اتفاق جالب مدرسه آقاپسر

امروز توی مدرسه ش معلمشون ازش پرسیده بوده بگه یه روزی آب نباشه چه کار باید کرد؟

آقاپسر گفته بوده: باید اون آب کمی رو که برای خوردن داریم بریزیم توی یه ظرفی درشو ببندیم، بذاریم توی کوله هامون، بریم دنبال یه منبع آب آشامیدنی جدید بگردیم. (الان دارم مینویسم خنده م گرفته)

وقتی برام تعریف کرد؛ گفتم: خب درست گفتی.  

_: آخه به خانوممون که گفتم، گفت: نه چه اتفاقی میفته؟ منم گفتم: خب گیاها میمیرن. درختاا...حیوونااا...همه چی از بین میره...برای این که از بین نره باید آب پیدا کنیم.

بعد برام تعریف کرد که همه بچه ها میگفتن: ما میمیریم اگه آب نباشه. هممون از بین میریم.

مامان من همش بهشون میگفتم: چرا اینقدر ناامیدید؟! یه جایی بالاخره آب پیدا میشه! بالاخره یه راهی پیدا میشه! ولی اونا اصلا گوش به حرفم نمیدادن. فقط ترسیده بودن!


نمیدونم الان چی بگم...😁😁😁 خیلیی خوشم اومد از نگاهش! 

۶ لایک:)
بابای نرگس ۱۱ مهر ۹۷ , ۱۶:۱۳
آفرین، چه نگاه مثبتی...

کم آوردم! فکر نمیکردم اینقدر عمیق درک کرده باشه همچین مسائلی رو...لذت عجیب بردم!

چرا اینقدر ناامیدید؟ 

+ خدا حفظش کنه :)

من؟!

نا امید نیستم! 
از باور قشنگ پسرم به وجد اومدم. 
یه زمانی وقتی همه کارامو ول کردم اومدم تا بچه هامو تربیت کنم، خیلی سختم بود ولی با این توجیه که بچه خودم رو بهتر از غریبه میتونم تربیت کنم به خودم تسلی میدادم. میگفتم هرچی هم من به یه آدم سی ساله، بیست ساله یا حتی بچه دیگری بگم امیدوار باش، آیه و نرید ان نمن... رو براش بخونم و بگم نگاهم چیه؛ فایده نداره. اون ثمری که من میخوام، اون تاثیری که من دوست دارم، توی قلبشون نداره. بچه خودم بهتر ثمر میده. میگفتم اگر یه نفرم قرار باشه تربیت بشه به دست من برام کافیه. و اون یه نفر بیشتر احتمال داره که بچه خودم باشه تا کس دیگه. 
با این نگاه به بچه هام رسیدم. مخصوصا آقاپسر. چون سیستم ذهن و شخصیتش خیلی خاصه. حالا امروز احساس کردم حتی زودتر از اون چیزی که فکر میکردم ثمر داده این نهال.
خوشحالم. خواستم خوشحالیمو به بقیه هم انتقال بدم. خیلی خدا رو شاکرم!

همین قدر بچه آخوند  :) :)))))

همین دیروز پریروزا بود که به همسرم میگفتم: وقتی آقاپسرتازه داشت میرفت مدرسه بهش گفتم تو پسر یه روحانی هستی. یه جوری رفتار کن که باعث افتخار بابات بشی، چون اباتسرباز امام زمانه و این باعث آبرودادن به سپاه امام زمانه. حالا الان میبینم که واقعا حرفمو گوش کرده! جدا مایه افتخاره. 

ان شاءالله خود حضرت بچه مو قبول کنه. من که هنوز لیاقتم خیلی کمه! هنوز لیاقت ندارم.

آقای بیدل ۱۱ مهر ۹۷ , ۱۷:۰۰
حرفای جدّی بچه ها هم پُر نمکه 😃

باورش بود.

توی این حرفا نوع نگاهش به دنیا رو نشون داد. "همیشه راهی هست" این باور رو تا بزرگسالی حفظ کنه، که بعید میدونم از دستش بده، میتونه موج ساز باشه توی اجتماع.

شما نه. جمله آقازاده تونو تکرار کردم از بس قشنگ بود:
چرا اینقدر ناامیدید؟ 

خیلی قشنگ بود. میدونم یواش یواش داره روزی که بشینم پای درس این بچه میرسه. 

این جمله نشونه نوع جهانبینی این بچه ست. خدا شاهده پز بچه من فلانه و بیسانه رو نمیدم. میخوام یه باور رو بگم!
کسی دنبال راهکار میره که اعتماد به نفس داره. میدونه که بالاخره مشکلات حل میشه. این آدم حتی اگر هیچ راهی هم پیدا نکنه دنبال یه چیزی برای برون رفت از بحران میگرده و اون چیز باور به خداست! این که همیشه راهی هست، اونو به همیشه خدا هست، میرسونه. 
خوشحال میشدم این باور در من و همه عمیق بشه که همیشه بعد از انجام همه راهکار ها خدا هست. هیچی جواب نده خدا هست. پس تلاش کنیم و اگر تلاشمون تاثیر هم نداشت خدا هست.

توی وبلاگ فیشنگار یه سوالی ازتون کردم. ممنون میشم جواب بدید.

س _ پور اسد ۱۱ مهر ۹۷ , ۲۰:۵۰
سلام ... خدا حفظش کند ... ماشاءالله... اینجاست که فرق سئوال"آیا آنان که می دانند با کسانیکه نمی دانند برابر هستند؟" معلوم میشه و ایضا" تربیت اصولی و صحیح..
جزاک الله خیرا 

سلام علیکم

بیشتر برام مهم این بود که باور مثبت آقاپسر رو توضیح بدم. اصل برام اون باور بود نه فرد یا رفتار خودم یا پسرم.

احسنت
بارک الله
خدا حفظش کنه ان شاء الله

خدا همه بچه ها رو برای پدر و مادرشون حفظ کنه!

سلام و رحمت

قرار نشد از ما سوالای زن و شوهری بپرسین. من که بلد نیستم لتبتغوا و لتسکنوا یعنی چی. من چه می فهمم نشور و لباس چیه. هیچ درکی ندارم از حالاتی که در قلوب و رفتار زن و شوهرای مومن می گذره. چی بگم از چیزی که بهش عمل نکردم تا حالا؟! خدا عالمه :) 


شمام خیلی دنبال نکنین علت اینو که چرا آقایون مومن به طرز عجیبی پَر و بال رحمت جلوی همسرشون باز می کنن. فقط بدونین که این حالت تنها برای همسرشون نیست. در سطوح دیگه ای برای مادر و دخترشون هم وجود داره. در سطوح پایین ترش هم برای همه ی خانم ها و نوامیس شیعه ها هست. این حالت چیز عجیب غریبی نیست. خدا به مومنین یه لطف خاصی کرده. بعضیاشون در عمل انجامش می دن و در فهم نمی دونن این کاری که می کنن چه دلیلی داره. بعضیا هم، هم عمل می کنن و هم به لطف خدا می فهمن که چرا دارن اینجوری عمل می کنن. خیلی پیگیرش نباشین لطفا. اغلب آقایونی که فهمیدن چرا اینجوری می کنن بعیده که دلیلشو بگن :) 
ببخشین که اینجوری می گم. ناراحت نشین که دارم می پیچونمتون. البته من خودمم این چیزا رو بلد نیستم ها... فقط در این حد بلدم که بگم اگه همسرتون و انشالا بعدها همین آقازاده تون حالات رفتاری عجیب غریب ناشی از ایمان در مقابل همسر و دختر و مادرشون داشتن خدا رو شکر کنین. اگرم نداشتن بازم خدا رو از یه جهت دیگه شکر کنین :)

+ بجای نشور و لتبتغوا شما باید دنبال معنای لتسکنوا و لباس و لیل باشین :)
تازه اگه به منه که می گم دنبال همینا هم نباشین. اونچه که تا حالا فهمیدین رو عمل کنین. عملی هم که تا حالا می کردین رو خالص تر کنین. درِ فهمتون هم خودبخود باز می شه و جواب مابقی سوالاتتونم خودبخود کم کم از یه راه‌هایی می رسه به فضل خدا :)

خلاصه ولش کنین این حرفا رو :)))) 

سلامٌ علیکم

معنای لغوی اون کلمات بیشتر منظورم بود. با یه توضیح مختصر.

این چیزی که من توی این مردا دیدم فقط نسبت به خانوم خودشون نیست. نسبت به جنس زن هست. 
درست می فرمایید. 
در هر صورت خدا بهشون خیر بده! از صمیم قلب میخوام خدا به تعداد و درجات این مردا اضافه کنه چون این رفتارشون باعث احساس امنیت و تواضع در زن میشه.

دیشب داشتم کامنتاتون با بنده خدا رو توی وبلاگ فیش نگار می خوندم. خودمم یه کم سر به سرش گذاشتم ببینم مشکلش چقدر عمیقه.

ما یکی رو داشتیم که این شکلی شده بود. پسر هم بود. هر روز روزه می گرفت و چه صدماتی به خودش می زد. طفلک خیلی خودشو اذیت می کرد و هیچ راه نفوذی هم به خودش برامون نمی ذاشت. حتی با دیگران دست نمی داد و دستکش دستش می کرد که جاهایی که توسط آلودگان لمس شده رو لمس نکنه. بعدشم نفهمیدم چه بلایی سرش اومد و به کجاها رسید :/

نمی دونم چی می شه که اینجوری می شه. و نمی دونم که بین نیرو انتظامی و روانشناس ها و حوزه های علمیه و مابقی سازمانای مربوطه، برنامه ی مدوّنی برای رسیدگی به این جور مسائل تعریف شده یا نه. تنها چیزی که حس می کنم اینه که به نظرم اینا بیش از اینکه گناهکار و مرتد باشن، انگار یه جور مریضن. ولی جامعه خیلی بد باهاشون برخورد می کنه و مشکلاتشون بیشتر و بیشتر می شه. چی کار می تونم براشون بکنم به جز دعا... طفلکیا... :(

باید دعا کنیم. 

وسواسی ها آدما خشکی هستن اونا روی احساساتشون خاک میریزن و اونو نمایش نمیدن یعنی اصلا متوجه احساساتشون نیستن. برای همین اون آقا راه نفوذ رو به روی شماها بسته بوده. 
اگر مشکلشون اختلال شخصیت بوده باشه اصلا از دست کسی کاری بر نمیاد. خیلی احتمالش ضعیفه که خودشون به روانکاو مراجعه کنن. متاسفانه اکثرا هم وسط راه درمان دست میکشن.
واقعیت اینه که من وقتی کسی رو این طور میبینم کنارش درد میکشم. چون این رفتار هاشون نتیجه دردیه که میکشن.
ببینید وسواس از هر نوعش چه فکری و چه فکری.عملی و با هر شدتی، نتیجه اضطراب طولانی مدت و شدیده. هرچی این اضطراب منشأ بزرگتر و عمیقتری هم داشته باشه، مقاومت این افراد بیشتر میشه. 
بعضی اوقات اینقدر منشأ اضطراب شدید و سنگین میشه که خود فرد اونو فراموش میکنه و توی ذهنش پس میزنه. چون قدرت مقابله با منشأ اضطراب رو نداره. بعضی اوقات توی جلسات روانکاوی افرادی که وسواس دارن وقتی با منشأ اضطراب مواجه میشن از شدت سختی و دردی که میکشن بیهوش میشن! 
اینا رو میگم که بگم من میدونم اون دختر بیچاره چه زجری داره میکشه. هیچ بعید نیست که قربانی خشونت خانگی باشه و این مسئله با سکوت مادرش همراه شده باشه. یا حتی عمیقتر و شدیدتر. نمیشه هیچی رو قطعی گفت.

منتها این اختلالات باعث میشه نگاه و باورهای مسمومی توی فرد شکل بگیره. مثل همین آلودگی فراگیر مردای جامعه. اگر دائم گفته بشه؛ توی یه بستر مناسب شروع به رشد و تکثیر میکنه. اگر یه دختری که مثلا پدر و برادر خشنی داره یا توی بچگی خدای ناکرده بهش تجاوز شده، این حرفا رو بشنوه ممکنه اینو تصور کنه که درست میگه. 
من به نجات آدم آلوده فکر نمیکنم. چون امکانش توی وبلاگ و با کامنت نیست واقعا. این خانوم نیاز به دارو درمانی هم ممکنه داشته باشن. ولی میشه پادزهر حرفاشونو توی کامنت گفت که شاید کمتر اثر بگیرن از حرفاشون. یعنی من به نجات آدم نسبتا سالم فکر میکنم. باز با یه کامنت میشه به ایک کار امیدوار بود.

من توصیه م به آقایونی که با این جور خانومها مواجه میشن اینه که ازشون دوری کنن. چون ممکنه این خانوم برای تایید باورای خودشون سر اون آقا هر بلایی بیارن. حتی ممکنه(عرض می کنم ممکنه) شروع به اغواگری کنن یا کسی رو برای اغواگری بفرستن، تا به خودشون و اون آقا ثابت کنن که مردا آلوده هستن.
همه اینا رو اضافه کنید به این که من جدا بعید نمیدونم اون خانوم عضو فرقه ای چیزی باشن. که خب همینم برای دور کردن بقیه ازشون کافیه.

اتفاقا من با اون آقا پسر از این راه وارد شدم که اگه تونست منو قانع کنه به طرز فکرش ایمان میارم. و بعد مدت ها حاضر شد باهام گفتگو کنه. از قرآن دلیل میاورد و بحث می‌کرد که زنان لشکر شیطانن و ازدواج خلافه. منم از آیه ان لکم فی رسول الله اسوة حسنة شروع کردم و گفتم هیچ وقت همسر ما بدتر از عایشه نیست. پیامبر در عمل به عالم و آدم اثبات کردن که همسر آدم می تونه عایشه باشه و ذره ای عصمت آدم رو تهدید نکنه. مثال امام حسن و امام جواد رو آوردم و گفتم که ننگ بر اون ایمان سستی که در اثر ازدواج منهدم بشه. نور اگر نور باشه بر تمام ظلمت ها چیره می شه و حق اگر حق باشه از باطل شکست نمی خوره.
آخر بحث متوجه شدم که ایشون اصلا پیامبر و اهل‌بیت رو قبول ندارن و آیات قرآن اسباب تبلیغش. اکثر مثال‌های قرآنیش حول سلیمان و نوح و عیسی و موسی می چرخید. مثل همین خانم که تمرکزش بر آسیه و مریم بود؛ نه فاطمه زهرا (س)

خیلی مراقب باشید! آدمایی که اختلال شخصیت دارن سیستم ذهنیشون با آدمای عادی فرق داره! ممکنه برای این که از اون درد و فشاری که زیر بارش هستن فرار کنن، حتی بهتون سوء قصد کنن!

اینو دقت داشته باشید که ممکنه نقیضه هایی که شما به باوراشون وارد کردید، اونقدر توی ذهنشون تکرار بشه و اونقدر براشون زجرآور باشه که توی یه اقدام فرافکنانه بهتون صدمه بزنن.

کار با این آدما حتی کار منم نیست! من در بهترین شرایط مثل یه دکتر عمومی میمونم. تازه خیلی خودمو دست بالا بگیرم.
این آدما رو فقط توی دفتر روانشناس با یه روانکاو حرفه ای خبره همراه با دارو درمانی میشه کنترل کرد. ما که نمیدونیم مشکل این خانوم یا آقا در چه حدیه؟ روانکاو مثل یه جراح دقیق میاد اون باور و تجربه مسموم و سرطانی رو از فرد بیمار جدا میکنه. تازه بعدش باید بشینیم دعا کنیم متاستاز نشه.
آدم عادی ای که توی باوراش خلل وارد شده مشخصه که عادیه. ذهن آدم غیر عادی رو خیلی نباید دستکاری کرد. فقط اطرافیان رو باید واکسینه کرد.
من نمیخوام بهتون استرس بدم یا جو رو بر علیه اون خانوم کنم. منتها این چیزیه که هست. واقعا بعضی اوقات برای بعضی فقط خود خدا میتونه چاره ساز باشه. فقط باید براشون دعا کرد.

در مورد "بنده خدا" اینکه اون حرفهاشون از کجا نشات میگیره و ریشه در چی داره نمی خوام اعلام نظر کنم...
هر چی بود... توی اون مطلب نسبت به ایشون تند و خشن و تمسخر آمیز برخورد شده...

هر چی نگاه به نظرات میکنم میبینم کار درستی نبود...
چند ساعتیه خیلی ناراحتم... (از صبح تا حالا)

به نظرم خیلی هامون به ایشون عذرخواهی بدهکاریم... 
باز هم میگم در مورد ریشه حرفها و عقایدشون هیچ نظری اعلام نمیکنم... من هم علائم و نشانه هایی آشکار میبینم اما الان اصلا مهم نیست...

نمیدونم چطور ناراحتی ام رو ابراز کنم و از اینکه در اون مطلب و نقد ایشون مشارکت داشتم اصلا حس خوبی ندارم... 

من مسخره نکردم! اصلا مسخره نکردم. 

حرفامم در مورد فرقه کاملا جدی بود. 
خطر زیادی توی حرفای ایشون حس کردم که واکنشم این بود. وگرنه چرا با بقیه این طور بحث نمیکنم؟
توی همون پست کسی دیگه هم بود که من حرفاشون رو قبول نداشتم یا توی وبلاگ دیگه ای در مورد امام رضا علیه السلام حرفای بدی زده شده بود که چون من مخاطبش نبودم چیزی نگفتم.
اگر اطمینان بالایی نداشتم هیچ وقت اون واکنش رو نشون نمیدادم.

در مورد عذرخواهی هم باید بگم همون دیروز به توهین های مستتر حرفاشون اشاره کردم. اما اصلا ازشون ناراحتی ندارم. ایشون توی حرفاشون به دامن من توهین کردن. به همسرم توهین کردن، به بچه م توهین کردن. تازه فقط منم نه. یه قشر از خانوما. باز من میگم این نتیجه دردیه که دارن تحمل میکنن. باز من گفتم ایشون رو قربانی میدونم. این رفتاراشون ناله های درده.

چیزی بود که من رو وادار به واکنش کرد. از انگیزه های دیگران برای واکنش به ایشون خبر ندارم.

من آدرس وبلاگشون رو داشتم. بریده حرفاشون میتونست خیلی کارا باهاشون بکنه اما هیچ کاری نکردم. شاید میشد بهتر عمل کنم اما اون لحظه چیز دیگه به ذهنم نرسید ولی هر رفتاری میکردم با همین الگو بود.

سلام. خیلی لذت بخشه که آدم امید رو تو زندگی بچه‌هاش جاری کنه.
از روش‌هات بگو و این‌که آیا در این راستا حواست به چیزی بوده؟ به حرفی؟ اشاره‌ای؟
کلا تجربه به اشتراک بذار لطفا.
خدا حفظش کنه. و حسن ظنش و توکلش به خدا روزافزون باشه الهی. :)
از کامنت جناب ن. ا خیلی خوشم اومد. :)

سلام :)

سوره انبیاء زیاد بخون. چیز خاص دیگه ای به ذهنم نمیرسه. روشای تربیتی به نسبت شخصیت بچه تفاوت پیدا میکنن.
پسر من شخصیت درونگرایی داره که خیلی استقلال طلب هم هست. نمیدونم شخصیت بچه شما چه جوریه.

:) ببینم میتونید دامنه حرفای دیروزو به این باغچه ما بکشونید، بیل بزنید کل باغچه رو بره...خخخخ

ایشون حساسن که حق کسی رو ضایع نکنن.

پسر منم همینه. درونگرا، احساساتی، استقلال‌طلب و بسیار خانواده‌دوست. :)
میخوندم دوره‌ی بارداری. ولی بعدش دیگه به نیت خاص بچه‌ها نخوندم. ممنون.

من دیگه خوندن کامنتهای اون پست رو ادامه ندادم. نمیدونم چی بود.
دقیقا برای خط آخرت دوست داشتم کامنتشون رو. که اینقدر حساسن.

پس بهش مسئولیت در حد توانش باید بسپری و نباید سرزنشش کنی چون درونگراها نمیتونن مثل برونگراها استرس هاشون رو تخلیه کنن. اگه هوش کلامیش بالا باشه که احتمالا هست کتاب در دسترسش بذار بخونه. کتابایی که مناسب سنش باشه. کتاب داستان. باهاش حرف بزن. یواش یواش براش سوال پیش میاد سعی کن با کلمه ها و استدلالای مناسب سنش منطق و عقلانیت رو بهش بشناسونی. 

یه سایتی هست برای آقای حسن عباسی کودکان استراتژیست. خیلی مطالب خوبی برای بچه ها داره. به اونجا سر بزن.

چشم حذف میکنم ولی برای چی؟!

در ۴۷ مبارکه ی فرقان علامه طباطبایی درباره ی نشور می فرمان:
معناى نشور قرار دادنِ روز، این است که حرکت و طلب رزق را در روز قرار داده است.

در ۷۳ قصص هم علامه برای لتبتغوا این معنا رو ذکر می کنن:
لتبتغوا من فضله، یعنى روز قرار داد تا در آن رزقى را که فضل و عطیه خدا است جستجو نمایید.

شبیه همدیگه ان. نه؟ :)

+ در مرتبه ی دیگه ای از تأویل ها، لیل دنیاست و نهار آخرت. و در تمام آیات قرآن تا جایی که به فضل خدا داره به خاطر بنده میاد، همواره شب مقدم بر روز اومده. این هم ترجمه ی ظاهری و توضیح کوتاه نشور و لتبتغوا. حالا این که منظور خدا از این چیزا چیه رو دیگه باید از خود خدا طلب کنیم که باب فهممون رو با واسطه و بی واسطه زیاد کنه :)

ممنون خیلی ذهنم باز شد.


من اصلا نمیدونستم از کدوم منبع باید دنبال معنیشون باشم. برای همین سوال کردم.


یه مسئله ای هست میخوام اینجا تذکر بدم ولی متوجه شما نیست کلی عرض می کنم: نمیشه وقتی توی حیطه ای یه متخصص نظر تخصصی میده ما که تخصص نداریم رد یا تاییدش کنیم. این کار اخلاقی نیست که در مقابل عالم یه رشته ای در مورد همون رشته که توش تخصص هم نداریم حرفی بزنیم. حتی اگر دو نفر توی یه حیطه ای هر دو عالم بودن اگه یکی بیشتر میدونست، دومی که کمتر میدونه باید سکوت کنه. اگرم اشکالی به نظرش اومد نباید علنی بگه. تازه این عالم این رشته ست. عوام نیاید واکنشی نشون بدن. برای من این قبول نداشتن ها و نظر دادن ها خیلی پیش میاد. چون مردم نسبت به مشکلات روانیشون مقاومت دارن. حتی اگر یه نفر به مطب روانشناس هم مراجعه کنه از هر ده نفر شاید یه نفر واقعا مقاومتش بشکنه. اما این که هرکسی در مورد تخصص من خودش رو صاحب نظر بدونه، از اخلاقیات دوره.
معمولا به این برخوردا سکوت میکنم ولی دیگه این بار سکوت رو درست ندونستم.

خورشید ‌‌‌‌ ۱۳ مهر ۹۷ , ۱۴:۰۱
سلام 

رنگ قالب چه قشنگه. مبارک باشه :)

از متن و کامنت ها و به خصوص پاسخ کامنت قبلی استفاده کردیم

سپاس

سلام

خواهش.
دیدم فصل پاییزه و رنگ قبلی خاکستری بود و سودا زا  این رنگ جدید هم میتونه رنگ پاییز باشه هم نشاط آوره. گفتم عوض کنم قالب وب رو. از بیکاری که بهتره!خخخخخ
کدوم آخرین کامنت؟ اینجا آخرین کامنت من با آخرین کامنت شما فرق داره. باید بیام نگاه کنم.

خورشید ‌‌‌‌ ۱۳ مهر ۹۷ , ۱۴:۰۷
کامنتهای آقای الف سین به خصوص این کامنت و پاسخ شما

منظورم به ایشون نبود. اصلا شخص خاصی مطرح نبود. این رویه ایه که زیاد دیدم. حتی توی یه وبلاگ دیگه هم در مورد حجاب بحث بود . همین طور بوده.

اگر مردم به نظرات تخصصی عالم هر رشته ای تن میدادن و خودشون رو در هر جنبه صاحب نظر نمیدونستن خیلی مسائل حل میشد. واقعا باید نسبت به کارشناسای هر رشته ای حالت تواضع بیشتری داشته باشیم.
بازم تاکید میکنم حرفم به شخص خاصی نبوده که دنبال فرد خاصی بگردید. اصلا شخص خاصی مد نظرم نیست.
من واقعا کامنتای چند نفر توی وبم رو برای خودم افتخار میدونم یکی آقای الف سین. یکی آقای ن. .ا . این دو نفر رو اسم میبرم چون با این که وبلاگ نویسیشون رو تعطیل کردن،که ما از این قضیه ناراحتیم، ولی باز به من سر میزنن. همیشه هم کامنتاشون فوق العاده پربار بوده.

خورشید ‌‌‌‌ ۱۳ مهر ۹۷ , ۱۴:۱۷
دنبال شخص خاصی نبودم :)
برام آموزنده بود فقط
متشکرم 

+ نظر من هم تأیید نظر شماست درباره این دو بزرگوار

خواهش.

میدونستم. فقط چون لازم بود توضیح بدم از فرصت حسن سوء استفاده رو کردم.😁

سلام مومن. جزاکم الله خیرا


خدا حفظ کنه این فسقلی را...والا باید یک کلاس برای برخی رجال سیاسی بذاره...


یکی از اقوام ما هم می گفت رفتم مهد کودک دنبال دخترم..دیدم در کلاسشون بسته شده و مربی شونم نیست...با ضرب و زور در را باز کردم و دیدم همه بچه ها گریه می کنند غیر بچه من..بهش گفتم تو چرا گریه نمی کردی؟
گفت برای اینکه مطمئن بودم میومدی منو نجات میدادی(لبخند)




عاقبتتون به خیر به حق حضرت ابوتراب
یا علی

سلام علیکم.


بچه تا یه سنی به پدر و مادرش به چشم خدا نگاه میکنه. پدر و مادر هم همون طور باید باهاش رفتار کنن. همیشه هستیم...مراقبتیم... بیشت هستیم...دوستت داریم. نتیجه این القائات میشه همین حال و احساس امنیتی که این بچه داشته. چه شیرینم بیان کرده. 
خدا این دست بچه ها رو زیاد کنه! 
از خدا میخوام به پدر و مادرا تدبیر تربیت فرزند سالم بده! 

آشنای بی نشان ۲۰ مهر ۹۷ , ۰۴:۰۱
چه امیدوار:)
خدا حفظش کنه

بله...

ما وقتی با یه آدم امیدوار مواجه میشیم تازه ناامیدی توی وجود خودمون رو میبینیم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان