دغدغه

چند وقته دغدغه م مرتب بودن خونه و غذای بچه ها و شوهرمه. حفظ نظم خونه.

چند روز پبش همسرجان با شوخی بهم ایراد گرفت که: چه قدر من باید دعا کنم؟! خودتم یکم درس بخونه تا با خوندن خودت نمره بگیری؟! تا کی میخوای به دعای من نمره بگیری؟!😀

گفتم: بیخودی خودتو گنده نکنااا! دعای مامانمم هست!😒😀

بعدشم جدی شدم و گفتم: این نیست که درسام برام مهم نباشه، اما اول باید به کار بچه ها و خونه برسم. بعد از اون میتونم تمرکز کنم روی درس. همش فکر میکنم اون ضرری که من توی درس نخوندن می بینم؛ کمتر از ضرریه که آقاپسر توی دیر شدن غذاش میبینه. برای همین تا وقتی کار بچه ها  و خونه تموم نشده نمیرم سراغ درسام. 

_: هیچ میدونستی اوج عقل یه زن همینه که کارخونه و بچه هاشو شوهرشو به هرکاری مقدم بدونه؟ این همونه که گفتن هر وقت زن در خانه باشد و به امور زندگی رسیدگی کند، در مقرب ترین جا نزد خداست. این که رنگ و لعاب کار بیرون براش اهمیت نداشته باشه و ارزش گزاریش برای کاراش تبعات کارش باشه. پشت صحنه رو خالی نکنه. تو اگه کارای بچه ها و خونه رو انجام ندی من چه جوری زندگی رو جمع کنم؟ برای این تنگه احد کیو دارم جز تو؟! قول میدم کمکت کنم از هیچی توی درسات نمونی!


دیروز نگاه کردم به نمره هام. یکی از درسام که فکر میکردم افتادم پاس کرده بودم با فاصله از ده. دو تا دیگه رو هم هیجده گرفتم. خیلی خوشحالم! خوشحالم هاااا! خوووششس حاللل!

دیگه الان به این نتیجه رسیدم کسی که برای دیگران زندگی میکنه و  دغدغه ش دیگرانم هستن، کاراش برای خودش برکت پیدا می کنه و کسی که برای خودش زندگی می کنه، شاید به نتیجه برسه اما بدون برکت.




۱۴ نظر ۹ لایک:)
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان