فرشته ای در نماز ولایت
تو در نماز ولایت بودی و برای پرواز بال گشوده بودی. فرشته ای در بین صفوف نماز در بین قنوت عشق برایت گل آورد و تو گل را پذیرفتی!
این عروج تو به آسمان ها بود...و همان دستی که گل را گرفت نشانه ات شد!
سردار آسمانی! آن گاه که تو در آغوش خوبان، قهقهه مستانه و سرخوشانه ات را سر دادی، فاحشه های شام به توهم پیروزی به پایکوبی پرداختند و حرمله های زرد موی پست، همراه با ترس پنهان شده در نقاب نخوت، در گوش بلندگوهای خود از در تهدید به جنگ در آمده اند؛ تا از انتقام فرار کنند.
آنها نمی دانند که فرزند خیبر و کربلا از جنگ بیم ندارد!
سردار آسمانی! دوستان و دشمنان در جوی خون تو رخ شستند. چه پاک کننده بود خون پاک تو، که غبار تزویر را از رخ دشمنان دوستنما زدود!
سردار آسمانی ما! در این میانه قلب ماست که مالامال درد است... و ای دریغا مرهمی!
آه! جگرم خنک نمی شود...
اما...
اما زینبانه، از سر صدق و حق فریاد خواهیم زد: ما رأیت الّا جمیلا...
شهادتت مبارک سردار!
از آسمان برای ما هم دعا کن؛ پایمان لنگ است و بال هایمان هنوز! کم رمق.
دعا کن برای قوت بال هایمان!