نقب زدن به خانه وحی

اول ماجرا باید عرض کنم که این مطلب زمانی به ذهنم رسید که واقعا سردرگم بودم. اما بعد از چند وقت یه روشنایی قشنگی تابید. اما دیدم این سردرگمی و حیرانی شاید مسئله بقیه هم باشه و نوع مواجهه من بتونه کمک کنه.



مدتهاست خیلی سخت میتوانم به امور شخصی و دلخواه خود برسم. برای منی که موجودی خودمحور و خودخواه بودم که ندیده گرفتن خود امری کاملا غیر ممکن بود؛ این وضع یعنی افسردگی! هرروز بدتر از دیروز.

هر روز با وجود محدودیت در زمان و توان جسمی، با وجود خواب بی کیفیت و ناکافی و با وجود نداشتن استراحت، تمام مدت برای ضبط و ربط امور خانه ای نود متری تلاش می کردم. هر روز ماراتن خانه داری بود که حتی بعد از ده کیلومتر دوندگی، تو در همان جایی بودی که در ابتدای روز قرار داشتی. این وضع را اضافه کنید به انجام امور بچه ها که به صورت پس زمینه در همه تغییرات و پستی و بلندی های این خط سیر، یا بهتر است بگویم حرکت دایره وار، وجود داشت.( به قولی بای دیفالت! کهنه عوض می کردم) به خاطر نداشتن کمک و همراهی کسی جز همسرجان نمی توانستم حتی به راحتی از منزل خارج شوم.

 تمایلی به سپردن خانم کوچولو به مهد هم نداشتم و ندارم. چون بهتر از هرکسی به آسیب های فاصله گرفتن کودک زیر سه سال از مراقب اصلی خود آگاهم! احساس گناه بعد از آن را نمی شود تحمل کرد. 

در این گیر و دار تمام سعی و توجه م به این بود که آیا راهی هست؟ آیا وسیله ای برای آسایش بیشتر هست؟

 در بین مشغله های روزمره با تحلیل مسائل روزمره ام و نقب زدن به سبک زندگی مادرمان و گرفتن قرینه و مشترکات خود را کمی تسّلا می دادم. این که حضرت از زیادی و سنگینی کار خانه به همسرشان شکایت کرده بودند...

تنها دستاویزم تسبیحات مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها بود و این کلام حضرت امیر المومنین علیه السلام که: اگر چیزی بالاتر از این ذکر بود رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم همان را به فاطمه(سلام الله علیها) هدیه می داد.

حتی تصورش هم زیباست! مهر پدری با آموزش این ذکر به دخترش تجلی پیدا کرده! چه خوب پدری و چه خوب دختری و چه خوب هدیه ای!

این تنها دستاویز را محکم گرفتم. سعی کردم هرروز یک بار با نیت پیدا کردن آرامشی و راه حلی این ذکر مبارک را بگویم...

مگر نه این که: أنا و علی ابوا هذه الامة؟ و مگر نه این که هرکس درکی حتی سطحی از مشقت حضرت زهرا سلام الله علیها داشته باشد شامل همان شکل از مهر پدرانه می شود؟! پس حتما برکت این ذکر تا حد وسع من نیز شامل من خواهد شد و برای من نیز راهی باز خواهد شد!

این ها تمام امید دادن های من به خودم بود و شاید هم امید دادن های پدری مهربان که به من القا شده بود...

می دانم و مطمئنم که این ذکر تنها به منظور آرامش دادن به حضرت فاطمه سلام الله علیها نبوده و حتما بعد از استمرار بر آن راه حل عملی ای برای گذر از این سختی و مشقت پیدا خواهد شد. 

۷ لایک:)
شوهرم بعد نماز تسبیح میگفت حتی اگه نداشت 
کاری که هیچ وقت نکردم اساسی 
انصافا خوب گفتی پیله 

منم تا قبل از این اصلا احساس نیاز نمیکردم. اگرم ذکر تسبیحات رو میگفتم برای ثوابش یا نهایتا به قصد قربت بود...اگر قصدم خالصانه بوده باشههه...

دقیقا وقتی مهمون دارم و استرس میگیرم که کارام تموم نمیشه با توجه بیشتری به این نکته تسبیح میگم...
در مورد اون سوال هم بلی
راستی چرا وقتی وبت به روز میشه ستاره ات روشن نمیشه؟

شاید چون این مطلب نوشتنش یه دو روزی طول کشید...نمی دونم.همیشه همین طوره؟


خیلی سخت نگیر...نهایتش مهمون میاد خودش کاراشو انجام میده...😁
یه بار با باقالی خشک باقالی پلو درست کردم. کلی ترفند زده بودم خوب در بیاد. باقالیا دوجور بودن، دو جور که هیچ...سه جور بودن؛ یه سریشون وا رفته بودن، یه سریشون پخته بودن، یه سریشونم مثل چی خام مونده بودن! بیچاره ها اصلا به روی مبارک نیاوردن. تازه یه بارم خونه همین مهمونمون بودیم؛ یهویی قرار شد شب بمونیم. من گفتم املت درست کنیم. نمیخواد زحمت بدین به خودتون. اصلا خودم املت درست میکنم. شما کارای دیگه رو بکن. بعد نمی دونستم نمکشون کجاست. پرسیدم خانومه آدرس داد منم اشتباهی نمکدون برداشتم. حواسم نبود، نمک زیاد زدم. املتش شور شده بود. اینقدر ضایع شدم! املتم خراب کردم! الان یه سال بیشتره اونا خونه مون نیومدن!خخخخخخخ
تهش اینه دیگه...غصه چی رو میخوری؟!خخخخخخخخخ

بابای نرگس ۲۸ مرداد ۹۷ , ۰۵:۰۵
اثر دقیق اینأذکر رو نمی دونم
ولی می دونم معنویت خیلی به ادم کمک می کنه
همیشه شاد ترین حالاتم وقتی بوده که از نظر معنوی هم توی اوج بودم
بار ها تلاش کردم دوباره به اون اوج معنویت برگردم، اما مشغله های زندگی و... اجازه نداد

خب من این پستا رو می نویسم که بدونید وسط مشغله های زندگی باید حال معنوی رو حفظ کرد.

از من که پر مشغله تر نیستید.

اینو باید به همسرم بگم :)
خیلی استفاده کردم ممنون ...

 براشون بذارید بخونن. 

دوست دارم احساسم رو از نوشته برداشت کنن. شما بگید احساس شما منتقل میشه نه احساس من.
ممنون

چقدر خوب :) و چقدر عالی که این چیزها رو با ما به اشتراک می‌گذارید.

خواهش :)

پلڪــــ شیشـہ اے ۲۸ مرداد ۹۷ , ۰۸:۵۳
:)
چه قدر خوب که به اشتراک گذاشتیدش.
زندگی همین چیزهاست. همین کشمکش ها
بزرگی گفتند وقتی توان جسمی تون تحلیل رفته و خسته اید برای برگشتن قوای جسمی تون ذکر تسبیحات رو بگید. البته فکر کنم چیزی که از حضرت آوردید هم همین و گفت، نه؟! 

فکر کنم همون اثر رو هم‌ داشته.

سربازِ روزِ نهم ۲۸ مرداد ۹۷ , ۰۹:۳۶
ستاره روشن شده بود ولی

زمان انتشار رو تغییر دادم.

عاقبتتون بخیر ان شاء الله

سلامت باشید

ممنون

و من یتق الله یجعل له مخرجا ... 
وفقکم

و من یتق الله یجعل له فرقانا


اینم یادم بود.درست نوشتم؟

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَّـهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَانًا وَیُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ۗ وَاللَّـهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ ﴿٢٩ انفال
اى کسانى که ایمان آورده‌اید! اگر تقواى الهى پیشه کنید، خداوند برایتان فرقانى [که نیروى شناخت حقّ از باطل باشد،] قرار مى‌دهد و بدى‌هایتان را مى‌پوشاند و شما را مى‌آمرزد و خداوند صاحب فضل و بخشش بزرگ است. (۲۹)
وفقکم و ایانا

ممنون


چه قدر این پست با برکت بود! تعجب کردم.

چقدر خوب... 
می دونستین آیه ی شفاعت، موقعی که حضرت زهرا (س) سختی امور منزل رو تحمل می کردن به یُمن وجودشون بر پیامبر نازل شد؟ آیه ای که خدا نه برای سختی های مؤمنین در شعب ابیطالب نازل کرد، نه برای سختی هایی که امیرالمؤمنین در جهاد احد و لیلةالمبیت و...  متحمل شدن، و نه حتی برای خود پیامبر... 
فقط خدای فاطمه می دونه شما دارین چیکار می کنین... :) 
و لسوف یعطیک ربک فترضی.


تا چند وقت پیش فکر می کردم هدف از خلقت در وجود حضرت زهرا (س) نهفته ست. اخیرا خدا با قرآنش بهم فهموند هدف خلقت در تسبیحات ایشون نهفته ست. وگرنه وجود خودشون خیلی بالاتر از این حرفاس که بخوایم به علت و غایت خلقت ربطش بدیم... :)
به بقیه هم دعا کنین موقع تسبیحاتشون. محبت می کنین اگه اسم بنده رو هم موقع دعا دنبال بقیه بیارین... :)

+ درست می شه... خدا می دونه درست می شه کم کم... 
خوش بحال شما خانوما...
سلام و رحمت :) 

سلام علیکم

من کامنتای شما رو میبینم یاد مدرسه قرآن دانشجویی میفتم. راستش شروع کرده بودم کلاساشو برم. دیدم برای رفتن به کلاسام بچه هامو شوهرم خیلی اذیت میشن. میشد بچه ها رو ببرم کلاس. ولی توی این گرما ممکن بود مریض بشن. نتونستم برم! خدا میدونه من آدم تنبلی نیستم. اگر تنها بودم می رفتم یا میشد بچه ها به سختی نیفتن. اما نشد. قبلا از یه شهر به شهر دیگه برای کلاسای خودم میرفتم. گاهی هفته ای دو بار. اما الان دلم به بچه هام و شوهرم سوخت. دلم میخواد خدا خودش یادم بده! من موندم خونه تا بنده هاشو بسازم، تا مراقب بنده هاش باشم پس باید خودش یادم بده! باید خودش قرآن رو یادم بده!
واقعیت اینه که برکت موندنم کنار بچه هام خیلی زیاد بوده. من توی فامیل و آشنا به زنی که زیاد میدونه و هنر زیاد داره مشهورم. با همین توی خونه موندن. اما بیشتر میخوام. میدونم قراره بیشتر نصیبم بشه! ظنم به کرامت خدا بیشتر از اینه!

دعا که میکنم اگه قابل باشم! فقط بگم آقای الف سین قبوله؟


در مورد آیه نمیدونستم! خیلی خوشحالم کردید با کامنتتون! حس قشنگ کنار مادرم بودن بهم داد...

همه چی درسته...وقتی خدا هست همه چی درسته!

شش ماه اول بعد از زایمان دومم اوضاع اونقدددر بغرنج بود که تصمیم گرفتم نیروی کمکی بگیرم. که او کارهای خونه رو بکنه و من به بچه ها برسم.
تو گروه دوستانم این پیام رو گذاشتم که اگر کسی رو میشناسین که مطمئنه بهم معرفی کنین. 
یکی از دوستانم همین توصیه رو بهم کرد. به ایمانش غبطه خوردم.

کمک گرفتن که نشونه بی ایمانی یا نقص در ایمان نیست. خب خود حضرت زهرا سلام علیها هم زمان های بعد خانوم فضه رو داشتن که ازشون کمک میگرفتن. توی اون برحه زمانی امکان گرفتن کمک از کسی نبوده. وضعیت اقتصادی طوری بوده که کنیز اشرافی گری محسوب میشده شاید...

منم امکان کمک گرفتن ندارم. شاید امکانشو داشتم کمک میگرفتم.

دوست خوب نعمته! دوستی که ذکر خدا رو بهمون یادآوری کنه یه نعمته! خدا رو برای داشتن اون دوستتون شکر کنید!

مدرسه قرآن دانشجویی؟ نشنیده بودم تا حالا... اگه پر از دانشجوئه باید جالب باشه...
یه دوره ای توی زندگی همه مون چند بار تکرار می شه که شک می کنیم به راهی که رفتیم و داریم می ریم. این شک همراه با یه حس تنهایی شدید همراهمون می شه و آزارمون می ده. خواستم بگم بعضی چیزا شاید ظاهر و رنگ و بوی خدایی داشته باشن، ولی خدایی نیستن. نشون به اون نشون که خدا هر جایی وارد بشه با خودش اطمینان قلب و سکینه میاره. حتی اگه اونجا صحرای کربلا و روز عاشورا باشه :) 
راستش روزی نیست که من به حال خانومای خونه دار غبطه نخورم. خدا می دونه که خدا توی آشپزخونه های شماهاست. فقط باید شک و تردیدها رو کنار بزنیم و ببینیمش :)
فهم قرآن نه به تنبلی ربط داره، نه به زرنگی. نه به استاد، نه به کتاب، نه به کلاس. قرآن پیش فاطمه ی زهرا (س) ست. خودشون هر روز با واسطه و بی واسطه تشریف میارن به خانومای خونه داری که به منش و روش ایشون اقتدا کردن، قرآن یاد می دن. ماها گاهی بدون این که خودمون متوجه بشیم، داریم هم قرآن می فهمیم و هم بهش عمل می کنیم. مثلا بین تموم زنای مذهبی و غیرمذهبی، بین همه خانومایی که هر روز تفسیر قرآن می رن، بین همه ی خانومایی که طلبه هستن و اسفار و لمعه و ... خوندن، چندتاشون هر روز از روی محبت به حضرت زهرا (س) یه دور تسبیحات می گن؟ این تسبیحات حضرت زهرا (س) رو کی به دل شما انداخته؟ :)
کی بهتون یاد داده که بجای اینکه بگین دارم بچه مو تربیت می کنم، گفتین دارم برای تربیت دو تا بنده ی خدا و محب امیرالمؤمنین تلاش می کنم؟
کی بهتون فهمونده که با این همه حال خوب و بدتون بازم برای همسر و بچه ها نهایت ایثارو به خرج بدین؟ کی به دل من انداخته که بیام اینایی که خودتون بهتر از من بلدین رو براتون یادآوری کنم؟ 
ولشون کنین اینایی رو که کتابای رنگارنگ می خونن و استادای بزرگ دارن و اصطلاحات دهن پرکن بلدن و از هزار کیلومتری بوی عرفان عملی و نظری نی دن. خدا می دونه شما و امثال شما حضرت زهرا (س) رو دارین. دلتون گرم باشه. خیلی بهشون  ادب کنین. با رضایت کامل قلب و اطمینان خاطر پاتونو بذارین جای پاشون. مطمئن باشین اگه تا آخر عمر هم توی خونه مشغول فداکاری باشین و به هیچ کار دیگه ای هم نرسین، از همون راهی که مرگتون می رسه، فهمتون به قرآن و امامتونم می رسه. فقط ممکنه خودتون متوجهش نشین. وقتی انشالا به سلامت ایمان مرگتون رسید تازه تو برزخ می بینید که چقدر از قرآن و امام توی سینه تون هست :) من که دهنم آب افتاد... خوش بحالتون... چقدر بعدا همه ی ماها بهتون غبطه خواهیم خورد... 

این حالاتی هم که گاهی برای قلبمون پیش میاد عوارض دنیاست... زود تموم می شه انشالا :)
دعامون کنین :) 

استاد خوبی داشتم توی این مدرسه.


من سنم بالاتر از اونه که بخوام به کلیات شک کنم. فقط شک میکنم که آیا انتخابم منو توی مسیر مورد قبول نگه میداره یا نه. یه حیرت... اون تنهایی که همیشه هست..عادیه.

خب پدرمون به دلم دلم انداخته دیگه...از طرفی هم، کلهم نور واحد...

راستش همون شبی که کامنت اولتونو خوندم جایی مهمون بودیم. چیزایی دیدم که واقعا دلم قرص شد و فهمیدم موندنم توی خونه نه تنها منو از هیچ زنی عقب ننداخته، بلکه شدیدا هم به درک و فهمم برکت داده! اونقدر که هنوز متعجبم! واقعا خوشحالم که خدا کمک کرده و آرامش بچه هام برام مهم بوده!

واقعا خدا رو شکر میکنم! 

قبول دارم! وقتی چیزی در وجود انسان درونی بشه، خود فرد متوجهش نمیشه فقط بعد که برمیگرده و به پشت سرش نگاه میکنه، میبینه رشد کرده. اگه قرآن اینی باشه که شما میگید و قرب به خدا توی این راه باشه، من با کمال میل خودمو وقف این مسیر میکنم! در مقایسه با چیزی که به دست میارم هیچچچ سختی ای هم نداره!

این عوارض دنیا بعضی اوقات جانکاهه! 

دعا کنید ثابت قدم بمونم! 

منم اگه قابل باشم، دعا میکنم.
ممنون 


دعای مقاتل بن سلیمان رو از مفاتیح پیدا کنید و بخونید

چه کارایی ای داره؟


خوش اومدید به بیان.

آرزوهارو برآورده میکنه

آرزوهای دنیایی؟ ندارم...چیزی توی دنیا نیست که بخوام و نداشته باشم.

من فقط آرزوم شهادته. همین.

فرقی نداره

ممنون

افتخار می کنم بهتون :)

ممنون. متوجه حسن نیتتون هستم اما آدم به چیزی که داره افتخار میکنه! اما شما منو ندارید بلکه خوندن نظرات و پست های من رو دارید. به آشنایی با من باید افتخار کنید! البته این نشونه تواضع و بزرگمنشی شماست و من این تمجید شما رو برای خودم افتخار میدونم!

انشالا امامتون بهتون افتخار کنن :)

+ ماجرای تشرف آقا محمدباقر سیستانی (اگه اشتباه نکنم پدر همین آیت الله سیستانی خودمون) رو به محضر امام زمان شنیدین که چقدر ریاضت می کشن و نهایتا امام رو بالا سر کی می بینن؟ 
++ خدا یه راه مستقیم گذاشته که بریم حوزه و دانشگاه و کلاس و استاد و درس و بحث و زحمت. ولی راهای میانبُر هم هست. 
درسته توفیق می خواد، ولی بالاخره همه می تونن زحمت بکشن و به اصطلاح قرآن حفظ کنن. اما خوش بحال اونایی که یه کاری می کنن که امامشون بیان و دست بکشن روی سر و قلبشون تا یه شبه قرآن به دلشون منتقل بشه. 
محکم باشین تو راهتون. برای خدا... :) 
العلم نورٌ؛ یقذفه الله فی قلب من یشاء؛ حتی اگه اون شخص کنج آشپزخونه باشه ;) 

مال امام بشم..افتخارم نکرد منو دور نندازه...قول میدم زورمو بزنم به درد بخور باشم! 

فکر نکنم توی دم و دستگاه ائمه هیچ چیزی به درد نخور بشه!

+بله. اون خانومی که هفت سال از خونه بیرون نرفته بودن تا نامحرم ایشونو نبینه.
خیلی بهشون غبطه میخورم!

++دعا کنید. بعضی اوقات سخت تر از اونیه که بشه توضیح داد. دعا کنید دستآورد درستی داشته باشم. دقیقا قید برای خدا خیلی مهمه!
بعضی اوقات زحمت کاشت کشیدیم اما...در برداشت ضرر میکنیم چون نتونستیم نگه داری خوبی داشته باشیم.
دعا کنید!
خیلی ممنونم از نظراتتون. خیلی نیاز دارم به روحیه مثبت. اینجا هیچ کس غیر از شوهرم درک نمیکنه! 
ممنونم.

بله. منظور منم این بود که به تصمیمی که گرفتین افتخار می کنم. آدم خیلی باید خودشو از آرزوهاش خالی کنه تا بتونه همچین کاری بکنه. نه از آرزوهای مذموم؛ بلکه آرزوهایی که حقوق اولیه هر انسانه.

خانم سیب بزرگوار! 
امثال شما فقط برای خانواده ی خودتون فداکاری نمی کنید. این که این فداکاری هاتونو ابراز می کنین برای خیلی های دیگه هم قوت قلبه. خیلی مهمه که امثال بنده بدونن این روزا هم کسایی هستن که حاضرن برای خدا هفت سال خودشونو توی خونه حبس کنن. مگه اون زن نمی تونست از خونه بیرون بیاد و بره مسجد؟ مگه نمی تونست از کوچه هایی بره که بهش تعدی نکنن؟ مگه نمی تونست بره شاه عبدالعظیم؟ نمی تونست بره مشهد؟ اگه میومد و به زور چادر از سرش می کشیدن، چیزی بر ذمه ش بود؟ ولی نیومد. به خاطر امامش پاشو گذاشت روی حقوق اولیه خودش و نیومد.
تو این جامعه و تو این بلاگستانی که هر روز خانومای مذهبی و غیرمذهبی از حقوق پایمال شده شون گله می کنن و به حق دنبال عدالتخواهی و سهمشون از زندگی هستن، یکی مثل شما برای امثال بنده و اون خانوما باید باشه که یه تلنگری به همه مون بخوره. ماها باید به چشم ببینیم زنایی هستن که از حقوق مسلّم خودشون ـ حتی از یه کلاس تفسیر قرآن و معرفت خدا و امامشون ـ می گذرن تا تنور خونه شون و قلب همسرشون ذره ای سرد نشه. بعدم به خدا می گن ما برای تو گذشتیم؛ تو هم از ما بگذر.

این چیزا گفتنش ساده ست. خصوصاً تو دنیای امروز که حتی خانومای طلبه هم حاضر نیستن به خاطر آرامش بیشتر همسر و بچه شون از علم اندوزی و کلاساشون بگذرن.
خدا می دونه من گاهی پیش خودم فکر می کنم اگه دختر بودم می تونستم همچین کاری که امثال شماها می کنین رو ذره ای انجام بدم؟ و اغلب اوقات می بینم که نه؛ نمی تونستم :)

خیر ببینین. الهی که خود امامتون براتون جبران کنن.
اعیادتون مبارک باشه بزرگوار :)

کاش این حرفا واقعا حرفای امامم باشه....کاش این حرفا واقعا حرفای امامم باشه...کاش این حرفا واقعا حرفای امامم باشه!

این نیست که اصلا هیچ طلبی نداشته باشم. منم از شوهرم طلب میکنم...انتظار دارم. گاهی حتی مواخذه میکنم. این طوری فقط در خدمت خانواده نیستم ولی اولویتم بین خواسته های خودم و آرامش خانواده، دومیه. اگر طلبی از شوهرم دارم در راستای همین دومیه.

خیلی برای من دعا کنید.

ممنونم عید شما هم مبارک.

خورشید ‌‌‌‌ ۰۹ شهریور ۹۷ , ۱۲:۳۳
سلام خانم پیچک عزیز

عیدتون مبارک باشه
میگن تا چند روز بعد از عیدغدیر هم میشه تبریک گفت :)
من هم امرور رسیدم بیام به دوستان وبلاگی سر بزنم و تبریک بگم، پس هنوز قبوله :))

هرچند تصمیم دارید کمتر بیاید ولی ما همچنان خیلی استفاده میکنیم از حضورتون و مطالبتون

حال دلتون آروم و عالی
التماس دعای زیاد
بانوی دی ماه ۱۳ شهریور ۹۷ , ۲۱:۰۶
این پستتونوخیلی دوست داشتم ~_~

خواهش.

حالمه...چیز خاصی نیست.

سلام .
راستی حس این پستو به همسرم منتقل کردم :)
.. مَروه .. ۰۳ مهر ۹۷ , ۲۲:۰۷
سلام
ابتدای مطلبم بگم من و شما هم رو می‌شناسیم متنی که مینویسم کنایه به شما یا رد رفتار شما نیست،بنظرم این متن قبل از وبلاگم، باید اینجا نوشته شه:

گاهی هم مجبوری بر خلاف میل درونی ات، بر خلاف حیای ذاتی ات، و حتی بر خلاف میل فطری ات، دست فرزندانت رو بگیری، چهل شب، چهل شب، در خانه ی مهاجرین و انصار رو بکوبی و بگی مگه شماها نبودین تو غدیر، مگه شما نمیدونید علی حقه؟؟
بله حضرت زهرایی که گفته بهتر اونه که نامحرمی زن رو نبینه و بالعکس در چنین شرایطی بعنوان یک معصوم، یک بانو، یک زن انقلابی، چنینکاری میکنه
الان به برخی ها بگی اخ و واویلا میکنن که شب زن بیرون باشه! شان خودشون یا خانواده خودشون رو از دختر رسول خدا بیشتر میدونن که برای امام شون کاری کنن
شان امامت و ولایت انقدری بالاست که حضرت زهرا براش مهم نباشه چه افرادی در رو باز میکنن یا نمیکنن
که مهم نباشه توی کوچه سیلی بخوره...که مهم نباشه....
دلم داره کباب میشه...
انقدر دلم میخواد از این چیزها بنویسم
بله من به عنوان یک زن برام بهترین حالت اینه که خانمی کنم، اما یادم باشه هیچ احدی، در هیچ جای دنیا نمیتونه تو آسایش باشه و هیچ سختی به خودش نده و بگه الگوی من حضرت زهراست....

من ادعا نمیکنم دارم درست رفتار میکنم خواهر... دارم برات حرف میزنم و میدونم که اشتباه برداشت نمیکنی
اون روز یکی بهم گفت بی خیال بابا، به زندگی خودت برس، تا عمق استخوانم سوخت... دلم نمیخواست اون حرف رو از اون آدم بشنوم... اصلا دوست ندارم شرایطم رو دیگران بدونن چون نمیخوام این حرفا رو از انقلابی های اطرافم بشنوم... دوستشون دارم و دیوانه میشم از این تفکر
حرفش رو ولی بررسی کردم...همون موقع که مشهد بودم...
من میفهمم که برای مادرم راحت نیست می فهمم که برای همه خانواده ام سخت میشه میفهمم که باید وقت بیشتری برای اطرافیانم خالی کنم، حتی دوستام
ولی...
وقتی داشتم به شک می افتادم امام رصا محکمم کرد، به خودم نهیب زدم مگه شهدا خانواده نداشتن؟
مگه زن پا به ماهشون مادر پیرشون دختر کوچیک شون رو نسپردن به خدا چون واجب بود برن جنگ؟
مگه همه شون دوست داشتن؟ مگه طبع لطیف آدم های پاک اون صحنه های وحشتناک جنگ رو تاب میاره؟
نه!
ولی وقتی پای امام وسطه وقتی میخوان ارزشهات رو ازت بگیرن اینها میشه یه چیز اولیه... دفاع از ولایت حکم ثانویه است.. وقتی حرف ولیّ وسطه باید بری جلو، باید سنگرت رو پیدا کنی و بجنگی...

هوف...وقتی به شهدا فکر میکنم، میگم مگه خدای همسران شهدا غیر از خدای منه؟ مگه خدای دخترشینا خدای مادر من نیست؟ مگه خدای اون تک پسرهایی که رفتن جنگ خدای من نیست؟

مگه خدای ما همونی نیست که بارها ثابت کرده اول و آخر و پیروزی و شکست و شجاعت و صبر و رضایت و آرامش و محبت و توان و قدرت و همه چیز دست خودشه؟؟

من فقط به قوت همین خدا دارم میرم جلو
چون باید برم جلو....

راستی؟
چقدر خوب گفتن که حدیث ما دلها رو زنده میکنه...
فکر کنم یاد شهدا هم مثل حدیث اهل بیته...
مثل روضه ی ارباب
و اصحاب....
 

سلام

درسته. همه چیز تا زمانی اهمیت و ارزش و اعتبار داره که باعث بشه ما تحت ولایت خدا و اولیاء ش باشیم. 

ببین من ناخواسته باردار نشدم. کاملا فعال و با برنامه ریزی و با فکر بوده. میدونی به چی رسیدم؟ به این که حضرت زهرا سلام الله علیها با وجود این که امکانش رو داشتن به خیلی از کارها برسن و در کنارش به بچه ها و همسرشون هم برسن اما تمرکز اصلیشون روی فرزند آوری بوده.  برای این کار خودشونو به زحمت وومشقت فراوون انداختن. نمیتونیم بگیم معصوم بدون علم و بر حسب تصادف به امام معصوم باردار شده. این توالی و این فاصله زمانی حتما حکمت داشته. به این فکر کردم که کار حضرت زهرا سلام الله علیها حکمتش این بوده که بعد از تشکیل حکومت اسلامی به ساختن خانواده و تعریف یه سبک زندگی اهتمام داشتن. وگرنه میشد بگن جنگ هست باید پشت جبهه خدمت کرد یا اصلا برای زنان مدینه کلاس درس بذارن...اما حضرت به فرداها فکر کردن. داشتن سبک زندگی و تربیت فرزند ساختن فردای جامعه ست. هرچند خیییلللییی سخت یاشه. تازه ایشون وقتی این سختی رو به جون خریدن که مسلمین توی بحران اقتصادی بودن. توی جنگ اقتصادی...
من فردا ها رو لازم دارم و تنها کسی هم که میتونه فرداهای جامعه رو به وسیله یه انسان دیگه بسازه یه زنه!مادر.
 به من این توفیق داده شده نباید تنبلی کنم. از هرکسی دم دستم باشه کمک میگیرم. اما فهمیدم برای حفظ فرداهامون باید تربیت نسل داشته باشیم و زمان منم برای این تربیت ممکنه محدود باشه. پیک و سختی کار تا چهل سالگیه. سختی جسمیش...اگر این وسط مهمتر از این کاری به چشمم اومد حتما سعی میکنم انجامش بدم.

اینا برنامه منه. خواستم بگم بی برنامه نبوده ولی مطمئن مطمئن باش تا خواست خدا نباشه هیچ برنامه ای عملی نمیشه. و همه برنامه ریزی ما هم در راستای رضایت خدا باید باشه.


.. مَروه .. ۰۳ مهر ۹۷ , ۲۲:۱۱
چون درکم میکنی اینجا نوشتم ها...
دلیل دیگه ای نداره
له خودت نگیری یوقت؛)

به خودم گرفتم به این صورت که مباهات کردم به خودم که همچین حرفایی بهم زده میشه! آدما میان حرفای خوب و مهم و پر مغزشونو بهم میگن😎😎😎

.. مَروه .. ۰۵ مهر ۹۷ , ۰۰:۱۴
خیلی فکر خوبی کردی و تصمیم درستی گرفتی...

اینجوری تاریخی به قصه نگاه کردن به آدم جهت میده...
البته من سخنم چیز دیگه ای بود و رو به افراد دیگه ای بود که به گمانم چون منظورمو گرفتی بهش نپرداختی...
دوست داشتم اگه بنظرت اشتباه میکنم بهم بگی و گفتگو کنیم.


بیا تو سایز خودمونو و از وادی خودمون حرف بزنیم. اونایی که بیرونن رو ولشون کن...بهشون نپرداز. پرداختن به اونها ثمره مثبت نداره.


من از یه سری از دوستای شوهرم به خاطر کمکاری هاشون هاشون ناراحت بودم. همش به شوهرم میگفتم اینا رفیق نمیه راه بودن و آرمانگرا نیستن. هرچی میگن لقلقه زبونه. کمکاری اونا داره روی زندگی من تاثیر منفی میذاره.
 این ناراحتی باعث شده بود خودمم سست بشم و نتونم محکم پیش برم. بعد بازم به زندگی حضرت علی و حضرت زهرا علیهما السلام که نگاه کردم دیدم اون زمان هم آدما درجات داشتن. باعث میشده مضرت علی علیه السلام به خودشون و خانواده شون فشار بیاد. اما حضرت زهرا سلام الله علیها همیشه برای بقیه دعا میکردن و فقط تمرکزشون روی تلاش خودشون بوده. رای همین دیگه کلا بیخیال شدم. بعد از بیخیال دیگرون شدن، این مسائلی که توی کامنت قبل گفتم برام روشن شد.
کلا تمرکزت فقط روی وظیفه خودت و خدای خودت باشه.ما ازدرجات همت آدما و ایمانشونو و شرایطشون خبر نداریم. حرفاشونم ول کن...نه تاییدشون و نه طردشون..هیچ کدوم ارزش لبخند مهدی فاطمه یا حتی رهبرمون رو نداره.

اینم بهت بگم: تو طبعت مآل اندیش نیست. تو اصلا دنبال رفاه و بی دردی نیستی. نمیتونی فقط به زندگی خودت برسی. مگه نگفتی بهت گفتن گفتن طبعت عاشقه؟ عاشق اصلا دنبال درد میره...
اگر به زندگی خودت برسی باید نگاهت توی زندگی جهادی باشه تا آرامش داشته باشی و احساس رضایت. زندگی معمولی به درد امثال تو نمیخوره.😉

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان