شادی
دیروز یکی از راهکار های شادی فردی رو روی خودم امتحان کردم.
خونه بهم ریخته بود. برای شب هم شام نداشتیم. اما دیدم نمیتونم اگر این کارارو انجام بدم از خدا هم طلبکار میشم نعوذ بالله! سعی کردم(دقیقا سعی کردم. چون با حس عذاب وجدان چندشی همراه بود) همه چیز رو رها کنم و یکم به خودم برسم. چند تا راهکار پیدا کردم و از بینشون اونی که برام در دسترس تر بود رو انتخاب کردم. وقت نداشتم و حوصله هم نداشتم تا محیط رو برای راهکار های دور از دسترس آماده کنم. اون برای بعد. در دسترس ترین روش هم خوندن یه کتاب داستانی بود.
داستان سیستان رو برداشتم که بخونم. خیلی بهم مزه داد!
ممنون برای راهکاراتون! چون ذهنم خیلی پراکنده بود، فکر خودم نمیتونست این قدر جامع و کامل همه چیز رو ببینه. از همشون استفاده میکنم تا ببینم با کدوم راحتم؛ تا بتونم در لحظه، هرجایی، یه وسیله ای برای انرژی دادن به خودم پیدا کنم.