کاش...

کاش نیروی رسانه ای قوی تری داشتیم.

کاش همون جور که نیروی زمینی قوی ای داریم،

همون جور که نیروی اطلاعاتی قوی ای داریم،

نیروی رسانه قوی ای داشتیم!

کاش به جای این آتش به اختیار های پراکنده و وابسته به تشخیص شخصیمون، یه سپاه رسانه ای منسجم و قوی داشتیم که فراتر از بحثای جناحی و این منافع کوتاه و کم ارزش، به مصالح و امنیت خبری ملت فکر کنه و هرکس که حتی ذره ای توان سربازی توی این سپاه رو داره، منسجم و سیستماتیک زیر نظر یه فرمانده رسانه ای مدیریت بشه و کار کنه.

ما رسانه ملی رو داریم ولی اینقدر ساده لوحانه برای چیزای کم ارزش تخریبش کردیم که الان تبدیل شده به تلویزیون تبلیغاتی!

یکی از دوستانم که حتی الان مهاجرت کرده و حتی قائل به دین هم نبود میگفت: رسانه چهارمین نیروی نظامی از هرمملکتیه. 

ما درسته که تو جنگ نظامی قدریم(این اشتباهات و شکست های پراکنده ملاک نیست) اما توی جنگ رسانه ای واقعا ضعیفیم. 

اونها با رسانه هاشون افکار دوستان، خواهران و برادران ما رو برگردوندن! و ارزش پیروزی ما رو کم کردن.

کاش یه فرمانده بود که رسانه های ما رو مدیریت دقیق میکرد. مثل امثال سردار سلیمانی که سپاه قدس رو مدیریت میکرد یا مثل سردار حاجی زاده که هوافضای سپاهرو مدیریت میکنه. 

کاش از این پراکندگی در حوزه رسانه نجات پیدا کنیم.

اونها با جنگ سخت افزاری سلیمانی بزرگ رو شهید کردن و با جنگ نرم افزاری حاجی زاده بزرگ رو!

ترور شخصیت هم، تروره!

 

خدایا ما رو برای مقابله با جبهه کفر هرروز قوی تر کن و به ما کمک کن تا ولی تو رو در مبازره با کفر همراهی کنیم!

۱۳ نظر ۷ لایک:)
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان