یلدا

دیشب یلدا باز هم بی خورشید گذشت ...
و تلخــــ...

#اللّهم عجّل لولیک الفرج

۵ لایک:)
آشنای بی نشان ۰۱ دی ۹۷ , ۲۰:۰۶
اللهم عجل ولیک الفرج

الهی آمین

چه فازا :) 
جدی میگم ببخشید من درکتون نمی کنم 
فقط میتونم بگم خوش به حالتون که از این فازا دارید 
خوبه آدم به یه جایی وصل باشه 
به جایی که جا باشه و اتصالشم محکم باشه 
مثلا منم به یه جایی که جا هست وصل (ادای وصل بودن البته) بودم وبی محکم نبود و نیست و تق و لقه_ امام رضا رو میگم_.

منم تق و لق وصلم...

ولی دیشب یهو دلم هوایی شد.

تق و لق شماها همتون با من فرق داره 
من ادای تق و لق هستم که همون ادا هم غیرمتصله! 
چه خبر از درسا؟ 

درگیرم باهاشون...

دعا کن...


ان شاءالله به خوبی و سلامتی تمومشون کنی 
تو هم‌ منو دعا کن 

ان شاءالله زندگیت توی هر مسیری هم که بود عاقبتش ختم به خیر بشه به حق حضرت زهرا سلام الله علیها!



ممنون

صحبتِ جانانه ۰۱ دی ۹۷ , ۲۱:۰۶
نور بالا می زنی
التماس دعای فراوان

نور بالا؟!😕

من چراغام اتصالی داره نور بالاشم کار نمیکنه...اشتباه گرفتی اون یکی دیگه بود. دفعه دیگه پلاکشوچک کنا.😁

دختـرِ بی بی ۰۱ دی ۹۷ , ۲۲:۴۵
به امید روزی که پیچک های عاشق از روشنای پنجره ها بالا روندو دست در دست ابر ها با آسمان پیوند بخورند...

چه نظر زیبایی!

الهیی آمین! خدا غز دهنت بشنوه عزیزم! 
خیلی ازت ممنونم!

سلام پیچک جان 
احوالت چطوره نیستی بی خبریم ؟؟

سلام ممنونم عزیزم. میام میخونم ولی هیچ حرفی واقعا ندارم. راستش نیاز به سکوت دارم و گوش کردن. 

مرتضا دِ ۰۱ دی ۹۷ , ۲۳:۴۸
حاج آقا خوب هستند؟
آقا این رسمش نیست که دوستان یهویی دور آدمو خالی کنن ها! 
😐

ممنون دعاگو هستن.

من هستم دارم خاموش تشویقتون میکنم. منتها اینقدر درگیری ذهنی دارم که مجبور به سکوت شدم.
همه پستاتون رو میخونم شاید از دو سه وبلاگی که هنوز میخونم شما مهمترینا باشید.ولی واقعا حرف زدنم نمیاد...

صحبتِ جانانه ۰۲ دی ۹۷ , ۰۰:۴۶
نور پستت بالا بود
دعا کنی خسته میشی؟

خسته نه ولی شاید شما نا امید بشید ازم.😊

التماس دعا

بعید می دونم 

بعد و قربش رو تو تعیین نمیکنی. اونی که قراره حاجت بده تعیین میکنه. 

من از اون بعید نمیدونم.

مرتضا دِ ۰۲ دی ۹۷ , ۱۶:۲۴
شما لطف دارید. متشکرم

جدی گفتم. تعارف نکردم.

سربازِ روزِ نهم ۰۲ دی ۹۷ , ۲۳:۵۲
یلدا هنوز برای برخی تمام نشده

خورشید من برآی که وقت دمیدن است

برای منتظراش!

مردی بنام شقایق ... ۰۳ دی ۹۷ , ۱۰:۰۹
سلام

خورشید که بیاید
زمستان می رود

سلام

درسته

هه اون که تابلوی بن بست زده 
چون مسیری که من توش هستم مسیری نیست که عاقبت بخیری تهش باشه 
مسیر من مسیر پوچیه. من واقعا به پوچی رسیدم. معلق معلق تنها وسط دنیای درندشت خدایی که حتی نفهمیدم امگیزه اش از به وجود آوردن من چی بود؟ خوشحال کردن پدر مادرم بابت نازایی موقت؟ خوب سال بعدشم بهشون بچه داد که 
شاغل کردنم؟ خوب من نبودم یکی دیگه جام بود شاید خیلیم ازم بهتر بود! 
کمک مالی برای پدر؟ نبودم که! نمیخوان که! 
تهش چی شد؟ رسیدم به جایی که منو ۴ ماه شوهر داد تا جلوی ازدواج خواهرامو گرفته بودم کنار زده بشم اونا عروس بشن! 
خودم چی؟ نمی دونم 
تو این دنیا چی کار دارم؟ نمی دونم 
تا کی باید بِکِشم؟ نمی دونم 
برای چی باید بکِشم؟ بازم نمی دونم 
بعد تو میگی بعد و قرب!؟ عاقبت به خیری بعد و قرب نداره، آری یا خیر داره 
شدن یا نشدن داره 
حاجت! حاجتام در کوزه ان تا آبشونو بخورم تو که می دونی دیگه چرا این حرفا رو میزنی؟ 

صحبتِ جانانه ۰۳ دی ۹۷ , ۱۹:۵۵
امید نبسته ام به شما که ناامید بشم زفیق
امید به خداییه که میگه دعای آدما در حق یکی دیگه مستجابه

تسنیم ‌‌ ۰۵ دی ۹۷ , ۱۶:۳۰
من شما را دوست دارم.

:) منم امامم رو دوست دارم!

تسنیم ‌‌ ۰۵ دی ۹۷ , ۱۹:۱۰
من نمیام بی مقدمه به شما بگم که امامم رو دوست دارم :)

فکر کردم منظورت به متنه.😁😁😁

الان به من بی مقدمه گفتی دوستم داری؟!

تسنیم ‌‌ ۰۵ دی ۹۷ , ۲۰:۴۵
واسه شما بی‌مقدمه است. من از اولِ خیلی اول که منو نمی‌شناختین بهتون حس خوبی داشتم. امروز فهمیدم دوست داشتنه ^_^

من از اون موقعی که قالب وبلاگت آبی سفید بود و شبیه اسلیمی بود میخونمت.

همون موقع گفتی چون فقط روزانه مینویسی نظرات رو میبندی. گفتی دلیلی برای گرفتن وقت ماها نداری. 


منم دوستت دارم. جدی میگم. 
جالبه که به حست به من فکر میکنی. حس خوبی داشت برام. 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان