با زهرا جونم

زهرا:
سلام  سادات جان....❤️

امشب داشتم فهرست غذایی می نوشتم

این به ذهنم اومد که اگه یه زن بخواد به تغذیه خودش و خانوادش برسه خوب، 
خیلی وقت می بره بنظرم....
(خصوصا کسی مثل من که واقعا تغذیم خیلی مهمه و غذام دیر بشه نمی‌تونم هیچ کاری کنم، افت انرژی و اینها)
چون فقط پخت غذا که نیست. یه بخش باید برنامه بریزی یا فکر کنی چی بپزی، یه زمان باید بذاری فهرست غذایی و مواد لازمشو بنویسی که خریده بشه، یه زمان برای جابجایی این مواد اولیه باید بذاری، بعدش هم که ظرف هاشه! 

بعد خب این چند مرتبه در روزه... 

بعد دیگه بینش من به شخصه بتونم خونم رو تمیز نگه دارم و کتاب بخونم و واسه خودم ورزش کنم.

ببین دنبال اینم که... آیا وقتش هدر نشده؟
یعنی خدا ازش قبول می‌کنه؟
کم نیست؟

میدونی سادات... دنیام عوض شده. نقشم خیلی عوض شده. قبلا یک سره تو محیط بودم و با آدم ها و فکر می‌کردم اون کارها فقط وظیفمه
یعنی اگه اونها نباشه من کم کاری کردم
ولی الان حس میکنم باید نقش های زنونم رو تقویت کنم.
مثل همین آشپزی و خونه داری....

حالا تویی ک یهو از اوج فعالیت سر بارداری فاطمه، نقش مادری و همسریتو پررنگ کردی، بیا یکم حرف بزن برام
دلگرم بشم....

بیا تجربتو بگو...

 

پیچک:
شووور کردی باید پاش واستی!
یاد میگیری.
خوشت میاد

با این حرفا روحیه گرفتی؟
حال ندارم سعی کن با همینا روحیه بگیری.

 

زهرا:

😂😂😂

خوشم ک میاد دیوونه😂

میگم یعنی خیلی وقت گیره

اون حس آرمانگرایی درونم میگه نکنه داری وقت تلف میکنی؟

 

پیچک:
چه وقتی؟

این که برای غذا برنامه میریزی؟

اگه اینه که اتفاقا داری تو وقت صرفه جویی میکنی.

 

زهرا:
برنامه ریزی
پختن
خوردن
شستن😁

تهیه مواد اولیه
و جابجایی اش

 

پیچک:
خب نخوری چه جوری کار کنی؟ چه جوری بچه بیاری چه جوری شیر بدی؟!!!
شوهرت غذا نخوره چه جوری کار کنه؟ چه جوری برای خدا تلاش کنه؟ جسم قدرت میخواد یا نه؟

 

زهرا:
همین دیگه....

😔☹️

میدونی هیچوقت ارزشمندی این کارها برامون جا نیفتاده

همش فکر می‌کنیم باید کار شاقی کنیم که مورد قبول خدا باشه
و عمرمون تلف نشده باشه

ولی خب ما اگه برای غذا وقت نداریم، خب هیچ کار دیگه ای هم انجام نمیشه

 

پیچک:
برامون؟
برنامه زندگی تو، برنامه زندگی توعه! نه کس دیگه.

تازه برنامه ریزی که فقط فکر برای خوشگل خوردن نیست. اندازه خوردن و مفید خوردن هم هست. مثلا تو نمیتونی وقتی آبگوشت داری کنارش ماست بیاری. آهنش جذب نمیشه. حیف گوشت که با ماست بخوری نیست؟!  پس باید حواست باشه که روز آبگوشت سبزی خوردن داشته باشی.

این جلوی اسراف رو هم میگیره.

بعدشم حضرت زهرا(سلام اله علیها) روی سرشونه و پشتشون پینه بسته بوده، نه برای زنجیر زدن برای امام حسین(علیه السلام) ، نه برای نشستن جلوی محراب یا نه توی میدون جنگ. برای آب آوردن برای خونه. دستاشون پینه بسته بوده، نه برای نوشتن و شمشیر زدن، برای دست گرفتن و چرخوندن دستاس، برای آرد کردن گندم!!
یه روایتی از امام صادق(علیه السلام) خوندم که اون قدر حضرت تو جارو زدن خونه اهتمام داشتن که لباساشون خاکی میشده.

 

زهرا:
منظورم از برامون،خانم ها بود🙈

اگ تو اینطوری نبودی خب خداروشکر...

همین مراقبت در مورد نحوه غذا خوردن سخت ترش میکنه.

 

پیچک:
چه طوری؟
من خیلی طورا بودم. تازگیا درست شدم.

خیلی سخت نیست. برنامه ریزیتو مرحله به مرحله منسجم تر کن تا بهت فشار نیاد.

 

زهرا:
اینکه فکر میکنیم کار خونه بی ارزشه
حتما باید کار شاقی کنیم تا ارزشمند بشیم!

 

پیچک:
ارزش کار رو خدا تعیین میکنه نه تفکرات ما.

 

پیچک:
بعدشم تا دو نفرید این کار آسونه ولی وقتی تعدادتون بیشتر بشه و بچه کوچیک داشته باشی میبینی که کار سنگینیه و متوجه میشی که خیلی لازمه.

اکثر کمبودهای غذایی و مشکلات جسمی ما برای اینه که از این بخش زندگی غافلیم. وقتی بهش رسیدگی کنیم متوجه عمق و اهمیتش میشیم. بعدشم خونه فقط آشپزخونه نیست ولی آشپزخونه جای مهمیه.
زهرا جونم خونه عمق خانواده ست. باطن خانواده ست و خانواده عمق جامعه و باطن جامعه. ازش غافل بشی کل جامعه مثل یه چوب موریانه خورده پوک میشه. ظاهر داره ولی استحکام نداره. بایه تلنگر میریزه میاد پایین.
باییددد خونه رو تبدیل به مسکن کرد.

 

زهرا:
و گاهی همین که خونه رو تبدیل به مسکن کنی
هشتاد درصد وقت یه خانم رو می گیره
این ایرادی نداره؟

 

 

پیچک:
نه نداره.

هرچند به نظر من اصولش اینه که پنجاه درصد وقت رو بگیره چون حضرت زهرا سلام الله علیها یک روز در میون کار خونه انجام میدادن، یعنی پنجاه درصد وقت. درسته ما ممکنه کمک نداشته باشیم ولی میشه اولویت بندی کرد و فقط تا پنجاه در صد کارا رو انجام داد و اگر وقت نرسید بقیه که میشه عقب بیفته بمونه برای بعد و بقیه وقتمون برای خودمون یا حتی افراد خانواده تقسیم بشه.(هرچند من خودم هنوز به این مرحله نرسیدم)...

 

حرفای من با زهرا ادامه داره...

 

 

 

۱۰ نظر ۸ لایک:)
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان