تو میشنوی و این عجیب نیست.
گفتم حالا اگه نتونستم ۲۰ بگیرم ناراحت نشو ازم! یکم کارا از دستم در رفته. برنامه هام بهم ریخته. نمیتونم مرتب به درسام برسم. حالا اگه یهو نمره هیجده گرفتم، ازم قبول کن
بعدش رفتم توی گروه صرف. استاد گفته بودن که نمره های امتحان کلاسی رو دادن. از چهار نمره و هر غلط ۲۵صدم.
وقتی رفتم نگاه کردم. دیدم شدم ۳/۷۵!!! حساب کردم دیدم میشه ۱۸/۷۵ از ۲۰!!!
انگار خودش این فکر رو توی ذهنم انداخته بود که من وقتی نمره رو دیدم، غصه نخورم.
دیگه مطمئنم خودش منو راه داده و خودش داره همه کارا رو میکنه. من فقط باید تا حد لازم تلاش کنم.
دیگه مطمئنم و باور دارم که میشنوه و میبینه.
به خاطر همین اطمینان هم بود که امروز وقتی دیدم هرچی اعلال رو کار میکنم هنوز برام جا نمیفته، هی این شعر توی دهنم بود:
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده....
دیگه مطمئنم که قدم به قدمم زیر نظره و از خود حضرت باید راه رو بپرسم. حتی توی کوچکترین قدمها.
امروز اندازه پنج شش روز گذشته که درس میخوندم، یاد گرفتم. اندازه کل روزای گذشته همت کردم و تلاش داشتم و اندازه چندین روز نتیجه گرفتم.
باید قدمهام رو قوی و محکم بردارم. قدم هایی که بتونم بگم برای امامم برداشتم.