امسال

مور، چه می داند که بر دیواره ی اهرام می گذرد

یا بر خشتی خام.

تو، آن بلندترین هرمی که فرعونِ تخیّل می تواند ساخت

و من، آن کوچکترین مور، که بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت



امسال غدیر شمسی و ولادت صاحب غدیر باهم یکی شد! چه سال خوبی میتونه باشه امسال. به امید فرج آقامون.
سالتون علوی و مبارک.
۶ لایک:)
صحبتِ جانانه ۲۹ اسفند ۹۷ , ۲۲:۴۵
مرور ادبیات دبیرستان خوبی بود این چند پست:)

مگه این شعر توی دبیرستان بوده برای شماها؟

قسمتهاییش بود یادت رفته؟ 

یادم نمیاد

صحبتِ جانانه ۰۱ فروردين ۹۸ , ۱۱:۱۵
بله خب بود

و چقد هم عالیه

من به خاطر همین تیکه ای که اینجا گذاشتم اینشعر رو دوست دارم. ولی یادم نبود که توی دبیرستان داشتیمش.

صحبتِ جانانه ۰۱ فروردين ۹۸ , ۱۲:۱۰
اونش مهم نیست
محتواش عالیه


آره.خیلی!


خورشید ‌‌‌‌ ۰۱ فروردين ۹۸ , ۱۵:۵۶
سلام پیچک خانم عزیز

سالِ نو مبارکتون باشه

با آرزوی بهترین‌ها  🌺 

سلام عزیزم.

ممنون.
سال نوی شما هم مبارکباشه.

سلام سال نو مبارک. :)
آره بود. شعر موسوی گرما رودی هم بود :دی

من اصلا یادم نیست. البته من تجربی بودم. برای ما یه شعر دیگه بود...

یه چی تو این مایه ها:
تو مست کدام شراب بودی که هشتاد تازیانه به خاطرش خوردی و این حرفا...
اشاره به جنگ احد که میگن حضرت امیر علیه السلام اونجا بیشتر از هشتاد زخم برداشتن.

اونو یادمه ولی این یکی رو نه. 
من این شعر رو توی یه نمایش شنیدم. همین تیکه شم بود. خیلی خوشم اومد ازش. الان گشتم پیداش کردم.

ها الان که کاملشو دوباره خوندم دیدم همینه!
حواسم نبوده از دیشب این طفلک صحبت جانانه هی میگفتا...من چون اون موقع که شعر رو میخوندم دقت نکردم فکر کردم فرق دارن..

اونی که به لوسی می میگی بود اینم بود 
ادبیات شاخه های نظری یکی بودن 

الان کاملشو دوباره خوندم حواسم جمع شد.

هرچی میگفتن حواسم نبوده.
به خدا مخم هنگ کرده! 
بچه من توی مغزم داره رشد میکنه!


+یه خصوصی برام بفرست.

آشنای بی نشان ۰۲ فروردين ۹۸ , ۱۲:۴۵
سلام
عیدتون مبارک
امیدوارم سال خوب و خوشی داشته باشید

سلامعید شما هم مبارک

همچنین شما.

سلام علیکم
بسیار خوب!
بر شما هم مبارک!

علیکم السلام

خواهش میکنم.لطف دارید.

سلامت باشید.

سالتون علوی

سلامت باشید.

ممنون

ُسلام علیکم
ان شا الله سال پر ثمر و پر برکتی داشته باشید
با این جمله :تو، آن بلندترین هرمی که فرعونِ تخیّل می تواند ساخت
یاد این شعر حسین پناهی افتادم:
بامِ ذهن آدمی، حیاطِ خانه خداست

علیکم السلام

ممنون.
به نظرم سالی که به بنده های خدا یه نفر اضافه بشه سال پر برکتیه. با این حساب سال شما هم پر برکت خواهد بود.

یه جور حس نابی توی این شعر هست. مخصوصا توی این جمله! خیلی معرفت میخواد که آدم بفهمه نمیتونه به حق شناخت اهل بیت برسه و تازه اینو به شعر هم دربیاره. 
بازم توی اون شعر حسین پناهی یکم غرور هست. بام ذهن آدمی، گاهی حتی آدرس خونه خدا رو هم پیدا نمیکنه. چه برسه به این که داخل حیاطش بشه.

عزیزم:)
اللهم عجل لولیک الفرج...

آمین

سلام و رحمت
الهی که امسال به لطف خانوم فاطمه‌ی زهرا (س) به واسطه‌ی شما یه فاطمه کوچولو به جمع فواطم عالَم اضافه بشه.
سالتونم پر از عطر فاطمی :) 

سلام علیکم.

ما فاطمه داریم. نرگس قراره بیاد.
ممنونم. همچنین برای شما.

نرگس خیلی خیلی قشنگه. فاطمه هم خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگه. هر دوشون تو یه خونه غوغا می‌کنن. 

دوست من دختردار شد. اسمشو گذاشت فاطمه زهرا. دوباره دختردار شد. اسمشو گذاشت فاطمه حُسنا. دفعه سوم اسمشو گذاشتن فاطمه. :)))) حالا ما منتظر چارمیش‌ایم. از رو نمی‌ره که :))) البته خودش می‌گه زیر سر خانومشه. 
منم تا حدودی همین‌جوری‌ام. گاهی دختر کوچولوها رو فارغ از اسم شناسنامه‌ایشون، فاطمه صدا می‌کنم.
محمدصادق ما هم انشالا یکی دو ماه دیگه دختردار می‌شه. نگران بود که شاید خانومش راضی نشن اسم دخترشو فاطمه بذاره. بهش گفتم بارشو خانوم دارن می‌کشن. درد زایمانشم خانوم دارن تحمل کنن. اون‌وقت رواست که تو از راه برسی و بخوای اسمشو خودت بذاری؟ بعد گفتم غصه نداره که... هر چی خانوم دوست داشتن تو شناسنامه بذار. ولی موقع اذان و اقامه بگو سمیتها فاطمه. گاهی هم وقتی تنهایی درِ گوشش بگو چطوری فاطمه جان؟ (داخل پرانتز به شوخی: اصلا داغ دلم تازه شد که هم‌سن و سالام بچه‌دار شدن و من هنوز خواستگاری‌ام نرفتما :))) تازه به لطف خدا باید متلک اطرافیا رم به جون بخرم که فکر می‌کنن از سر تنبلی و بی‌رغبتی و بی‌ایمانیمه) 

ما یه بار دور حاجاقا بودیم به فضل خدا. یه دختر کوچولو رو آوردن تا حاجاقا اذان و اقامه بگن براش. پدرش گفت اسمشو بذارین زهرا. بعد حاجاقا اذان و اقامه رو گفتن و گفتن باذن‌الله و باذن رسول‌الله و امیرالمومنین و باذن فاطمه سمّیتها فاطمه. بعد باباش چشماش گرد شد. فک کنم اسم مادر بچه فاطمه بود. کارد می‌زدی خون باباش درنمیومد. ما هم از اون طرف آروم زدیم زیر خنده. که یهویی حاجاقا برگشتن به باباش و گفتن اینم زهرا خانوم شما. ما تازه اونجا فهمیدیم که چی شد... 

+ فکرشو نکنین. خودش درست می‌شه. انّ الاسماء تنزل من السماء :) 

گفته بودم دوست دارم اسم همه دخترام فاطمه باشه؟

شوهرم نرگس دوست داره.منم نرگس دوست دارم ها. کلا از شخصیت نرگس خاتون خیلیییی خوشم میاد. خیلی ثبات قدم داشتن. یه دختر دوازده سیزده ساله به قولی نازک نارنجی بودن اما به وقتش نصف دنیای اون روز رو به خاطر عشق و ایمانشون طی کردن. اونم وسط جنگ و با کنیزی. بعدشم توی گمنامی ودر خفا زندگی کردن. خیلی قدرت روحی بالایی میخواد. اصلا شخصیت خاصیه. همچین شخصیتی مادر امام زمان میشه. اما میگم نرگس خاتون با همه این وسعت روحی کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها بودن. 
 من دلم میخواست اسم دختر اولم فاطمه حسنا باشه و اسم این یکی فاطمه زهرا یا فاطمه حوراء.
نشد دیگه...عیب نداره.
هرچی خدا روزی کنه...

هر چی خیره انشالا. 

حتما خیره...

اینجا چرا نظر گذاشتید؟ توی مطلب آخرم هم نظرتون برام مهمه. 

به روی چشم. انشالا به محض اینکه یه وقت آزاد خوب و کافی پیدا کنم و توفیق خدا شاملم بشه میام که یه کم قرآن بخونیم. 

اوووه ه ه...

تا اون موقع خدا ان شاءالله یه نفر رو که میدونه روزی من میکنه که جواب سوالام رو بده. ان شاءالله من رو لنگ نمیذاره...
شما هم ان شاءالله مشغله تون کم بشه و اگرم زیاده در خدمت به خدا و خلقش باشه.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان