عملیات نجات

دست خانوم کوچولوباتری قلمی بود.مال ماشین آقاپسر. افتاد پشت تشک مبل. اومده به سر و صورتش میزنه و اصوات نامفهوم در میاره و اون زیر رو نگاه میکنه. اینقدر سر صدا کرد تا خنده م گرفت. براش باتری رو در آوردم. تازه نفس کشید.خخخخخ
عملیات نجات باتری داشتیم.افتاده بود توی پرتگاه.

۶ لایک:)
پیـــچـ ـک ۱۶ مهر ۹۷ , ۲۰:۴۹
آقا من مشکلی با دیس لایک ندارم. هرجور راحتید. ولی زنگو نزن در بری! بیا کامنت بذار بگو دردت چیه فدات شدم....

😀😀😀

ادای بزرگترا رو درمیاره خب 😀😀😀

ادای بزرگترا؟

نه بابا. فکر میکرد باتریه الان کلا از دست میره.

سلام و نور

من الان به فضل خدا توی حرم نشستم بالاسر آیت الله بهجت. الانم خدا به قلبم انداخت که از همینجا بیام بهتون بگم از روزی که گفتین تصمیم گرفتین از خودتون بگذرین و تنور خونه تونو گرم کنین، منم تصمیم گرفتم هر زیارتی که قسمتم می شه، هر جلسه تفسیر و علمی ای که می رم، هر روضه ای که می رم، هر کار خارج از خونه ای که برای خدا انجام می دم و خلاصه هر چیزی که خانوما به خاطر خدا و گرمی دل همسر و بچه هاشون ازش صرفنظر کردن رو انجام می دم، یه بخشیشو هدیه کنم بهشون و باهاشون سهیم شم. و طبیعتاً تو این مدت شما از اولین کسایی بودین که به ذهنم میومدین :)
انشالا خانوما هم گاهی به نیابت از ماها کارای خونه رو انجام بدن و ما آقایون رو توی سختیای تربیت فرزند و امور منزل سهیم کنن.
چه کنیم دیگه؟ آدمیزادیم و اینجام دنیاس. وقتی بخوایم رو یه کاری تمرکز کنیم، از بقیه ی کارا بازمیمونیم. اینه که چاره ای نداریم جز اینکه به نیابت از همدیگه عمل کنیم. کاش می شد وقتی مشغول یه کاری می شیم، شأنی ما رو از شأن دیگه بازنداره...

علیکم السلام

نمیدونم چه طوری ازتون تشکر کنم! واقعا ممنونم.
یاد آیه تعاونوا علی البر و التقوی افتادم...

خدا به همه اعمالتون و اعمالمون برکت بده به حق فاطمه زهرا سلام الله علیها.

صحبتِ جانانه ۱۷ مهر ۹۷ , ۲۲:۴۶
خداروشکر که نجات پیدا کرد🌧

آره واقعا وگرنه سر و صورت بچه من کبود شده بود! باور کن قشنگ داشت خودشو میزد. امشبم گوشی تلفن افتاده بود اون پشت. خودکشی کرد دور از جونش...نمیدونم چه فکری میکنه یا چه تصوری داره. کلا یه مقدار همه واکنشاش شدیده. برعکس آقاپسر. 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان