نقب زدن به خانه وحی

اول ماجرا باید عرض کنم که این مطلب زمانی به ذهنم رسید که واقعا سردرگم بودم. اما بعد از چند وقت یه روشنایی قشنگی تابید. اما دیدم این سردرگمی و حیرانی شاید مسئله بقیه هم باشه و نوع مواجهه من بتونه کمک کنه.



مدتهاست خیلی سخت میتوانم به امور شخصی و دلخواه خود برسم. برای منی که موجودی خودمحور و خودخواه بودم که ندیده گرفتن خود امری کاملا غیر ممکن بود؛ این وضع یعنی افسردگی! هرروز بدتر از دیروز.

هر روز با وجود محدودیت در زمان و توان جسمی، با وجود خواب بی کیفیت و ناکافی و با وجود نداشتن استراحت، تمام مدت برای ضبط و ربط امور خانه ای نود متری تلاش می کردم. هر روز ماراتن خانه داری بود که حتی بعد از ده کیلومتر دوندگی، تو در همان جایی بودی که در ابتدای روز قرار داشتی. این وضع را اضافه کنید به انجام امور بچه ها که به صورت پس زمینه در همه تغییرات و پستی و بلندی های این خط سیر، یا بهتر است بگویم حرکت دایره وار، وجود داشت.( به قولی بای دیفالت! کهنه عوض می کردم) به خاطر نداشتن کمک و همراهی کسی جز همسرجان نمی توانستم حتی به راحتی از منزل خارج شوم.

 تمایلی به سپردن خانم کوچولو به مهد هم نداشتم و ندارم. چون بهتر از هرکسی به آسیب های فاصله گرفتن کودک زیر سه سال از مراقب اصلی خود آگاهم! احساس گناه بعد از آن را نمی شود تحمل کرد. 

در این گیر و دار تمام سعی و توجه م به این بود که آیا راهی هست؟ آیا وسیله ای برای آسایش بیشتر هست؟

 در بین مشغله های روزمره با تحلیل مسائل روزمره ام و نقب زدن به سبک زندگی مادرمان و گرفتن قرینه و مشترکات خود را کمی تسّلا می دادم. این که حضرت از زیادی و سنگینی کار خانه به همسرشان شکایت کرده بودند...

تنها دستاویزم تسبیحات مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها بود و این کلام حضرت امیر المومنین علیه السلام که: اگر چیزی بالاتر از این ذکر بود رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم همان را به فاطمه(سلام الله علیها) هدیه می داد.

حتی تصورش هم زیباست! مهر پدری با آموزش این ذکر به دخترش تجلی پیدا کرده! چه خوب پدری و چه خوب دختری و چه خوب هدیه ای!

این تنها دستاویز را محکم گرفتم. سعی کردم هرروز یک بار با نیت پیدا کردن آرامشی و راه حلی این ذکر مبارک را بگویم...

مگر نه این که: أنا و علی ابوا هذه الامة؟ و مگر نه این که هرکس درکی حتی سطحی از مشقت حضرت زهرا سلام الله علیها داشته باشد شامل همان شکل از مهر پدرانه می شود؟! پس حتما برکت این ذکر تا حد وسع من نیز شامل من خواهد شد و برای من نیز راهی باز خواهد شد!

این ها تمام امید دادن های من به خودم بود و شاید هم امید دادن های پدری مهربان که به من القا شده بود...

می دانم و مطمئنم که این ذکر تنها به منظور آرامش دادن به حضرت فاطمه سلام الله علیها نبوده و حتما بعد از استمرار بر آن راه حل عملی ای برای گذر از این سختی و مشقت پیدا خواهد شد. 

۲۵ نظر ۷ لایک:)
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان