سبلنا

وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ




هی بهم میگن حالا با این سه تا بچه میخوای چه کار کنی؟!! فاطمه هنوز کوچیکه... کمرت خوب نشده و آسیب دیده...دست تنها چه کار میخوای بکنی؟

اینقدر گفتن که دیگه خودمم داشت باورم می شد. دوباره رفتم وپناه بردم زیر چادر مادرم....

آیه بالا یادم افتاد....

یاد این مثل افتادم که: خدا وسیله سازه...

اینو آروم با آواز زیر لب میخوندم...


روزای سخت اما خوبی خواهد بود ان شاءالله.

چه قشنگه سختی ای بکشی، که وجود خدا آسونش کنه...



به همسرجان میگفتم: بهت اجازه میدم چندی در معیت ما به کسب ثواب بپردازی...باشد که حسرت و غبطه تو را فراگیرد! 😀

با چشمای بیحال از روزه گفت: واقعا دارم بهت غبطه میخورم! 

از اون طرف مامانم گفت: همین نمیمونه که...گند میزنیم توش اینقدر گناه میکنیم! آدم وقتی پاک میشه، پاک بمونه خوبه... 


واینچنین حال ما را گرفت. 😒

۷ لایک:)
درود بر شما، همسر، سه تفنگدارتان و مادر محترمه.
عباداتتون قبول

سلامت باشید!ممنونم

داشته غبطه ی شکم ِ سیر و سیرابتو می خورده :))))) 
کمرت چی شده؟ 

کی؟شوهرم؟


شاید...😀
ولی ببین من الان هرچی هم غذامیخورم سیر نمیشم. بدنم شدیدا ضعف داره. همشم تشنمه.


یکم آسیب دیده.

مامانت انصافا راست گفته :/ 

راست گفته ولی جاش نبود.

کاسه کوزه ما رو بهم ریخت.

آشنای بی نشان ۱۸ ارديبهشت ۹۸ , ۲۳:۰۶
مادرتون خیلی به موقع عمل کرده:))

که منهدمم کرده؟!


صحبتِ جانانه ۱۹ ارديبهشت ۹۸ , ۰۰:۵۳
یعنی چی با سه تا بچه میخوای چه کنی؟
خب اینهمه آدم دارن بچه میارن بزرگ میکنن
چی میگن:!

راستش چون بچه هام پیش کسی آرامش ندارن و منم یکم بدنم مشکل پیدا کرده اون موقع که پست رو گذاشتم خیلی نگران بودم. دارم یواش یواش خودمو پیدا میکنم.

من دور برم کسی رو از نزدیک ندیدم که سه تا بچه داشته باشه و خودش بزرگش کرده باشه تنهایی.
راستش فامیل ما از نسل قبل از من(عروس های دهه هفتاد به بعد) همه نهایتااا دو تا بچه آوردن.

از دور شنیدم ولی از نزدیک ندیدم که بتونم زندگیشونو بررسی کنم.

خیلی باحالن به خدا 
اگه نگرانتن که سعی کنن دور و برت باشن و باری از دوشت بردارن
اگه نگرانت نیستن که زیپ دهنشونو بکشن و الکی تیکه نندازن 

با حالن ولی زخم زبون نمیزدن.

کاملا صادقانه داشتن دیدگاه خودشون رو بیان میکردن.
ولی اینو بدون عمل ما تا اونجایی اعتبار داره که ما نشون بدیم خدا برامون مهمه. از اونجا به بعد فقط نگاه خدا مهمه. شاید نگاه خدا به من این باشه که از این به بعد من رو یا هرکس دیگه رو در فضای غفران نگه داره.
این معنیش این نیست که هر عملی انجام بدیم و به خدا جسور بشیم معنیش اینه که اصالت با بخشش خداست و نه عمل من.

برای این افراد عمل خودشون اصالت بیشتری داره ناخودآگاه. چون اینو بهشون یاد دادن. در صورتی که حتی عمل خیر رو هم ممکنه خدا قبول نکنه...هیچی معلوم نیست. ما فقط باید نگاهمون به خدا باشه و سعی کنیم اون جوری باشیم که اون دوست داره.


قاسم صفایی نژاد ۱۹ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۴۷
یه استادی می‌گفت سه تا بچه خوبه که پدر و مادر یاد بگیرن تربیت بچه رو، از چهارمی تازه درست میشه :)

فکر کنم درست گفته!


آشنای بی نشان ۲۰ ارديبهشت ۹۸ , ۱۳:۱۰
نذاشته مغرور بشید:)

حالا من یه ذره جلوی شوهرم مغرور بشم به کجای دنیا برمیخورد؟!

دقیقا داشتم برای شوهرم کری میخوندم که مادرم...بهشت زیر پای اوست!

فقط مامانت :))
و کامنت قاسم صفایی هم خیلی باحال بود :دی
در هر حال خدا اجر نیت اصلی رو میده غصه نخور :)

خوب شد نوشتم یه چشمه از مامانم، باعث شادی دل مومنین روزه دارشدم. :))

به نظرم درست میگن. چون یه خانومی هم یه چیزی شبیه همینو میگفت خیلی سال پیش.

ان شاءالله که خدا تلاش هامون رو قبول کنه.

صحبتِ جانانه ۲۰ ارديبهشت ۹۸ , ۲۰:۴۴
ببین من از نزدیک زیاد دیدم
شماهم تازه زایمان کردی
کمپوت سیب درست کن توش بیدمشک وگلاب و زعفران بریز
با شکر قهوه ای یا نبات یا حتی عسل شیرین کن کمپوتت رو
هرروز بخور

شیشه جوش یا عصاره گوشت یه روز در میون بخور
کباب گوشت یه روز درمیون بخور
و کاچی

مادرت بلدن البته خودشون...



آرامش ندارن یعنی چی
یعنی نمیگذاشتی و نمی تونن خونه مادرت یا مادر شوهرت بمونن؟

هیچ وقت بچه هام خونه هیچ کدوم از مادرا نبودن. اذیت میشن. الانم برای زایمان، مادرم اومدن خونه خودم. 

امروزم وقتی تماس گرفتن که اگه میخوای فردا بیام..گفتم یه مدت نیان. چون باید توی این شرایط خودمو پیدا کنم. شوهرم کمکمه بسه. باید توی خانواده به هم کمک کنیم از بیرون کسی بیاد درست نیست.

تغذیه م عالی بوده. یکم مشکل پیدا کردم که تا قبل از هشت هفته نمیشه کاریش کرد باید صبور باشم.

ببین از پشت صحنه گفتن پیشنهادت عالی بوده. گفتم توضیح بدم که منم تقریبا تغذیه م همینه به اضافه یه چیزای دیگه و این که من کمک کسی رو رد نمیکنم اما ترجیحم اینه که از داخل خانواده کمک بگیرم نه از بیرون و تا جایی که لازم نشه کسی از بیرون رو وارد ماجرا نمیکنم. مسئله اینه. وگرنه شوهرم خیلی کمک میکنه. پسرم خیلی کمک میکنه و این طوری هممون راضی تریم. حتی فاطمه یک سال و نیمه این جوری آرام تره.

سلام و تبریک فراوان
هر جا تجربه ای خواستین من در خدمتم!
من بعد از تولد سومین فرزندم، در حالی که دومیم یک سال و نه ماهش بود، و تو شهری غیر از شهر محل زندگی خودم بودم، تا ٥ روز کمکی داشتم. روز ششم و هفتم تنها بودم، روز هفتم برای چکاپ و کشیدن بخیه رفتم دکتر و از همونجا مستقیم رفتیم شهر محل زندگی و خونه خودمون. و دیگه خودم بودم و خودم. فقط تا یک هفته دوستانم به نوبت برامون غذا میفرستادن.
کمی سخت بود؛ ولی بیشتر از سختی شیرین بود. 
لحظاتی که من و بچه ها تنها بودیم و ریحانه کوچولو تو کریر کنار من خواب بود و زهرا و علی دور و برم و من پیچیده لای پتو استراحت می کردم تا همسرم بیاد خونه، از روشن ترین و شیرین ترین خاطرات منه.
البته اون روزها یک نیروی معنوی عظیییییم همراهم بود که بهم قدرت میداد.

سلام

ممنون
چه قدر قشنگ گفتید!
دور و برمن آدم هست اما من میخوام خودم بتونم تا جای ممکن کارامو بکنم. اگر الان که حالم این طوریه بین نیازهای خودم و بچه هام بتونم تعادل برقرار کنم، بعدها کیفیت کارم میره بالاتر. ولی الان سر چیزای غیر ضروری از کسی کمک بکیرم، دیگه نمیتونم سرپا بشم. مضاف بر این که همه روزه هستن. گناهداره خب!اذیت میشن.

نیروی معنوی واقعا هست. خدا واقعا حمایت میکنه! 

یعنی کامنت خانم صبا عالی بود 
با خودم میگم من اصلا از پس بچه برنمیام 

اوهوم. عالی بود. 


تو کی به خودت امید دادای که این دفعه بدی؟!😀😀😍😍

خوب هم وسواسی که دارم بسمه.
 به طرز وحشتناکی از بچه و نجس و پاکیش می ترسم 

خب آره بچه نجس کاری زیاد داره. باید بچه رو رها کنی و نهایتا به نجس و پاکی خودت اونم در حد لزوم برسی.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان