گناه من

داشتم به یکی از اشتباهاتم که خیلیی دلم میخواست کنار بذارمش، فکر میکردم. چندین بار سعی کرده بودم که اون عادت اشتباه رو کنار بذارم، اما نشده بود. هربار بعد از یه مدت دوباره انجامش میدادم. نشسته بودم و میگفتم: خدایا یه جوری کن که این عادت غلط رو کنار بذارم. داره اذیتم میکنه. بیشتر از همه احساس گناه اذیتم میکنه. یا منو به این کار بی میل کن؛ یا شرایط رو طوری تغییر بده که کلا نتونم سراغ این کار برم. خیلی سختمه. احساس میکنم اصلا در توانم نیست همچین عادتی رو کنار بذارم...

همین طور که داشتم فکر میکردم یاد چند سال پیش افتادم که عادت غلط دیگه ای از این جنس رو داشتم. موقع انجامش هم لذت می بردم و هم احساس گناه داشتم. تا این که شرایط طوری شد که من مجبور به کنار گذاشتن اون عادت غلط شدم. دیگه اصلا میترسیدم سراغ اون اشتباه برم. اما بعد از اون با وجود این که دیگه هیچ وقت اون اشتباه رو انجام ندادم، هر وقت یاد اون تجربه و اتفاقات میفتم؛ هم برام لذت بخشه؛ چون عادت لذتبخشی بود و هم شدیدا احساس گناه و بدهکار بودم به خودم دارم. شما تصور کنید حال من در هر لحظه چندین بار بین لذت و احساس تلخ گناه، در گردش بود. این برام استرس زیادی داشت. هیچ وقت نمیتونستم بفهمم چرا این احساس گناه با وجود این که من دیگه اون رفتار غلط رو ندارم، تموم نمیشه! خیلی سختم بود. 

....

دوباره برگشتم به امروز...رمزش همین بود! اگر من به اجبار شرایط، خوب میموندم یا عادات غلطم ترک میشد، هیچ وقت احساس پاک بودن و ارزشمندی نمی کردم! رمز احساس ارزشمندی در موضع گناه، اراده قویه! خدا میخواست من خودم اراده کنم! برای همین دعاهام برای تغییر شرایط یا میل من، ظاهراً مستجاب نمیشد!


نمیدونم...شاید این چیزی که از درون خودم کشف کردم، اجابت دعام بود! ولی میدونم بعد از اون روز، خدا رو شکر، اون عادت غلط ترک شد و منم احساس گناهم نسبت به اشتباه چند سال پیشم، خیلی کمتر شد.


واقعا از خدا ممنونم که فرصت میده تا یکم نسبت به خودم حس مثبت تری پیدا کنم! واقعا از خدا ممنونم که آزادم گذاشته تا انتخابش کنم؛ چون بعد از انتخاب خدا میشه حس خوبی داشت. جنس من طوری نیست که بدون انتخاب بتونم به ارزش چیزی که بهش نزدیکم پی ببرم و این باعث دور شدنم میشه. 


پ.ن: سر هر کدوم از بچه هام باید یه امتحان پس می دادم. وقتی آقاپسر رو باردار شدم باید از آبرو و عزتم میگذشتم! سخت بود... وقتی خانوم کوچولو رو باردار شدم باید از قشنگی های فعالیت هام دل میکندم. شاید به نظر آسون بیاد ولی برای کسی مثل من محدود شدن توی خونه خیلی عذاب بود. حتی سخت تر از گذشتن از آبرو. البته بعدها کاملا راضی شدم. سر این یکی(که هنوز نمیدونم خانومه یا آقا، هرچند شیطونه و مهربون) باید از بزرگترین وابستگیم بگذرم. سختتتتتتت! اونقدر که همین الانم تنم میلرزه و اشک توی چشمام جمع میشه! شاید توی یه پست دیگه توضیح بدم که این امتحان چیه...ولی امروز فقط التماس دعا دارم! برای من خیلی امتحان سختیه!! خیلییی...

۶ لایک:)
آشنای بی نشان ۲۱ آبان ۹۷ , ۲۱:۲۳
آدم اگه طالب رشد باشه حتما باید امتحان بشه
هر چه قدر بیشتر طالب رشد باشه امتحاناتش هم سخت تره


به شرط لیاقت دعاگوتون هستم

اوهوم...من طالب به اون معنی نیستم...نیازم به رشد زیاده...واقعا باید بزرگ بشم!


ممنون.

آشنای بی نشان ۲۱ آبان ۹۷ , ۲۲:۰۰
چه جوری میشه آدم نیاز داشته باشه ولی طالب نباشه؟
نیاز طالب بودن رو هم با خودش به همراه داره دیگه

میگم به اون معنی که اول فهمیده باشم و بعد درون خودم دنبالش گشته باشم نیستم. نیاز به رشد رو احساس کردم و بعد فهمیدم این رشده. 

ان‌شالله خدا کمک میکنه هر بچه برکت عظیمی در پیش‌بردن آدم به سمت تعالی داره.

دعا کنید.

عارفه زهرا ۲۱ آبان ۹۷ , ۲۲:۰۸
داری پله پله میرسی به خوده خدا   
باطن تمام امتحانات همینه تقرب به خدا

اوه! دیگه حالا اینقدرم نه! هنوز حتی توی اولیاتم موندم!

آقای بیدل ۲۱ آبان ۹۷ , ۲۳:۰۰
ایشاالله از این یکی هم سربلند بیرون بیاین ...

دعا کنید!

صحبتِ جانانه ۲۱ آبان ۹۷ , ۲۳:۴۳
چقدر گنگ نوشتی:/
ان شاءالله از این یکی هم موفق بیرون میای
نگران نباش

کجاش گنگه؟ 

بگو تا توضیح بدم.

صحبتِ جانانه ۲۱ آبان ۹۷ , ۲۳:۴۹
چطور بچه ای که تکون هم هنوز نمیخوره مهربون و شیطونه:!
با تولد فرزند آبرو به چه دلیلی بره0-0

چرا پی نوشتم از پستم مهمتر شده؟!😒


توی سونوگرافی معلومه. بعدشم حس مادرانه م میگه. شما هنوز مثل ما پیشکسوت نیستی غریزه مادرانه ت اونقدر فعال نیست! آرهههع...این جوریاست!خخخخخ

ربطی به تولد فرزند نداره هیچ کدوم امتحانام ولی زمان تولد بچه هام بوده. یعنی ربط داشت. ولی خب یه جور بی ربط. وقتی آقاپسر رو حامله شده بودم یکی توی فامیل پشت سرم یه سری حرفایی زد که بعدها کاشف به عمل اومد از روی حسادت بوده...حالا بارداری چه حسادتی داره باید از خود حسوده پرسید. حرفایی که زد خیلی وحشتناک بود نمیگم...

هاااا! صحبت جانانه چقدر خوب نوشت :دی

من خوبتر جواب دادم!

بلهعع😎😁

صحبتِ جانانه ۲۲ آبان ۹۷ , ۰۰:۲۹
به جالب شد
سورس این برنامه ی حس مادرانه رو برای ما ارسال بفرمائید
دیگه چیا از این مهربون شیطون حس کردی مادر پیشکسوت:))

+لابد گفتن هولش بود؛)

هولش بود؟! یعنی چی؟

صحبتِ جانانه ۲۲ آبان ۹۷ , ۰۱:۰۲
حرف حسود شاید

نه کلا اون آدم درستی نیست. ولی بقیه هم باهاش همراهی کردن و خیلی بدجور یک کلاغ چهل کلاغ شد و الان اطرافیانی که باهاش همراهی کردن اصلا به روی مبارک نمیارن چیان گفتن و منم کاریشون ندارم. اون موقع خیلی بد شد. دورم بودم فرصت دفاع از خودمو نداشتم. هنوز بعضیا توی فامیل اون طوری فکر میکنن. تهمتای بدی زدن. ولش کن.

وقتی این حس انتخاب رو تجربه میکنی میفهمی که سلام به آزادی چه لذتی داره

چه قدر نظرتون سیاسی بود!!


خوشحال میشم تحلیلی بگید چه برداشت سیاسی میشد ازش داشت؟

مگه عمدی این طوری ننوشتید؟!

فکر کردم خودتون میدونید چی نوشتید.

بی شک من خودم میدونم چی نوشتم :)
ولی شما میگید سیاسیه!

اون سلام به آزادی توی سخنرانیای تبلیغاتی دکتر حسن مگه نبود؟دنباله هم داشت... الان واقعا حس تحلیل بیشتر ندارم. همین قدر رو قبول کنید.

راستش یه جمله گفتید هم به متن ربط داشت هم کلا متن من اصلا سیاسی نبود، این شد که بهت زده شدم! :)
منظورم این نبود که خودتون نمیدونید چی نوشتید! قصد جسارت نداشتم. حواسم نبود ممکنه این طور برداشت کنید. :)




صحبتِ جانانه ۲۲ آبان ۹۷ , ۱۳:۴۸
اینو مطمئن باش که توی همین دنیا سرشون به سنگ میخوره
هرکسی یه سری امتحان سخت(در حد طاقت خودش و درراستای رفع ضعف های خوذش) در مسیر رشدش می بینه  که خودت واقفی
خلاصه که وقتی در حال حمل اون طفل معصوم و به آغوش کشیدن اون یکی طفل معصوم به درگاه خدا دست دعا بلند کردی برای منم دعا کن

اون یکی طفل معصومم که دیگه داره سیبیل داره در میاره، توی بغلم جا نداره باید بیاد کنارم بشینه.

😀😀

ببین الان دیگه به یه جایی رسیده که هر وقت کسی بهم زخم میزنه میفهمم مشکلی توی زندگیش هست. همون براش عذابه. 

صحبتِ جانانه ۲۲ آبان ۹۷ , ۲۳:۴۵
یعنی دخترت سیبیل داره😕😫
بعد اونوقت یعنی هرکی بهت بدی میکنه بخاطر اینکه به تو بدی میکنه توی زندگیش یه چیزی میشه که عذابش میده؟

پسرمو میگم ولی دخترمم یکمکی در حد بیست بیل و چندتا خاک انداز داره...


نه فکر میکنم اینا اگه توی زندگیشون خوش باشن بی آزارن. وقتی زخم میزنن اون موقعیه که از یه جایی، مخصوصا زنا از طرف شوهرشون، تحت فشارن. برای همین اگرم نتونم کاری براشون بکنم فقط فاصله میگیرم. اونم در حدی که بتونم از خودم مراقبت کنم نه بیشتر. بیشتر دلم براشون میسوزه!

سلام
امیدوارم امتحان این دفعه هر چی هست، مستقیم شما رو ببره تو آغوش خود خدا!
انقدر خدا مهربونه و رحمت های شگفت انگیز داره برای اینکه به ما نشون بده، هر روز که دیر می کنیم برای رسیدن بهش، کلی ضرر کردیم... کاش خدا عمر نوح به ما بده تو این دنیا تا اطاعتش  کنیم و از پذیرایی هایی که از عبادش می کنه بهره مند باشیم.

سلام😊

درسته. ولی دوست ندارم اینجا بمونم. اون ورم میشه از خدا اطاعت کرد. تازه بهترم میشه! اینجا خیلی سخته.

صحبتِ جانانه ۲۳ آبان ۹۷ , ۰۶:۱۴
یعنی کسانی ار اطرافیانت بهت زخم زده اند که در زندگی خودشون کمبودی دارند ...
تبارک الله، ان شاءالله متوجه منظورت شدم دیگه

درسته! 

سلام
پستو نفهمیدم چی شده که. خیر باشه هر چی که هست ولی :)
اعیادتونم مبارک. از الان بریم زنبیل بذاریم پشت درِ خونه پیامبرمون که انشالا عیدی بگیریم همه مون از مادرشون.

سلام

داشتم میگفتم ارزش دوری از گناه به ارادی بودنشه. 

ملکه بانو ۰۸ دی ۹۷ , ۰۸:۳۴
سلام
چقدر مطلبتون خوب بود. خیلی به دلم نشست و شدید بهش نیاز داشتم. ممنونم ازتون
ان شاء الله خدا کمکتون کنه از پس همه امتحانای زندگیتون بربیاید

سلام عزیزم.

خواهش میکنم!
دعا کنید. ممنون میشم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان