فرشته ای در نماز ولایت

 

تو در نماز ولایت بودی و برای پرواز بال گشوده بودی. فرشته ای در بین صفوف نماز در بین قنوت عشق برایت گل آورد و تو گل را پذیرفتی!

این عروج تو به آسمان ها بود...و همان دستی که گل را گرفت نشانه ات شد!

سردار آسمانی! آن گاه که تو در آغوش خوبان، قهقهه مستانه و سرخوشانه ات را سر دادی، فاحشه های شام به توهم پیروزی به پایکوبی پرداختند و حرمله های زرد موی پست، همراه با ترس پنهان شده در نقاب نخوت، در گوش بلندگوهای خود از در تهدید به جنگ در آمده اند؛ تا از انتقام فرار کنند. 

آنها نمی دانند که فرزند خیبر و کربلا از جنگ بیم ندارد!

سردار آسمانی! دوستان و دشمنان در جوی خون تو رخ شستند. چه پاک کننده بود خون پاک تو، که غبار تزویر را از رخ دشمنان دوستنما زدود!

 

سردار آسمانی ما! در این میانه قلب ماست که مالامال درد است... و ای دریغا مرهمی! 

آه! جگرم خنک نمی شود...

اما...

اما زینبانه، از سر صدق و حق فریاد خواهیم زد: ما رأیت الّا جمیلا...

 

شهادتت مبارک سردار!

از آسمان برای ما هم دعا کن؛ پایمان لنگ است و بال هایمان هنوز! کم رمق.

دعا کن برای قوت بال هایمان!

۹ لایک:)

خداحافظ رفیق

😔😔😔😢😢😢

سویدا آقائی میبدی ۱۴ دی ۹۸ , ۰۸:۱۰

خدائیش قشنگ نبود؟

حاج قاسم نه که خیلی گنده بود...نه که نمی شد هیچ جوره باهاش رودر رو شد

باید با بالگرد می زدنش ..از توی ماشین می زدنش...با چیزی می زدنش که جز دو سه تا تیکه آهن از ماشینش چیزی ازش نمونه

حاج قاسم نه که خیلی گنده بود و با دست خیلی پر داشت می رفت از در شهادت تو...

زدند یه در گنده باز کردند براش نه یه دری که گاهی به حادثه ای باز و بسته میشه

نه که دستش پر بود...در رو پشت سر خودش نبست!

یا علی هموطن تا این دره دوباره بسته نشده!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان