دست تنها

_: خیلی ناراحتم که تنهایی!

_:الان یا بیرون؟

_: همه جا. دست تنهایی از منم کاری توی این شرایط بر نمیاد. 

_: عیب نداره. شاید از لحاظ جسمی خسته بشم ولی فکری و روحی خسته نیستم. 

أن تقوموا للّه مثنی و فرادی....اگر واقعا للّه باشه خودش به کارم برکت میده. دست تنها هم باید جهاد کرد.

۶ لایک:)
صحبتِ جانانه ۱۶ بهمن ۹۷ , ۱۶:۲۰
چه دیالوگ آشنایی😊😬

چرا عصبانی؟!

صحبتِ جانانه ۱۶ بهمن ۹۷ , ۱۶:۴۳
عصبانی به حساب میاد این؟
من فکر می کردم خنده ی خجالتیه!😯

نمیبینی چشماشو اخم کرده؟! خخخخ

چه قدر خوب که میفهمی منو.

بر روح خستگی ناپذیرتان درود 🙏

خستگی ناپذیرشان!

فرد مهم نیست. مهم اینه که هرجایی بودیم و هر تعداد بودیم جهاد کنیم...

سلام

راز خسته فکری و روحی نبودن خیلی مهمه

سلام😍

اونی که خودش گفت همونه که توی متن هست. للّه بودن کارش. 
داره سختیییی میکشه ها! دارییممم سختی میکشیم هاااا! اما خب جهاده دیگه....

میدونم رازش همینه

اما وسطش آدم کم میاره

خودمو میگم. معصوم که نیستم. همه کارامم لله نیست خدارو هم در حد علما و اولیا نه میشناسم نه بندگیش رو میکنم
در نتیجه کم میارم

آدمای معمولی مثل من باید چه کار کنن؟

مسلما هرکس اندازه توانش و امکاناتش جواب پس میده.

بعضی اوقات هم باید للّه غذا بخوریم...للّه کیف کنیم...للّه بخوابیم...للّه بخندیم...للّه سفر بریم...همیشه که نباید للّه سختی کشید...
به خدا خدا دوست داره ما به خودمون برسیم. اون وقت کم هم نمیاریم.
وقتی داریم عشق و حال میکنیم کافیه فقط برای رضای خدا باشه، حلال باشه، اونم جهاده. همیشه برای رضای خدا نباید درد کشید!

یه وقتی بابام بهم میگفت من نمیتونم هر سه شب قدر بیدار بمونم. کم میارم. قلبم ناراحته...فقط یه ذره بیدار میمونم...من اگه قلبم بد کار کنه یا سرکار بخوابم بیشتر گناه کارم تا اگه شب قدر بخوابم...
اینقدر اون موقع ها از بابام بدم میومد!خخخخخخ

صحبتِ جانانه ۱۶ بهمن ۹۷ , ۲۱:۱۷
چشماش رو هم می‌بینم:|

نوش جانت

😘😃😊

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان