گریه های مرد

قبلا هم خونده بودم وبا عباراتش آشنا بودم ولی اولین باری که ارتباط برقرار شد و من فهمیدم این عبارات چه قدر اثر گذارن، مسجد اعظم قم بود.

اون زمانی که موقع گفتن جمله: «بابی انتم و امی و نفسی و اهلی و مالی»، صدای بم گریه های اون مردی که نمیشناختمش و نمیدونستم کی هست و کجای مسجد نشسته، بلند شد، تازه حواسم جمع شد که چی میگم...

از اون به بعد موقع خوندن زیارت جامعه، طنین اون گریه ها که برام تداعی کننده گریه های مردی بود که در عمل این جمله رو پیاده کرد و وقتی اهل و فرزند ارشدش بین دشمن ارباًاربا شده بود، با همون صدا و طنین گریه سرداده بود؛ توی گوشم هست. 

از اون به بعد هر وقت جامعه میخونم یادم به فریاد های همراه با اشک ارباب میاد که بالای سر پسر عزیزش میگفت: ولدی علیییی... ولدی علییی...ولدی علییییی...

از اون به بعد هر وقت صدای جامعه میاد، یاد فریادهای «ولدی علی» ارباب میفتم و یاد رقصیدن دشمن بالای سر جنازه آقا علی اکبر میفتم و یادم میاد که جرم اون پسر فقط این بود که اسمش علی بود.

از اون به بعد جامعه میخونم و یادم میاد که پسر ارباً اربای ارباب در جواب پدر عزیزش گفته بود، چه باک از مرگ وقتی بر حقیم.

صدای اون گریه ها، عمق تصمیم برای پاکبازی در راه خدا بود.

از اون به بعد جامعه میخونم و به جمله جمله ش فکر میکنم و تلاشم رو میکنم که از سر صدق بخونم. 

از اون به بعد جامعه میخونم و ازخدا میخوام قدرت دیدن ارباً اربا شدن اهلم رو بهم بده و بعد تصمیم به فدا کردن همه هستم برای امامم میگیرم.

 

 

+پست به دعوت آقای گوارا نویسنده وبلاگ در مسیر آسمان، برای پست چالش ادعیه منتخب نوشته شد. از همه دوستان خواننده دعوت میکنم اگر تمایل داشتن، در این چالش زیبا شرکت کنن. (سختمه لینک بدم. این بیان چه قدر غریبه شده!)

آقای گوارا خودتون لطفا این پایین نظر بذارید که لینک وبلاگتون بیاد زیر این پست. من نمیتونم لینک بدم!

 

 

 

 

+قراره چهارشنبه اول هر ماه اینجا(اینجایی که من هستم نه اینجایی که حرفام هست) جامعه بخونیم. دعا کنید خانوم قبولم کنه برای خوندن جامعه!

۱۴ نظر ۸ لایک:)
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان