سه دقیقه در قیامت...

...هم نگذاشت بمانیم. با تمام قوا تازید(درست صرف کردم؟ فکر کنم گفتاری بنویسم بهتره! یهو شستم،شصتم؟، میره توی چشمم) 

الان با تمام توان میخواد من رو از اون حال قشنگی که با خوندن این کتاب پیدا کردم بیرون کنه. اول با دلایل قابل قبول و خداپسندانه اومد جلو و بعد یواش یواش دست گذاشت روی اون بخش از دلبخواه های من که با این مسئله مرتبط بود. 

شیطون رو میگم....

اول اومد روی بزرگترین نیاز دنیایی من دست گذاشت. خونه راحت تر! بعد گفت آسانسور نداره نمیتونی بری راحت به مادر و پدرت سر بزنی، بچه های جای بازی ندارن، محله مناسب نیست، روزای عمر بچه ها داره میگذره و نه اونا آسایش دارن و نه تو. داری توی حال عصبی و فشار اونا رو بزرگ میکنی. پارکینگ ندارید همه این دلایل به شوهرت هم فشار میاره. یه حال خوش معنوی ای هم پیدا کرده بودم. همچین استغاثه ای به درگاه خدا کردم برای حاجتم! وسط حرفام هم گفتم که اصلا دلم نمیخواد به خاطر رفع نیازم ذره به شوهرم سخت بگیرم. ولی دیگه دلم میخواد من رو از اینجا ببری.

فرداش با شوهرم صحبت کردم. باهام موافق بود و می گفت که میبینم توی سختی هستی و همش تو فکر راه چاره هستم برای بهتر شدن اوضاع. یکم تحمل کن! شاید بتونیم وضع رو بهتر کنیم. 

ولی دیدم که از دیروز تلاطمش برای رفع این نیاز من بیشتر شده. خلاصه که به جوشش افتاد.

تا اینجای کار همه چی خوشگل بود. تا امروز عصر! رفته بودم توی دیوار خونه ها رو میدیدم که دیدم چه قدر ملت هم خونه هاشون خوشگله و هم اسباب و وسایلشون. .. دلم وسیله خونه نو و مرتب خواست.

راستش من یه آدمی ام که وقتی میخوام یه وسیله ای بخرم تا حد جان کندن نمیخرمش و تا حد جان کندن دو دو تا چار تا میکنم نکنه اسراف بشه. میگم مردم ندارن، من پولی رو که میشه صدقه داد نبرم برای خرجای غیر لازم هزینه کنم. البته اگر چیزی لازم باشه، بدون دریغ براش خرج میکنم ولی باید این بهم اثبات بشه. به همین دلیل هماهنگی و هارمونی وسایل خونه ام یا مد بودن و به روز بودن، با این که برام خیلی مهمه و خیلی ازش لذت میبرم، کلا به فنا میره و میشه گفت نمیتونم بهش برسم. آدم بی سلیقه ای نیستم ها! ولی همش میگم مردم ندارن! حیفه پوله، اسراف میشه، وقتی میشه آخرت رو با پول ساخت، چرا دنیا رو بسازم؟!

بعد این دلبخواه من که خونه خوشگل و هماهنگ و وسیله های ست  است شد دست آویز شیطون!! اینقدر غصه ریخت تو دلم که حرصی شده بودم. لجم گرفت و نزدیک بود قولی که بهخدا برای مراعات آقای همسر داده بودم بر باد سفید برود...

 

خدا رو شکر، ما امامی داریم که دوست نداره دلمون بشه بازیچه شیطون! مادری داریم که دوست نداره زندگیمون بشه چراگاه نفس! مراتب حضرات عالی ست، خدا متعالی و متعالی بگرداند! حفظمون میکنن از دغدغه های سخیف! 

ان شاءالله شیعه به دست پر برکت خانوم به مراد دلشون برسن هممههه!

دلمو میدم دست مادرم و جیب شوهرم رو هم دست بازم مادرم. ..

 

+ تا حالا همچین پستی نداشتم. نه؟!

 

++ کتاب سه دقیقه در قیامت رو اگر نخوندید بخونید. حال خوشی داره. 

 

+++ نیت کردم برای خونه دار شدن هر شب یه حدیث کسا ء بخونم؛ همراه با آقای همسر. یعنی شروع ایده با شوهرم بود. به نیابت از حضرت زهرا سلام الله علیها. ان شاءالله که زود نتیجه بگیریم! 

گفتم شاید این ایده برای حاجت های شما هم کارآمدی داشته باشه...

 

 

 

 

۸ لایک:)
صحبتِ جانانه ۲۸ خرداد ۹۹ , ۲۲:۲۵

آفرین به تو

خوش بسعادتت

خداروشکر که موفق میشی 

سلام

بهتر از کتاب سه دقیقه در قیامت، کتاب آن سوی مرگ هست، البته با شرح و توضیح آقای امینی خواه.

 

برای خونه خوب، یازده روز صبح ها، سوره مزمل بخونید.

و روزی سه تا سوره حجر. سوره حجر محدودیت زمان و روز نداره.

آقای مهربان ۲۸ خرداد ۹۹ , ۲۲:۵۴

سلام

بعضی وقت ها این وسوسه ها توجیه های خیلی خوبی هم دنبال شون دارن.

 

سلام عزیزم...

و تو هنوز هم انگار هر بار، از دغدغه هایی شبیه دغدغه های من پست میذاری... همه پستهای اخیرت همینجوری بوده...

 

«رب ازلنی منزلا مبارکا و انت خیر المنزلین» این آیه رو زیاد بخون، بین دوتا صلوات، بعد نماز، تو قنوت نماز و .... هر جا که تونستی...

منزل رو باید با ضمه بخونی، من گوشیم حرکات عربی رو نداره که بذارم.

ان شاالله به حق حضرت زهرا یه خونه با برکت خوش روزی با عافیت براتون جور بشه. و دعا میکنم هم تو به مراد دلت برسی هم قوی باشی و همچنان با مدارا پیش بری😊

لعنت خدا بر شیطون!

 

حدیث کسا هم که خیلی عالیه

مخصوصا که هردو بخونید... من میگم هر چی به دل آدم بیفته خوبه.

 

 

معلم کوچک ۰۲ تیر ۹۹ , ۱۶:۱۳

کتاب سه دقیقه در قیامت عالیه، از وقتی خوندمش دارم به همه توصیه میکنم که حتما بخوننش

حدیث کسا رو خیلی دوست دارم و با چله اش نتیجه گرفتم ، ان شاءالله که هرچه خیره براتون پیش بیاد و به بهترین نحو به خواسته اتون برسید

سلام 

کتاب حتما میخونم 

چ حس خوبی داشت پست 

ار از گاهی دوباره دوباره میخونمش :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان