غرنامه

خیلی به نوشتن و بررسی و بازنگری لیست هام و اولویت بندی هام مقاومت میکنم.

لجم گرفته.

خسته ام.

هی میخوام درستش کنم از دستم در میره.

باید دوباره یه همت کنم و یه هل گنده بدم به زندگی.

نفس بگیریم و هینــْع....

هل بدم...

میتونم دوباره دست بگیرم.

خدا قدرتش رو میده!

داده!

ممنونم خدایا.

همین الان بلند میشم.

 

۴ لایک:)
صحبتِ جانانه ۱۹ آبان ۹۸ , ۱۳:۲۴

با سه بچه روزگار چگونه است؟

روابط همسرانه رو دور خودشه؟

سخت و شیرین

دیشب واقعا خسته شدم و یهو داد و بیداد کردم.
بعد این که پفم خوابید دوباره دلم برای همه سوخت. 

برای این خسته شدم که افت کردم. چند وقته افت کردم. تو همه جنبه ها.دارم میگردم ببینم از کجا آب میخوره ولی هنوز چیزی پیدا نکردم. 
ظاهرا همه چیز به هم ربط دارهولی باید یه مهره ای کلیدی باشه و اگر اون ثبات پیدا کنه، دیگه بقیه مهره ها تزلزل زیادی پیدا نکنن.
همش فکرم میره سمت نمازم. نمیدونم...

صحبتِ جانانه ۲۶ آبان ۹۸ , ۱۲:۵۴

اینا که میگی با یه طفل هم ممکنه

منم نماز رو نمایان کننده درون میدونم برای خودم، نماز یه ذره این ور اون ور احتمالا یعنی روح یه ذره ای ور اون رو

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان