گرگ و میش

سلام

برگشتم.

حالم بهتر شد برگشتم. گفته بودم برمیگردم که...جامو به کسی ندادید که؟!


فهمیدم همه میلم به رابطه به خاطر ضعفم در ارتباط با خداست. 

هنوز هیچی ثتبیت نشده ولی نظرات رو باز کردم. اما ممکنه نتونم به همه نظرات جواب بدم. واقعا هنوز تمایلی ندارم زیاد وارد گفتگو بشم. از این حرفم هم اصلا قصد بدی رو برداشت نکنید؛ خواهش میکنم!


هنوزم تمایلی به برگردوندن بخش تماس با من ندارم. راستش اصلا کلا حذفش کردم.

شرایط قبلی با من کاری کرده بود که نمیتونستم با کسی توی فضای حقیقی ارتباط بگیرم. تصور کنید یه آدم جزئی نگر کمال طلب فاز منفی بگیره توی رابطه! پدر طرف مقابل رو در میاره! الان خیلی راحت تونستم با دو تا از دوستای قبلیم ارتباط بگیرم. هرچند اونا هنوز همون شرایط قبلی رو دارن ولی من تونستم راحت تر باهاشون رابطه برقرار کنم.

تونستم از وقتای پراکنده توی روز برای رسیدگی به خودم استفاده کنم. دو تا کتاب روانشناسی خوندم! توی همین پنج شش روز. تونستم تقریبا به وضعیت منسجم و منظم قبلی برگردم و این برام خیلی لذتبخشه! اراده م قویتر شد. الان دو شبه که راحت میخوابم....

و خلاصه این که...

من پیچک هستم یک مسافر😁..

(در همین لحظه صدای دست و جیغ-جیق؟- و هورای حضار بلند می شود. بقیه هم همه مسافرن الکی مثلا...) 

برای اومدنم به وبلاگ حتما باید قائده سفت و سختی بذارم! هنوزم تثبیت نشدم...هنوزم تثبیت نشدم.



آهاااننن! راستی! رمز ایمیلمو بازیابی کردم! 

(یه دست دوباره برام بزنید! بزنید دیگه...😎)


پ.ن: عنوان هیچ ربطی به اون رمان پرفروش ومپایر نداره. همین جوری نوشتم. یعنی منظورم یه جور گرگ و میش دیگه ست.



۴ لایک:)
بسم الله الرحمین الرحیم
انی لا احب الآفلین

خوش اومدین رهگذر :))

امشب یه بخش از سریال پدر رو تصادفا دیدم. جایی که دختره وقتی به عروسکای هدیه پسره نگاه کرد، رفت و همشونو این ور و اون ور پرت کرد و گفت: ازتون متنفرم..

اون موقع یاد این کامنت شما افتادم. واقعا آدم حتی یادگار های آدمای رفتنی رو نمیتونه دوست داشته باشه مگر این که اونو یاد کسی که موندنیه بندازه.

اگر وبلاگ من شما رو یاد موندنی انداخت، اونو بخونید. این خواهش منه از همه خواننده هام!

تشویقِ حضار :))

💐

🌻🌺🌻

😘

آقا ما دست و جیغ و هورامون تموم بشه کامنتم میذاریم و "قاعده"ی سفت و سخت را با روی باز می پذیریم.^_^

منظورم از قاعده(غلط املایی داشتم؟! درستش نمیکنم که معلوم بشه بهم گفتی ولی یادم میمونه بعد از این درست بنویسم. ممنون) کمیت اومدنمه. 

یه زمانی برای خودم یه برنامه ریختم که توش روزی دو ساعت نت گردی(به اضافه وبگردی) بود. یه مدت به خاطر یه سری تغییراتی برنامه تق و لق شد. حالا فکر میکنم با یه بازنگری دوباره همون برنامه رو پی بگیرم. 
فقط نمیدونم مدت اومدنم به وب مداوم باشه یا توی روز هر وقت وقت خالی داشتم، تا دو یا سه ساعت بیام وب.
اما مطمئنم هر وقت وقت خالی داشتم و بدون قید و شرط دیگه نمیخوام بیام واقعا.
اگه راهکار دارید خوشحال میشم بشنوم.

سلام
دیروز حرم یادت بودم
نماز خوندم برا همه مجازی ها
چسبید
اصلا دعاکردن برای بقیه میچسبه
خواستم بهت زنگ بزنم سلام بدی، دیگه نشد
خودم سلامت رو رسوندم:)))

/کاملا بی ربط/ :دی

سلام

انگار دعات گیراست.
ممنون
شما جای ما حتما یه نماز زیارت بخون. ما بدون تلفن تماس میگیریم اگه خدا بخواد!

صحبتِ جانانه ۱۶ مرداد ۹۷ , ۱۲:۵۷
:|
احسنت
من هر پیشرفت رو به تعالی ای رو تحسین میکنم؛))
خوش بازگشتی
حالا بیا از اون بهترین و لذیذ ترین غذاهای عمرو زندگانی ات چنتا برای من بنویس



آره. تعالی بود! حتما تعالی بود...ولی باید بتونم حفظش کنم. حفظش سخته!

دعا کن برام خواهرجان!

خورشید ‌‌‌‌ ۱۶ مرداد ۹۷ , ۱۴:۳۵
سلام

برگشتن و بودنتون باعث بسی خوشحالیه
چه «تماس با من» باشه، چه نباشه ;)

سلام 🌼

با خودم می گفتم چرا خوب های بیان باید پشت سر هم هی بذارن و برن ؟!
حالا بیدل بذاره بره به جایی بر نمی خوره ...

خوب بیان؟!

من؟!

پلڪــــ شیشـہ اے ۱۶ مرداد ۹۷ , ۱۷:۵۸
:)

💐

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن . وین سر شوریده باز آید به سامان ؛ غم مخور (حافظ)

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
گوهری کز صدف کون و مکان  بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد
این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد


شما منو یاد یکی از دخترای دانشگامون میندازی :) پس بخونم؟

هرجور دوست دارید...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان