شفاعت؟!!

خسته بودم، کمرم درد میکرد، معده می سوخت،از صبح کلی کار انجام داده بودم و هنوز کلی کار مونده بود. نشستم روی مبل و با حال خستگی گفتم: خدایا من دیگه بیشتر توان ندارم. این کارامو بذار جای مستحباتم. دیگه جون انجام مستحبات ندارم. 

همسر جان که سرش توی تبلتش بود سرشو بلند کرد و نگاهی به اطراف کرد و با یه حالتی شبیه گیج شدن  سرش رو تکون داد.

گفتم: چی شداز این حجم مستحبات کم آوردی؟😁

-: نه. اصلا. دارم به این فکر میکنم که چرا اینقدر کارتو کم گرفتی! مستحبات چیه؟ تو الان باید دنبال آدم بگردی که شفاعتشون کنی! فقط منو یادت نره.

اصلا شوخی نمیکرد.

-: آخه همش که برام نمیمونه. بعضی وقتا یه خطاهایی انجام میدم کارم از بین میره. خیلی هم سعی کردم که کار اشتباهمو کنار بذارم ولی خب حواسم پرت میشه. بعد که یادم میفته ناراحت میشم ولی دیگه فایده نداره.

اشک توی چشمام جمع شده بود.

-: ان شاءالله که خدا می بخشه و فقط خوبیات میمونه!

لطیف شده بودم و اشک میریختم. نه ناراحت بودم نه شاکی فقط لطیف شده بودم. دلم مهربونی خدا رو می خواست. دلم می خواست حرفی که همسر جان زد درست از آب دربیاد.



الان چند ساله که می دونم و مطمئنم با همه استعداد هایی که داشتم، اصلی ترین کارم در زندگی ساختن یه خانواده سالمه. بچه های سالم توی خونه ای که مرد و زن با هم با محبت زندگی میکنن. من توی جایی زندگی میکنم که خانواده ها اکثرا فقط ویترین قشنگی دارن. یه هپی فمیلی هالیوودی واقعی که بیشتر شبیه جوکه تا واقعیت. کارای زیادی بوده که در کنار این اصلیترین کار انجام دادم اما همش در کنارش بوده و روی کار اصلیم اثر نذاشته.

اینم باید اضافه کنم که به معنی واقعی کلمه پوستم کنده شده و داره کنده میشه تا بتونم کارمو انجام بدم. کاری که نه برام جایگاه اجتماعی خاصی داشته نه حقوق و مزایای خاصی و میشه گفت گاهی پیش میاد که حتی همسرجان با وجود این نگاه متعالی که به کارای من داره؛ نمی تونسته من رو درک کنه یا کمکم باشه. 



پ.ن: دلم درد دل خواست.




۶ لایک:)
مرتضا دِ ۰۹ دی ۹۷ , ۱۸:۲۴
سلام ♣
+ اگر دنبال محتاج شفاعت میگردین منم هستم به همراه خانواده :) |من تنها جایی نمیرم|
+ با همین نیت الاهی جلو بروید :)

سلام علیکم

بذارید حالا ببینم تهش چیزی برای خودم میمونه یا نه بعد برای خودتونو خانواده کیسه بدوزید. تازه شما خانوم خودتونو ول کردید این ور دنیا دنبال شفیع میگردید؟

مرتضا دِ ۰۹ دی ۹۷ , ۱۸:۴۴
چون فعلا شما دنبال مستشفع شفاعت شونده میگردید :)

من نه. شوهرم اینو گفت.

من درگیر اینم که یه راهی پیدا کنم یه چیزی برام بمونه.

آشنای بی نشان ۰۹ دی ۹۷ , ۱۹:۰۲
اگه امکانش هست ما رو‌ هم شفاعت کنید:))

اگه بود...معلوم نیست چیزی بمونه.

به جای این لاو ترکوندنها و گیج شدنها سرشو زودتر از تبلت درمی آورد بلند میشد خودشم میشد شفاعت کننده 

خداوکیلی!

البته کمکم میکنه ولی خب مهارت که نداره توی کارا. 

ما رو هم بذار تو نوبت :)
خدا قبول کنه ازت ^_^

معلوم نیست حرف شوهرم درست باشه ها! 

مسئله من تازه اصلا شفاعت نیست، از بین رفتن کار خوبمه! :)

مهارت نداره چون نمیخواد! مثل خیلیای دیگرشون 
در حالیکه مرد دینه و لابد باور داره وظیفه ات نیست 
باوری که تو عمل نیاد به درد لای جرز میخوره 

تو چرا اینقدر راحت در مورد کسی که نمیشناسی قضاوت میکنی؟!

مرتضا دِ ۰۹ دی ۹۷ , ۲۱:۵۴
خدایا اینو @ هم بذار تو نوبت 
#حسوده یکم :))

:)

ای داد! از همون نیت ،کارمون میلنگه به اشتباهات بعدش نمیرسه...

به نظرم همه اینا رو خدا اندازه ظرفیتمون ازمون میخواد. وقتی من هنوز اونقدر خالص نشدم که بتونم نیتی ناب داشته باشم خدا هم اندازه همونی که هستم ازم انتظار داره. 

به نظرم بیشتر تلاش برای خلوص مههه تا خود خلوص.

قضاوت نیست حمیت شماست 

به این روش؟!


ممنون از خیرخواهیت ولی...
 اینو بدون، درسته که شوهر من به من خیلی کمک میکنه ولی هرچه قدرم که همراه آدم، همراه قابلی باشه؛ اصل راه رو من خودم باید برم! و راهی که راه جهاده سنگلاخه. تو توی این راه زخمی میشی، بودن همراه فقط تسکینه، نه جلوگیری از زخم. اونی که زخم جهاد رو درمان میکنه فقط خداست. 

خدا!؟ 
بیا از خدا حرف نزنیم 
خیلی دلم ازش پره 
خیلی 

برو با خودش مشکلتو حل کن.اون به من ربطی نداره ولی اگه دقت کنی مغز حرف من در مورد خدا نبود.

ان شالله خیره...

خیره. هرچی از طرف خدا برسه خیره!

پلڪــــ شیشـہ اے ۱۲ دی ۹۷ , ۰۷:۵۹
ان شاءالله که امام عصر کمکمون کنند و دستمون رو بگیرند 
چه خوب گفتید که برای جهاد اصل راه با خود آدمه و چشم آدم به خداست
با همراه یا بدون همراه، اگر من خودم تلاش نکنم و مدد الهی نباشه، هیچ

فکر کنم اینو یکی دیگه گذاشت توی دهنم.چون من اندازه این حرفا نیستم. روزی پاییز عزیزم بود از زبون من.

آقا یاسر ۱۷ دی ۹۷ , ۰۶:۳۷
سلام
تمایل داشتید سر بزنید

علیکم السلام

ان شاءالله

مسئله اینه که کار خونه داری وظیفه ی زن نیست از نگاه شرع و یه آدم دین هم باید این نگاهو داشته باشه ولی نداره! اون وقت تو که زنشی داری میگی جهاد و فلان، وقتی کار خونه می کنی که وظیفه ات نیست وظیفشه کمک کنه 
یعنی دیگه آدم دین باید این کار رو بکنه 
بقیه خیلی ادعا ندارن حداقل

وگرنه با جمله اصل کار با خود آدمه موافقم

شوهرم هم از من انتظار کار خونه نداشت. متتها ما اول زندگیمون یه قراری گذاشتیم. 

بهش گفتم:" من حاضرم توی خونه بمونم و اولویتم کار خونه و بچه ها باشه، به شرط این که تو جای منو بیرون از خونه پر کنی. باید جای دو نفر توی جامعه مفید باشی که دل من نسوزه. وگرنه بیرون یا داخل خونه بودن برام فرقی نداره." بعد از اونم نمیگم کار بیرون نکردم ولی اولویتم خونه بوده. 
حالا خب وقتی قول دادم باید سر قولم باشم. اونم انتظار داره من به قولم عمل کنم دیگه. همون طور که من انتظار دارم اون به قولش عمل کنه. چند روز پیش یکم احساس کردم سرد شده با ناراحتی گفتم من اون طلبه ای رو که بهش بله گفتم نمیبینم! از اون روز واقعا دارم تغییر عجیب رو توش میبینم. حالا این کار خونه من جهاد هست یا نیست؟!

مضاف بر این که منظور من از جهاد رسیدگی به بچه ها و ساختن خانواده ست. این کار جهاد زنه. محافظت از خونه و خانواده ای که زن میسازه کار مرده. 
بعدترشم مگه ماداریم در مورد مسائل فقهی حرف میزنیم؟! من توی سطح اخلاقیات حرف میزنم. هرچند توی این سطح هم شوهر من دوبرابر منه. اون جوری که اون بستر برای رشد و شکوفایی من مهیا میکنه و برای رشد من صبوری میکنه، خارج از وظیفه فقهی اونه.
تازه تو از کجا میدونی ازش کار نمیکشم؟ من ازش کار میکشم، طفلک بعدش ازم تشکرم میکنه که خسته نباشی این همه کار کردی!


ببین این حرفای تو مال دو سال اول زندگی ما بود. الان این چیزا برام مطرح نیست. بی خیاللل...

انـ ـــار ۱۸ دی ۹۷ , ۰۷:۱۲
این نگرانی را من هم دارم
اینکه کارهای خوبم را آتش بزنم...
درد داره
ولی درد مقدسیه


همین که دغدغه اش را داری خیلی خوبه



ان شالله عاقبت بخیر بشی

هومممم😥😥😥


ان شاءالله هممون هممون عاقبت بخیر بشیم..تنهایی مزه نمیده!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان