کمک

این چند وقت همش یاد این داستان میفتم.


 قصد کردم تا واقعا واقعا نیاز نبود کمک کسی رو قبول نکنم. 


۵ لایک:)
بچه که بودم داستان راستان تو خونه پدربزرگ بود و خوندمش 
حالا الان عجالتا چه کاری ازت برمیاد؟ تیشه عاریه خواستی به خودم بگو :) 😉

کریر عاریه ای گرفتم. خودصاحبش دادبهم. منم چون به دردم میخورد فقط تشکر کردم. من درخواست نکردم ولی اون آورد داد.


دارم کارامو میکنم. غذای خودم و بچه ها و رسیدگی به فاطمه و نرگس و غذای آقاپسر. شستن لباسا. الانم ماه رمضونه آقای همسر غذای خاصی نمیخواد. افطارم خودم براش آماده میکنم. اونم برای این که من دوست دارم برای روزه دار افطار آماده کنم. ولی سحری با خودشه.
فقط شستن ظرفا و جارو برقی با آقای همسر. که به خاطر روزه داری خیلی سخت نمیگیرم بهش. وقتی هم میاد بچه ها رو میسپرم بهش و نمازمو میخونم و کارامو میکنم. دیروز نبود موقع نماز نرگس گریه کرد بچه بغل نماز خوندم. 

تقریبا زندگی روتین سابقشو داره میگیره. منتها من با یه دست همه کارامو میکنم. 

اینکه از خلق کمک نخوایم تا جایی که امکانش هست درست
اما مگه بحث معصومین فرق نداره؟
مگه نباید ازشون بخوایم؟
اون شخص پیش پیامبر رفتند که

اون آدمی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بهش اینو گفتن معصوم نبوده که.

بحث توسل فرق داره. کمک مادی میخواسته بگیره این آقا. اما میشه گفت پیامبر صل الله و علیه و آله و سلم کمک فکری بهش کردن. 
یه جورایی یعنی فکرتو به کار بنداز تا در روزی بهت باز بشه. تز ظرفیت های موجود در دست خودت استفاده کن. خدا به اون چیزی که داری برکت میده...

هرکس چیزی بخواهد کمکش میکنیم اما اگر بی‌نیازی بورزد و دست نیاز پیش خلق خدا دراز نکند خدا نیازش را برطرف خواهد کرد.


این جمله تو کتابمون بود و من حفظم و هربار میخونم با خودم :)

خیلی کارایی داره. حتی در سطح کلان.

دچارِ فیش‌نگار ۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۴:۱۴
این داستان توی کتاب داستان راستان بود درسته؟
کمک فکری رو هم خوب اومدین :)

اوهوم. توی داستان راستان بود.


آشنای بی نشان ۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۴:۲۰
از داستان های داستان راستان فقط داستان سفره خلیفه
خیلی جالب بود برام

یادم نیست. میرم نگاه میکنم.

لباس شستن؟ 
کریر سر فاطمه نداشتی؟ 
برای غذا درست کردن پات مورددار نیست؟ 
ان شاءالله خوب باشی 
فکر کن تو خیلی خانمی ها 
کامل و آبدیده و...
نمی دونم این کامنت باید عمومی باشه یا خصوصی 

سر دو تا قبلی کریر نیاز نداشتم. الان توی ماشین نیاز دارم.


چرا کمر و پام مورد داره ولی یه جوری سر میکنم. 

هر کسی توی اون محدوده ای که داره فعالیت میکنه خب آبدیده میشه. من الان زن خونه ام تو توی فضای کار. حتی اگه کار دفتری دور از تخصصت هم انجام بدی بازم تو،ی اون فضا از من کاملتر و آبدیده تری.

صحبتِ جانانه ۲۳ ارديبهشت ۹۸ , ۰۱:۰۷
خوشبحال شوهر و بچه ها
استراحت میدین بهشون

ماه رمضون کارای آقای همسر خیلی زیاده. ولی بیشتر کارا با اونه.

آشنای بی نشان ۲۳ ارديبهشت ۹۸ , ۰۴:۵۶
http://harfham.blog.ir/1398/02/08/%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D9%84%D9%82%D9%85%D9%87
از اینجا نگاه کنید

ممنون

دچارِ فیش‌نگار ۲۳ ارديبهشت ۹۸ , ۰۹:۲۶
جلد یک یا دو؟

یادم نیست.

سلام علیکم
ان شا الله شما و همسر و فرزندانتون همه عاقبت بخیر بشید...
بله این که دوست دارید حتی الامکان خودتون کارهاتون رو انجام بدید یک گرایش فطریه...
حقه...

علیم السلام.

نماز و روزه هاتون قبول
ممنون. همچنین شما و خانواده محترم!


یه ذره فطرتمون داره بهمون فشار میاره. دعا کنید از پسش بر بیام.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان