اربعین امسال من

_: چرا نمیری سفر اربعین؟!

_: بدون تو نمیرم. همون یه بار بس بود.

_: من شاید تا چند سال دیگه هم نتونم بیام. امسال باردارم. سال بعدم معلوم نیست چی پیش بیاد. قبول کن مسیر من و تو از هم جدا ست. وظیفه مون متفاوته. 

_: الان وظیفه من تویی! واجب من الان اربعین نیست. تویی! 

_: بابا من راضیم! میرم خونه مامانم! نگران من نباش! راضی نیستم از هیچ کدوم از وظایفت به خاطر دل من کم بذاری! من هیچ وقت دلم نخواسته مانع انجام وظیفه تو بشم. 

_: فعلا واجبتر از اون هست. ولی اینو بدون امام حسین علیه السلام من رو بدون تو راه نمیده توی حرمش! من اگه تو رو تنها بذارم توی راهی که داری این همه براش سختی میکشی، توی بهشتم راهم نمیدن. راستی یادت نره شفاعتم کنیا! 

_: حالا کی گفت خودمو راه میدن بهشت؟!

_: اختیار دارید! هر روز داری ثواب شهید میبری! من نهایتا دارم انجام وظیفه میکنم.

_: خب آخه همش میگن نباید از این سفر جا بمونیم و این حرفا...من میگم خودم که نمیتونم حداقل تو رو راهی کنم...(بغضم گرفته بود) اگه واقعا این کار مثل همراهی امام حسین علیه السلام باشه چی؟

_: آدم باید وظیفه خودشو بشناسه و با انجام اون وظیفه امامشو همراهی کنه. شاید یه نفر اولویتش رفتن به این سفر باشه. ولی وظیفه من توی این جایگاهی که هستم رسیدگی به تو و انجام کاراییه که روی دوشمه. الان ولی خدا توی این جایی که من هستم بیشتر به کمک نیاز داره تا توی پیاده روی اربعین. یعنی برای من این طوره. برای کس دیگه شاید این طور نباشه. دوست دارم برم. ولی دلبخواه من که شرط انجام وظیفه نیست!ان شاءالله که خدا ما رو هم توی ثواب اون هایی هایی که رفتن شریک کنه. الانم خیلی اصرار نکن. فکر نکن که دلم به رفتن نبوده. مجبورم بمونم.


یاد حسرت توی چشمهاش افتادم وقتی تلویزیون داشت از پیاده روی اربعین سالای قبل نشون میداد.بغضم گرفته بود.

دوباره خنده اومد توی صورتش و گفت: ولی باور کن امام حسین علیه السلام منو بدون تو توی حرمش راه نمیده! سال دیگه پنج نفری باید بریم ان شاءالله.



۲۴ نظر ۴ لایک:)
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان