کجایی طبیبم؟

خیلی دلم هوای آقامون رو کرده. دیروز بعد از مدتها شروع کردم حرف زدن باهاشون و همش این شعر یادم میفتاد. پایین صوتشو گذاشتم. اما احساس میکردم با روی گرفته و ناراحت نگاهم میکنن. سختم بود. دلم گرفته بود. 







۵ لایک:)
بابای نرگس ۱۷ آبان ۹۷ , ۱۳:۱۶
خوش به حالتون.
من که خیلی رو سیاهم، روم نمیشه با آقا صحبت کنم...

کی میتونه ادعا کنه خطایی نداره؟

هرچه قدرم خطاکار باشیم تنها مامن همین خاندانه.

س _ پور اسد ۱۷ آبان ۹۷ , ۱۳:۳۵
چه زمانی ما تو را می بینیم و تو ما را ؟

متی ترانا و نراک...

چه ماه سختی گذشت به آقا...هر سال هرسال...

چه شعر قشنگی،اشکمون در اومد:(

خودمم گوش میدم و گریه میکنم...

اللهم الیک اشکوا فقد نبینا و غیبه ولینا :((((

:(((

آشنای بی نشان ۱۷ آبان ۹۷ , ۱۶:۱۱
میخوام کاری بدم دست خودم که
خودم بهونه اومدنت شم

چه کاری مثلا ؟!!

آشنای بی نشان ۱۷ آبان ۹۷ , ۱۹:۲۳
دیگه اینو باید از علی لهراسبی بپرسید:))
نتونستم‌ لینک آهنگش رو بذارم اینجا
اسمش عطر نرگسه

نشنیده بودم. فکر کردم جمله خودتونه و منظور خاصی دارید.

عارفه زهرا ۱۷ آبان ۹۷ , ۱۹:۴۱
یا ابا صالح المهدی ادرکنی...
اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

صحبتِ جانانه ۱۷ آبان ۹۷ , ۲۲:۱۴
خوش به حال شما، روی گرفته دیدن هم دیدنه...
کاش ماراهم بنگرند آقا...

فکر میکنی نگاه ایشون توی زندگی ما نیست؟

مگه شیعه و حتی موجودات بدون نگاه ولی خدا باقی میمونن؟ از بین میرفتیم اگر نگاه حضرت نباشه!

صحبتِ جانانه ۱۸ آبان ۹۷ , ۰۰:۱۴
نگاه خاصی رو مطرح کردی
منظورم نگاه خاصه
والا ایشون واسطه رسیدن هر خیری به ما هستندو...

حالا فکر کردی مثلا من جزو آدمای خاصم؟! که نگاه خاصی هم دنبالش بهم بشه...نه آقاجون(مامان جون) 

سلام دادم بنده خدا با اکراه جوابمو دادن! تهش همین بود!😃

تسنیم ‌‌ ۱۸ آبان ۹۷ , ۱۶:۲۰
ای آن که دیسلایک زده‌ای، بیا بگو چرا؟ :)))

واقعا! اولین باره از دیسلایک تعجب کردم!

عیب نداره. بذار ملت راحت باشن. :)))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان