آرزوی محال

می‌دونید کسی که به یه آرزوش می‌رسه انگیزه‌ش برای تلاش و خواستن آرزوهای دیگه‌ش بیشتر میشه. پس سخت تر امتحان میشه و سنگ های مسیرش تیزتر و مسیرش صعب العبور تر میشه.

وقتی چهارمی اومد، به آرزوم رسیدم و برای دومی هم یه جورایی بهم پیغام داده شد. اما همون موقع سختی مسیر شروع شد. 

به خاطر شرایط من و استرسایی که شوهرم تحمل کرده بود، چشم شوهرم آسیب دید. آسیب جدی ای بود تا اون حد که دکتر گفت ممکنه نابینا بشه و باید حتما پیش مشاور بره و حتما تخلیه استرس مداوم داشته باشه. 

تازه فهمیدم که چرا شخصیت هایی مثل شهید چمران با وجود میل شدید و باز بودن مسیر برای رفتنشون، صبر می‌کردن تا جفتشون هم آمادگی پیدا کنه. چون قرار نیست با رفتن ما کسی دیگه تخریب بشه.

هنوز هم همونقدر دلم می‌خواد به این آرزو که زمانی اون رو محال می‌دیدم برسم اما صبر می‌کنم و برای بار چندم همه امور رو به خدا میسپرم چون اصلا دلم نمی‌خواد میلم به رفتن باعث تخریب اونم تا این حد بشه. اصل کارم همراهی با شوهرم و مراقبت از خانواده‌ای هست که خدا بهم داده، نباید رفتنم به اصل کارم صدمه بزنه که... باید اصل کارم که شوهرم هست تا حد زیادی سرپا بمونه. پس اصرار روی این قضیه درست نیست.

صبر می‌کنم تا روزی که خدا خودش تعیین کرده اما دیگه می‌دونم که اگر طلب کنم بهش خواهم رسید.

 

۵ لایک:)

سلام...

من منتظر بودم خبر خوب شدنتون رو بدید. چی شده که انقد با قطعیت نوشتید 😔

سلام.

چی رو با قطعیت نوشتم؟

حاج‌خانوم ⠀ ۲۷ فروردين ۰۱ , ۱۱:۰۵

سلام

می فهمم. و این نشون میده راه رو درست رفتی پیچک جان
 

ولی یقین بدونید تا ایشون راضی نباشن، نمی‌رین! حتی اگه بخواین...

سلام

دقیقا موافقم. تا اوشون راضی نباشن، جور نمیشه.😁

چون تو محل کارم هستم به سرعت پست رو خوندم فعلا فقط به ذهنم رسید که بگم خدا به همسرتون سلامتی بده

سلامت باشید. ممنون

سلام

اون دنیا به اندازه ای که استعداد با خودمون میبریم میتونیم بهره مند بشیم

و اینجا تعامل ما مسائل این دنیامون برامون استعداد میسازه... یا استعدادهامون رو تباه میکنه...

چگونه تعامل کردن ما با مسائلمون استعداد سازه...

اون دنیا سر سفره استعدادهایی که ساختیم میشینیم و ارتزاق میکنیم...


همین اتفاقی که افتاده هم برای شما استعداد میسازه هم برای همسرتون

سلام 

در مورد خودم فعلا منتظرم ولی در مورد شوهرم خیلی نقد استعداد ساخته. با این که روال گذشته غیر از این بود.
من سریعتر و جلوتر دریافت می‌کردم.

راستش یه جوری انگار هنوز کارم تموم نشده که باهام تسویه حساب کنن...

راستش من برای درک فضای شما هنوز کوچیکم...

یه روز دوستی از من پرسید نظرت در مورد مرگ چیه؟

 

گفتم خیلی برام هیجان داره... علاقه مندم بهش... اما دوست ندارم تا عاشق بیقرار نشدم از اینجا برم...

و فکر میکنم رسالت اصلی اینجا عاشق شدنه... وقتی هم عاشق بشیم قصه خیلی فرق میکنه...

تازه کار خدا با ما شروع میشه...

میگن مخلوقات، عیال خدا هستن... و خدا عیالش رو جز به دست عاشق هاش نمیسپره...

همون طور که یه نوزادی که وارد این دنیا میشه رو جز به دست مادر نمیسپره...

 

کوچیک لفظ مناسبی نیست.

شما جایگاهتون متفاوته. قرار نیست اون چیزی که من با وضوح میبینم، شما هم ببینید. و این به صورت متقابل هم صدق می‌کنه.

تا الان محرک اولیه دلخواهم بوده، نه عشق به خدا البته عشق به خدا چاشنی و نیروی لازم و کافی برای ادامه مسیر بود اما شروع نه. اون زمانی میشه عاشق باشیم که شروع و ادامه و پان فقط خدا باشه. یه شروع دیگه بهم بده...یه بار دیگه! توی دلم دارم التماس می‌کنم. حالا نه حتما مادری، هر جایگاهی، فقط بهم به همین روشنی نشون بده.
. دلم می‌خواد اگر بمونم خدا توفیق انجام بهترین ها برای خودش رو بهم بده.
آوردن چهار تا بچه اول آرزوی قلبی خودم بود و بعد همراستایی با خواست خدا. اما از الان به بعد واقعا دلم می‌خواد اگر هستم خدا بهم توفیق انجام بهترین ها رو بده. نمونم مجبور باشم کم انجام بدم. بعد هی حسرت کسایی که می‌تونن بهترین رو انجام بدن بخورم.
راستش نمی‌دونم بهترین کارم بعد از این چه خواهد بود...دلم گرفته از این بابت. می‌ترسم دیگه نذاره براش بهترین کار رو انجام بدم...خیلی ترس دارم!

من وقتی به یافته هام و قرائن توجه میکنم برداشتم اینه که این ترس تا آخرش با بنده هست... تا وقتی توی دنیا هست این ترس رو داره...

 

اما اگر موندید بدونید کاری بهتر از این 4 فرزند هم هست که فقط شما میتونید انجام بدید


فعلا که هیچچچ صدایی نیست.

دارم صبر می‌کنم. 

راستش این ترس رو می‌خوام چون می‌دونم این ترس نظر خدا رو به سمتم بر می‌گردونه. مثل بچه که وقتی ترس از دست دادن مادرش رو داره و براش گریه می‌کنه، مادر بهش توجه می‌کنه.
این از اون ترسای شیرینه که قلبم بدون اون می‌ایسته.

انسان باید از طمع نسبت به رزق دیگران دست بردارد.

رزق دیگران؟!

یه ذره توضیح بدید منظورتونو. ممنون

مثال بزنم برا اینکه منظورمو برسونم. یه بچه وقتی میره خونه یکی از فامیلا می بینه اسباب بازی مورد علاقشو اونا دارن نباید به صرف اینکه من خیلی به این علاقه دارم یا بلدم باهاش کار کنم، احساس مالکیت به اون اسباب بازی... آدما هم همینن... گاهی آدما فکر میکنن در جای اشتباه هستن و یا اینکه اون شرایطی که همه ی عمر مدنظرشون هست رو جای دیگه ای می بینن... اینجاست که به همه انتخاباشون پشت پا میزنن به خاطر داشتن شرایطی که مال اونها نیست. (و تهش چیزی جز تباهی گیرشون نمیاد) بنابراین بهتر است آدم از طمع نسبت به رزق دیگران دست بردارد و دنبال لقمه حلال باشه

درسته.

الان حرفتون به من برمی‌گرده یا...چی؟

پیچک تمام باورهات را وحی منزلی نوشتی (اشاره ام به پاسخ هات به ن..ا هست) و خوشم اومد از جمله ی پایانیشون بهت:

اما اگر موندید بدونید کاری بهتر از این 4 فرزند هم هست که فقط شما میتونید انجام بدید

 

یک کم فکر کن پیچک که همه ی افکار می تونن نقض بشن 

میگی ترسم نظر خدا رو برمی گردونه (نوشتی می دونم که) خوب این فقط یه نظره 

همین 

 

خب آدم به احساسات خودش توی بعضی از شرایط باید اعتماد کنه. چون هیچ دست آویز دیگه‌ای جز صدای قلبش نداره.


دیگه خودمو می‌شناسم. 

پلڪــــ شیشـہ اے ۰۱ ارديبهشت ۰۱ , ۱۶:۰۴

سلام بانو. خداقوت

چه ایدئولوژی های خفنی

راستش خیلی سر در نمیارم از این داستان ها. چون چیزی نیست که با قلب خودم وجدانش کرده باشم.

فقط اینکه امیدوارم عاقبتت ختم بخیر بشه و امام عصر عج الله در این مسیر سخت لحظه ای نگاه ویژه شون از شما و همسرت برداشته نشه.

خیلیی خداقوت

دمت گرم

سلام

هرکدوممون مسیر خودمونو داریم.

ممنونم ازت.

کاش می شد ویس بدم 

ببین خودت خودتو می شناسی اما قانون خدا رو هم می شناسی؟ تو داری میگی که ترست نظر خدا رو برمی گردونه 

اصلا نظر خدا چی هست؟ و طبق کدوم قانون _ غیر از باور _ تو برمی گرده؟ و اگر یه روز قانون خدا با باور و خواسته ی تو یکی نشد چی بلایی به سر ذهنت میاد؟ 

 

خودتو میشناسی؛ تمام قانون های خدا رو هم می شناسی؟ حداقل یه منبع بگو براش 

درسته که تمام قوانین خدا رو نمیشناسم اما قوانین خدا هم غیر قابل تغییر نیست. یعنی منظورم اینه که از اراده خدا بالاتر نیست.

ببین این یه دانایی کلی همه شمول نیست. این یه دانایی شخصیه. من برای تو اینو نمی‌نویسم. برای تو این دستور العمل رو صادر نمی‌کنم. این یه رابطه شخصی با خداست. 
الان سوال من از تو اینه که چرا برای یه دریافت شخصی من توی زندگی شخصی و رابطه شخصیم با خدا، اینقدر داری زوم می‌کنی؟
بر فرض اگر این یه نظر شخصی هم باشه، خب مگه تو خودت زندگیتو بر مبنای چیزی غیر از نظرات شخصیت پی می‌گیری؟
من در مورد زندگی تو که همچین نظری ندادم. چرا باید برای احساس و نگاه شخصیم و حس قلبیم که خودم بهش بیشتر از همه اشراف دارم، منبعی جز قلبم به تو ارائه بدم؟ و چرا اصلا تو از من برای زندگی شخصی خودم، دلیل و منطقی جز دریافت خودم می‌خوای؟

اگر یه روز قوانین خدا با باورهای من جور نبود، خب یعنی من با یه پارادیم ذهنیم مواجه شدم که نادرسته. خب انعطاف و انطباق پس به چه درد می‌خوره؟ تغییرش میدیم دیگه... اوایل که آدم با الگوواره های ذهنی غلطش مواجه میشه، دچار بحران میشه. اولش مقاومت می‌کنه. اما وقتی ذهنش رو هی به چالش می‌کشه، بعد از یه مدت، کلا خیلی راحت تغییر می‌کنه. رشد هوش و تبلور هوش اتفاق میفته. همین. یعنی مقاومتش به تغییر کم میشه. مثل یه ورزشکار که اینقدر تمرین می‌کنه که انعطاف بدنیش زیاد میشه.
فکر می‌کنی تا حالا توی این ۳۶ ۳۷ ساله، هیچ باور من به چالش کشیده نشده؟ به قول معروف از شیکم ننه‌م که این باور ها رو نیاوردم که...در طول دوران زندگی، هی عوض شده.😉

الان دقیقا چی برات آزار دهنده بوده، یا در واقع چی رو می‌خوای به من بفهمونی؟ 
حس می‌کنم ناراحت یا نگران و مضطربی. چی در من تو رو بهم ریخته؟ بگو منم بهتر بتونم باهات همراهی کنم و بیشتر درکت کنم.

آیا میل دل پیامبر این بود که دخترش اون بلاها سرش بیاد؟

آیا میل دل امام علی این بود که اونجور در عزادار بودنش شکنجه ی روحی بشه؟

آیا میل دل امام حسین بود که جنازه ی برادر عزیزش تیربارون بشه؟

نه.

ولیچه ربطی داره؟ ربطشو نفهمیدم واقعا

چی میگین شماها 

حسودی نمی کنین آیا؟

کیا دقیقا؟

همه مون یه جورایی درگیر زیاده خواهی هستیم

چی دیدید که به نظرتون زیاده خواهی من بوده؟

سلام

ان شاالله که خدا شما رو برای همسر و فرزندانتون حفظ کنه و سالهای سال با دل خوش کنار هم باشید و عاقبت بخیر شوید

سلام

ممنون

این کامنتهای مخالف خوان حسودن باور کن به گمونم

مگه اصلا کسی مخالفت کرد؟

کلا مگه من کاری می‌کنم که بشه باهام مخالفت کرد؟ خودش داره پیش میره. من فقط نشستم دارم نگاه می‌کنم.😁😁

١. نمی دونم چرا خواستی بحث را منحرف کنی به سمت من و اینمه چی منو نگران کرده و به هم ریخته

٢. خدا خیرت بده، تو همین الانش اون ذنیتت اونقدری که فکر می کنی درست نیست

تو الان از خدا می خوای چهارمی به دنیا بیاد و تو عمرتو بدی به دنیا و تموم؟

ببخشید اون چاارتا را کی می خواد براشون مادری کنه؟

هر آدمی تو دنیا فقط یه نفر را داره که بهش بگه مادر

من همیشه حرفم اینه، ما می تونیم دوست را عوض کنیم برادر می تونیم بیشتر از یکی داشته باشیم و خواهر دختر عمو خاله عمه

اما مادر و پدر بی جایگزین هستن

و هزار برابر از برادر و خواهر مهمتر و غیرقابل جبران تر

۱.نخواستم بحث رو منحرف کنم😊 

خواستم بدونم دقیقا از چه زاویه‌ای داری نگاه می‌کنی.
۲. اینو از خدا نمی‌خوام. به نظرم سوء تفاهم برات پیش اومده. اگر قرار باشه رفتن من آسیبی به چیزی که ساختم بزنه، پس اصلا برای چی عمرم رو برای ساختنش گذاشتم؟ این طور که تو برداشت کردی، اصلا منطقی نیست که من عمرم رو برای ساختن این خانواده بذارم. 

تمام این پست ها  همینو گفتی

نه چیز دیگه‌ای گفتم. گفتم اگر خدا صلاح بدونه که برم راضیم چون به خدا اعتماد دارم و می‌دونم نبود من رو جبران می‌کنه. گفتم دوست دارم برم پیش خدا، اما نگفتم به قیمت صدمه زدن به چیزایی که خدا ازم خواسته درستشون کنم. 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان