پیچک

دور تا دور چوبی سال ها بچرخی و رشد کنی و همیشه تکیه گاهت همان چوب باشد و تا حد یکی شدن و یکی بودن به او نزدیک باشی و باور کنی که قویترین ستون دنیا آن چوب است. بعد به یکباره، روزی که دوباره هوای تکیه کردن به چوب را داری، صدای ناله چوب بلند شود که: وای...دردناک است تکیه کردنت...به چوب که نگاه می کنی می بینی که خوراک موریانه شده است. و به خاطر نزدیکی زیاد تو، نتوانسته از آفتاب برای دور کردن موریانه ها استفاده کند. چوب از تو فاصله گرفتن می خواهد...نه...از تو تکیه نکردن می خواهد...تکیه نکردن! درعین حال که پیچک بودن تو را بهتر از خودت می داند و به وابسته بودن تو بهتر از تو اشراف دارد!

دوست داری همه دارایی خود را بدهی تا دوباره بتوانی تکیه کنی... اما می بینی که چوب توان ندارد...و تو نه آن قدر قوی هستی که به ساقه سبز خودت تکیه کنی و نه آن قدر نرم و انعطاف پذیری که کلا روی خاک بیفتی. الان دیگر کمی شکل گرفته ای...

حال و روز تو در آن روز چگونه است پیچک؟!


ما غافلیم که محکم ترین چوب های دنیا هم روزی می پوسند. چون دنیا دار فانیست...بعضی اوقات خودمان باید بمیریم قبل از مردن...بعضی اوقات اطرافیان ما باید بمیرند قبل از مردن... سخت ترین امتحان ها مردن چوب هاییست که پیچک ها به آن ها تکیه کرده اند...سخت ترین امتحان پیچک ها...چون تنها تکیه گاه واقعی خداست و این باید باور پیچک ها شود.

پناه می برم به رب پیچک برای تکیه کردن...برای رهایی از خطر شکستن ساقه سبز و جوان پیچک...

۶ لایک:)
بابای نرگس ۰۱ مرداد ۹۷ , ۰۰:۰۴
خداوندحفظ کند انهایی که بعدخدا مهمترین تکیه گاه زندگیمان هستند
بنده ترجیح میدهم که پیچک خشک شود، نه این که چوب بپوسد...

اگه باور پیچک این باشه خداست که نگه دارنده همه ست؛ نه پیچک خشک میشود و نه چوب میپوسد.

دعا کنید.

سیب، پیله، پیچک و.... هر چیز دیگری که باشی سفارش شده ای به حق و صبر ........ تا ثبات پیدا نکنی به آرامش نمی رسی !
فاستقم کما امرت و من تاب معک (هود)
وفقکم 

فکر میکردم یه قدم مونده تا ثبات اما یهو این امتحان جدید جلوی پام گذاشته شد.

الان حق این امتحان رو نمیشناسم....
یکم برام گنگه!
ممنونم ازتون.
دعا کنید.

سخت ترین امتحان ها مردن چوب هاییست که پیچک ها به آن ها تکیه کرده اند...سخت ترین امتحان پیچک ها...

خب؟ اینو که خودم گفتم...

درد مشترک بود؟

اون توضیحات گوشه وبلاگت و اینکه هی عوض میشن 
و اینکه اسمت عوض میشه 
یعنی یه جور دگردیسی
عین یه پروانه 
مومن هیچ دو روزش مثل هم نیست
خوب الان دارم حسودی میکنم دیگه واضحا

این جور حسودی ها خیلی هم خوبه.

ان شاءالله که مومن باشم.

خب تغییر میکنیم دیگه...

سلام
توی دنیا هر ظهوری که بهش نیاز داریم در درون خودمون هم رگه و ریشه ای داره...
اون ظهور بیرونی برای ما طریقیت داره ، نه موضوعیت...
یعنی راه ما از استفاده از اون ظهور میگذره... خود اون ظهور موضوع نیست...
ممکنه نظرا بدونیم موضوع نیست... اما عملا برامون موضوعیت پیدا کرده باشه
تعلق و عدم رهایی نسبت به ظهورات بیرونی موجب میشه اون حقیقت اون ظهور که در درون ما وجود داره به خفا و محاق بره...

این یک اصل هست که وقتی خدا بر اساس رحمت رحمانی (رحمت عام الهی) خودش نعمتی (بیرونی) رو به شما داد و نیازی از شما برطرف کرد وقتی تقید بیش از حد (حدش به شخص و سعه اش بر میگرده) به اون ظهور پیدا کنید موجب میشه حقیقت اون نعمت در وجود شما به خفا بره...

مثل همین تکیه گاه...
تکیه گاه بیرونی رو خدا بر اساس رحمت رحمانی اش به شما داد...
اگر نحوه مواجهه شما با این تکیه گاه به حد تعادل باشه تکیه گاه درون شما هم ظهور پیدا میکنه که همون عقل هست... همون فرقان هست...

برای اینکه این تکیه گاه درونی رو داشته باشید باید در مواجه تون به این تکیه گاه بیرونی تعادل داشته باشید...
بنا نیست نداشته باشیدش... بناست متعادل کنید خودتون رو...

سلام علیکم

همیشه وقتی دستم به سمت خدا دراز میشد با دست این تکیه گاه بهم جواب داده میشد. 
الان معلومه میترسم نداشته باشمش؟!

من اصلا مستقل نیستم! این وابستگی شدیدم به این تکیه گاه بود که منو از دیگران مستقل می کرد. الان میترسم!
نمیدونم تعادلش چیه؟ من از اول به این تکیه گاه اون قدر وابسته بودم که تعادلش رو نمیشناسم....اون از من فاصله نمیخواد...نمیدونم چی باعث فاصله میشه و چی باعث استقلال...
دعا کنید!

خب من یه مطلب کلی خوندم و یه جواب کلی دادم...
بیش از این فقط همون جمله آخرتون در پاسخ، از ما برمیاد

همونم خیلیه!


فقط الان میدونم که خدا هست...ولی این که چی ازم میخواد رو نمیدونم...دعا کنید بفهمم خدا چی میخواد و دعا کنید توان انجامش رو داشته باشم.

ممنونم

دیشب همین دعایی که میگید رو داشتم برای شما و خیلی از امثال خودمون میکردم...
اغلب دعاها رو با 14 صلوات همراه میکنم... منتها صلوات فرستادنم از روی حب به صلوات هست... غیر از این هر نیت دیگه ای باشه فرعه...
یکی از محبوب ترین اذکاری هست که تا حالا یاد گرفتم انگار دنبال بهونه میگردم برای صلوات فرستادن...

یادمه در سفری بودیم ، بزرگواری مریض شدن شدیدا...
یکی از بچه ها خیلی مضطرب شد... و برای سلامتیشون 14000 صلوات نذر کردن... حدود 20 نفری بودیم در این سفر... گفتن چقدرش رو تو میتونی یفرستی؟
گفتم 2هزارتا...
خلاصه بیماری اون بزرگوار هم برای ما مفید بود...

صلوات که عالیه ولی من به خاطر حال این چند وقتم خیلی متوجه تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها شدم. دقیقا همون حال حضرت برام پیش اومد. یاد این دعا افتادم:

اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا، صلواتک علیه و اله، و غیبه ولینا، و کثره عدونا، و قله عددنا و شده الفتن بنا، و تظاهر الزمان علینا، فصل علی محمد و اله و اعنا علی ذلک بفتح منک تعجله و بضر تکشفه و نصر تعزه و سلطان حق تظهره، و رحمه منک تجللناها و عافیه منک تلبسناها، برحمتک یا ارحم الراحمین. 

فکر میکردم کاش میشد پیش امام زمانم برم و بپرسم الان من باید چه کار کنم...حضرت زهرا سلام الله علیها وقتی پیش پیامبر صل الله علیه و آله رفتن، پیش پدرشون نرفتن، پیش ولی زمانشون رفتن و برای مشکلشون راه حل خواستن. دلم میخواست منم پیش امام زمانم برم و بپرسم چه کار باید کرد؟ دلم میسوخت از نداشتنشون! گفتم همونی که دم دستمه استفاده کنم تا یه راهی جلوی پام باز بشه.
خوش به حال اونایی که امامشون رو میدیدن!
ممنونم از دعاتون

سخت ترین امتحان ها مردن چوب هاییست که پیچک ها به آن ها تکیه کرده اند.

اینم نفهمیدم:
توی دنیا هر ظهوری که بهش نیاز داریم در درون خودمون هم رگه و ریشه ای داره...

ترجیح دادم به روش وبلاگ خودتون عمل کنم.
@ن. .ا

در جواب به مرتضی:
حضرت مریم یافته بود اگرچه مردی برای تولد حضرت عیسی لازمه... اما الزاما این مرد نباید از اغیار (غیر خودش) باشه...
حالا باید فکر کنی بین نسبت اون فرشته با حضرت مریم... 
کان قندم نیستان شکرم
هم ز من میروید و من میخورم

این مثال برای این بود که بدونی چیزی که هنوز هم برای خیلی ها هضمش دشواره که بدون عامل بیرونی نمیشه... قرآن فرموده میشه...
یکی از علل تاکیدات روی معرفت نفس همینه...
گنج عظیمی رو داریم بدون استفاده میذاریم...

مثل کتابی گرانبها که فقط از رنگش برای دکور خونه ات استفاده کنی




@مرتضا دِ


بدیها هم همین طوره. درسته؟

متوجه سوالتون نشدم
اگر منظور اینه که بدیها هم از درون میجوشه؟
بدیها در نیات و اعمال به خاطر به زاویه رفتن نور عقله...
وقتی نور نباشه چاقویی که باید گردن گوسفند رو ببره و موجب تغذیه جمعی گرسنه و محتاج بشه...
دست قصاب رو میبره و موجب گرفتاری جدید میشه...
قوا در انسان به سان چاقو هستن... برای بریدن اومدن... و خلق شدن... ذاتشون بریدنه...
نور عقل نباشه چیزی رو که نباید، میبرن

مثالتون در مورد کتاب توی کامنت قبل منظورتون به من بود؟!!



منظورم از سوالم اینه که آدم بدیهایی رو در دیگران میبینه که درون خودشم بوده یا هست؟
چون به نظرم آدم باید جنس یه چیز رو بشناسه تا بتونه تشخیصش بده. بدی ای که درون خودمون هست رو میشناسیم. ما آدم عادی هستیم. پس به بقیه اشراف نداریم. فقط با خودمون آشناییم پس اون چیزی رو میشناسیم که درون خودمون هم هست.

نه منظورم شما نبودید
بدی رو می تونه تشخیص بده ولو خودش هم نداشته باشه...
چون عقل خوبی هست و عمل زشت نبودِ خوبی...
عقل میفهمه چی نبود که شد اون... برای همین حتی بدی ای رو که خودش نداره تشخیص میده...
مثلا شما میدونید فرمون ماشین جهت حرکت ماشین رو مدیریت میکنه اگر ببینید کسی با ماشین هی دور خودش میچرخه اگر احتمال ندید دیوانه هست حتما احتمال میدید فرمونش خراب شده و عمل نمیکنه...
اما اگر بدی ای رو دید که نتونست تعادل خودش رو حفظ کنه و از شخص کینه گرفت (یا هر چیزی از این سنخ) حتما چیزی از اون بدی در وجودش داره... یا همون بدی رو یا از سنخ اون بدی چیزی داره...

آهان! آره الان که فکر میکنم میبینم تصویر ذهنیم در مورد تشخیص فقط با واکنش غیر منطقی همراه بود. یعنی همون جمله آخرتون. فهمیدم.

ممنون

ببخشید. من فکر کردم به خاطر همون کتابی که به من گفتید بخونم و من نتونستم. راستش اینه که مسیر رشد من از توی کتابخونه ما رد نمیشه. هرچند خوندن کتاب ها مفیده ولی اصل نیست. مسیر رشد من اصلا به با کلاسی خوندن یه کتاب پر مغز نیست. مسیر رشد من توی پوشک بچه مه! همین قدر بی کلاس و تهوع آور! ولی این اون چیزیه که خدا برام خواسته! اصل اینه که آرامش خانواده م رو حفظ کنم و برای اون تلاش کنم. اگر خدا صاحب علمه توی همین مسیر تهوع آور برای من نور قرار میده!
بازم ببخشید.

من فکر میکردم منظور اینه که آدم به جایی میرسه که از همه چیز بیرون از خودش احساس بی نیازی میکنه.

@ن. .ا


درسته؟ باید به ایشون ارجاعتون بدم دیگه؟

بله بله ممنون :)
@ن.ا

@ن. .ا

همون بهترین تکیه گاه خداست

درسته

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان