشی داره. م
خودم ذوق کردم چون دلم نقاشی کشیدن میخواست حس میکردم خودمم دارم نقاشی میکشم.
بهم میگه خب مامان تو هم نقاشی بکش. گفتم کسی واسه نقاشی کشیدن برای من دست نمیزنه. نقاشی من تویی!😁😍

ای جانم،عالیه

خداحفظش کنه 

ان شاءالله یار امام زمان عج بشه🌹

ممنون

ان شاءالله!

میرزا مهدی ۰۳ خرداد ۹۹ , ۰۹:۴۱

سلام یادمه یه زمانی ما هم روز قدس و 22 بهمن مینشستیم پای اینجور نقاشی ها و بابا فقط تو رنگ آمیزی کمک میکرد..... فکر کردم این حس و حال و فضا فقط مال زمان خودمون بوده

سلام

پدرامون ارزش ها و آرمان ها رو به ما یاد دادن و ما به بچه هامون.
قصدم از این پستایی که در مورد بچه هام میذارم گفتن توانمندی هاشون یا حس و حالم نیست. میخوام بگم انتقال مفهوم و آرمان آزادی قدس و آزادی همه مستضعفین به نسل بعد مهمه

میرزا مهدی ۰۳ خرداد ۹۹ , ۱۱:۵۳

منم منظورم این نبود که شما صرفاً دارید حس و حالِ فضا رو شکل میدید. :)

در این راه موفق باشید. ما هم تلاشمون رو میکنیم.:)

 

 

به یاریِ هم....

متوجه منظورتون شدم.

جوابم راستش خیلی به حرفای شما مربوط نبود. فقط دوتا کلمه مشترک داشت! :)
چون نگاهتون برام جالب بود و هیچ زاویه ای باهاش نداشتم، توی جواب فقط حرف خودمو زدم.

این جمله عاااالی بود

هم میگه خب مامان تو هم نقاشی بکش. گفتم کسی واسه نقاشی کشیدن برای من دست نمیزنه. نقاشی من تویی!😁😍

 

نقاشی من تویی :))

 

 

ببین هرچیزی که انجام میدیم در واقع اثر ما در عالم خلقته و پیچیده ترین اثر انسانه.

به من این مسئولیت سنگین داده شده که چندتا اثر خلق کنم. به زبون ساده این بوم رو دادن من نقاشی کنم.
تا الان هم کم خطا نداشتم ها ولی سعی خودمو کردم.

سلام

من همیشه نقاشی خودمو با برادرم مقایسه می‌کردم که استعدادش فوق العاده بود، برای همین هیچوقت چیزی نمیکشیدم... چند وقت پیش دیدم خودم چقدر  میل دارم به نقاشی کشیدن ولی اینهمه سال پنهونش کردم چون نتیجش اونقدر خوشگل نمی‌شده

خلاصه دلمو زدم به دریا، اول هاش خوب نمی‌شد چون باز هم نمیذاشتم درونم اونجور که می‌خواد خودشو بروز بده. اما کم کم راه افتادم و روون شدم...

هنوزم به کسی نشون نمیدم، شاید اول ها از واکنشها میترسیدم که تو ذوقم بخوره ولی الان دیگه دنبال واکنش ها نیستم، فقط میخوام حال دل خودمو خوب کنم. همین که خودم از خودم حمایت می‌کنم برام کافیه.

 

 

راستی! داشتم فکر می‌کردم مادر یه بچه بودن برای خود مادر هم میتونه عالی باشه. که استعدادهای درونشو بشناسه و بیرون بریزه، بی ترس، بی خجالت...

اخه دقیقا من روزی فهمیدم به نقاشی علاقه مندم ولی سرکوبش کردم که پسر خاله چهار ساله ام با اصرار زیاااااد ازم میخواست براش جوجه و ماشین و آدم بکشم... و معتقد بود من میتونم و کاری نیست که من بلد نباشم... :)

 

 

سلام :)

ببین بچه تو رو بیشتر از خودت باور داشته! شخصیت اون بچه خیلی قوی و ستودنیه! پسرخاله ت چهار سالشه و تو رو با یکی از استعدادهات مواجه کرده! فکر کن....

اون گزینه بی ترس خیلی مهمه. اگر ما بدون ترس با قلب خودمون مواجه بشیم خیلی پدر و مادر خوبی میشیم!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان