چالش متفات فکر کنیم ۲

«شهر شلوغ شده است. مردم اعتراض دارند.»

ببینم میتونید با یه بیان شاعرانه اینو بگید؟سعی کنید متفاوت فکر کنید.

 

تلخی گرسنگی خانواده یک مرد با درآمدمتوسط

ناکارآمدی منتخب مردم

لعنت بر ظالم

هرکدوم رو تونستید به بیان شاعرانه بگید...

 

درد رو چه طور شاعرانه بیان کنیم؟

 

راستی چند نفر کشته شدن؟

 

 دو جمله بالا جملات پیشنهادی من بودن.

۵ لایک:)

جهنم کوچک و کوچک تر میشود مابین لایه های اشک  مشت های خونینی  دروازه های بهشت را میکوبد

 

حس درد زیادی از این جمله گرفتم...

آقای گوارا ۲۵ آبان ۹۸ , ۲۱:۵۴

هم همه ی بی عدالتی و نا امیدی و بی تدبیری شهر را فراگرفته است . مردم را معترض کردند !!!

مردمی نجیب را معترض کردند...

صحبتِ جانانه ۲۶ آبان ۹۸ , ۱۲:۵۶

سطل آشغال های خیابان پشت پنجره ی خانه یمتن را آتش زده اند و بوی گند دود می آید.

پشت پنجره ی خانه ی رئیس جمهور و باقی رؤسا چه خبر است؟

صحبتِ جانانه ۲۶ آبان ۹۸ , ۱۲:۵۸

سران مملکت نبایذ اینهمه ثروتمند و بی درد باشن

وقتی با چشمام آقا زاده بسیار می‌بینم، غرق در رفاه و مادیات و ظاهر مذهبی بی غم، واقعا به مردم حق میدم بغض داشته باشن

 

 

مجتبی محمودی ۲۷ آبان ۹۸ , ۰۹:۳۷

سلام خوب خوبی دارد خوشحال میشم مارو درسایتتون لینک کنید سایت تفریحی



http://98fan.blog.ir/

شاعر که نیستم بلدم نیستم :)) 

 

ولی خوب 

 

دلم از شهر پرست

بغضی بر گلویم نشسته است از اعتراضی که در گلو شکست 

نمی گذاری به چشمانت نگاه کنم 

ولی از چهره ات پیداست

که از ته قلب از این که نمیتوانی کاری کنی شرمساری 

آری از چشمان نمناکت عمق قلبت را میخوانم مرد من 

 

:))

 

 

سلام بانو پیچک 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان