پیچک
دور تا دور چوبی سال ها بچرخی و رشد کنی و همیشه تکیه گاهت همان چوب باشد و تا حد یکی شدن و یکی بودن به او نزدیک باشی و باور کنی که قویترین ستون دنیا آن چوب است. بعد به یکباره، روزی که دوباره هوای تکیه کردن به چوب را داری، صدای ناله چوب بلند شود که: وای...دردناک است تکیه کردنت...به چوب که نگاه می کنی می بینی که خوراک موریانه شده است. و به خاطر نزدیکی زیاد تو، نتوانسته از آفتاب برای دور کردن موریانه ها استفاده کند. چوب از تو فاصله گرفتن می خواهد...نه...از تو تکیه نکردن می خواهد...تکیه نکردن! درعین حال که پیچک بودن تو را بهتر از خودت می داند و به وابسته بودن تو بهتر از تو اشراف دارد!
دوست داری همه دارایی خود را بدهی تا دوباره بتوانی تکیه کنی... اما می بینی که چوب توان ندارد...و تو نه آن قدر قوی هستی که به ساقه سبز خودت تکیه کنی و نه آن قدر نرم و انعطاف پذیری که کلا روی خاک بیفتی. الان دیگر کمی شکل گرفته ای...
حال و روز تو در آن روز چگونه است پیچک؟!
ما غافلیم که محکم ترین چوب های دنیا هم روزی می پوسند. چون دنیا دار فانیست...بعضی اوقات خودمان باید بمیریم قبل از مردن...بعضی اوقات اطرافیان ما باید بمیرند قبل از مردن... سخت ترین امتحان ها مردن چوب هاییست که پیچک ها به آن ها تکیه کرده اند...سخت ترین امتحان پیچک ها...چون تنها تکیه گاه واقعی خداست و این باید باور پیچک ها شود.
پناه می برم به رب پیچک برای تکیه کردن...برای رهایی از خطر شکستن ساقه سبز و جوان پیچک...