آرزوی محال
میدونید کسی که به یه آرزوش میرسه انگیزهش برای تلاش و خواستن آرزوهای دیگهش بیشتر میشه. پس سخت تر امتحان میشه و سنگ های مسیرش تیزتر و مسیرش صعب العبور تر میشه.
وقتی چهارمی اومد، به آرزوم رسیدم و برای دومی هم یه جورایی بهم پیغام داده شد. اما همون موقع سختی مسیر شروع شد.
به خاطر شرایط من و استرسایی که شوهرم تحمل کرده بود، چشم شوهرم آسیب دید. آسیب جدی ای بود تا اون حد که دکتر گفت ممکنه نابینا بشه و باید حتما پیش مشاور بره و حتما تخلیه استرس مداوم داشته باشه.
تازه فهمیدم که چرا شخصیت هایی مثل شهید چمران با وجود میل شدید و باز بودن مسیر برای رفتنشون، صبر میکردن تا جفتشون هم آمادگی پیدا کنه. چون قرار نیست با رفتن ما کسی دیگه تخریب بشه.
هنوز هم همونقدر دلم میخواد به این آرزو که زمانی اون رو محال میدیدم برسم اما صبر میکنم و برای بار چندم همه امور رو به خدا میسپرم چون اصلا دلم نمیخواد میلم به رفتن باعث تخریب اونم تا این حد بشه. اصل کارم همراهی با شوهرم و مراقبت از خانوادهای هست که خدا بهم داده، نباید رفتنم به اصل کارم صدمه بزنه که... باید اصل کارم که شوهرم هست تا حد زیادی سرپا بمونه. پس اصرار روی این قضیه درست نیست.
صبر میکنم تا روزی که خدا خودش تعیین کرده اما دیگه میدونم که اگر طلب کنم بهش خواهم رسید.