...

باید برم. موندنم مثل این میمونه که خودم با دست خودم در یه قفس رو به روی خودم ببندم و فرصت پرواز رو از خودم بگیرم. هر وقت آدم شدم بر میگردم به همین جا. 

اما اون موقع پرواز توی ارتفاعات رو یاد گرفتم! 

از همه حلالیت می طلبم. همه تون کم یا زیاد تنهایی هام رو پر میکردید و برای این از همه تون واقعا ممنونم. خیلی ممنونم! 

دعا کنید زود برگردم. آدم بشم برگردم!



پ.ن: خواستم از این کارای با کلاس بکنم و کل صفحه وبلاگ و سفید کنم و این چیزا رو اونجا بنویسم. اما دیدم به من نمیاد! چرا؟!

چون قالب وبلاگ شیشصد و خورده خط بود که با تبلت همه رو هایلایت نمیکرد و من باید نیم ساعت خط به خط پاک میکردم. دیدم نمیشه. رفتم از لپتاپ بیام تو وبم، دیدم طبق معمول رمز وبم یادم نیست. خواستم از روی ایمیلم رمزمو بفهمم. زدم ایمیلمو ترکوندم. اینقدر رمزو اشتباه زدم که یه تاریخ میلادی که نفهمیدم کی بود نشونم داد و گفت تا اون موقع اگه برم طرف ایمیلم کتکم میزنه! خخخخخ نتیجه این شد که تا اون روز میلادی من ایمیل ندارم! 

ای خداااا رسوای عالم شدم با این حافظه! چرا من نمود های زندگی مدرن توی کتم نمیره؟!😂😂😂

اعصابم خورده، از خنگی خودمم خنده م گرفته! 😂😂😂😜😜😜

تا اون روز میلادی هوس نکنید بهم ایمیل بدید اگرم هوس کردید منتظر جواب نشید. ولی به خدا عمدی نبود!!😓😓😓

من فقط گناهم خنگیم بوده!😂


حالا در هر صورت فعلا یاعلی

۰ نظر ۱ لایک:)
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان