چه کنم؟

به شدت دلم گرفته تا اونجایی که حال جسمیم بهم ریخته...

سعی کردم سر حال بشم نشد...

این جور مواقع واقعا نمیدونم با خودم چه کار کنم!

قبلا با همسرجان حرف میزدم اما الان دلم میخواد بهش وابسته نباشم. 

دلم گریه میخواد

دلم فراق بال زیاد میخواد.

دلم میخواد یه جایی بودم تنهای تنهای تنها.

دلم خدای بدون مزاحم میخواد.

تا حالا از حال دلم این طوری نگفته بودم توی وبلاگ.


بعدا نوشت: مسئله این نیست که من دلم بخواد با همسرجان حرف بزنم اما جلوی خودمو بگیرم. الان واقعا باورم اینه که از حرف زدن با همسرم چیزی دستمو نمیگیره. جنس ناراحتیم طوریه که همسرم طرف مناسبی برای رفع اون ناراحتی نیست.



۱۲ نظر ۳ لایک:)
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان