عائذ(بعدا نوشت)

بسم الله الرحمن الرحیم

قل اعوذ برب الفلق


برای رسیدن به رب نشانه ها سه کلمه فاصله هست...

قل

اعوذ

بـ

همین.


بعدا نوشت:بعضی گفتند فلق چاهی است در جهنم، اما...

وجه تسمیه فلق(سپیده دم) به این خاطر است که فلق باعث شکاف در آسمان تاریک شب می شود و حد فاصله روز و شب است. نشانه ای برای طلوع خورشید. که چشمانی که باز و بیدار باشند شاهد آن خواهند بود. برای دیدن فلق باید بیدار و هوشیار بود. تغییر روز و شب مراحل رشد طبیعت است و نشانه دمیدن صبح(که بلوغ شب است) فلق است. در هر سیر رشدی مرحله هایی هایی وجود دارد و این مراحل برای گذر به مرحله بعد نشانه ای را بروز خواهند داد و برای دیدن این نشانه ها نیاز به چشمانی بینا است. 



۶ لایک:)
خورشید ‌‌‌‌ ۱۷ تیر ۹۷ , ۱۷:۱۳
سلام 

"فلق" یعنی "نشانه"؟

سلام

یه جورایی...

خورشید ‌‌‌‌ ۱۷ تیر ۹۷ , ۱۷:۴۰
بجث نشانه ها خیلی برام مهم شده
میدونم باید بهشون اهمیت داد
ولی فکر میکنم دیگه زیادی هرچیزی رو نشونه میدونم!
فکر کنم نشونه ها هم "الهی" و "شیطانی" داشته باشند
نمیدونم...

برات توضیح میدم. فعلا نمیتونم. 

باید یکم صبر کنی. میام همین جا مینویسم.

انـ ـــار ۲۰ تیر ۹۷ , ۱۹:۱۰
گاهی برای خودمون این سه کلمه را می کنیم هزار هزار کلمه و دور میشیم...

اوهوم. آیه های بعد رو خوندید؟

بعضی اوقات تشخیص هامون ما رو از این رب دورتر میکنن.
التماس دعا

سلام
یاد رب مقید و رب مطلق توی دروس معرفت نفس افتادم
به این معنا که تمام انسانها حتی پیامبران از رب مقید خودشون به سمت رب مطلق پیامبر ما در حرکتن...

سلام

از کجا یاد این مطلب افتادید و این که رب مقید همون خدای ذهنی ماست؟

از کلمه رب...
ما در اوایل دروس معرفت نفس چند جلسه ای در مورد مقدمه اون کتاب صحبت کردیم... اونجا سخن از رب مقید و رب مطلق بود و اینکه همه ما به سمت رب مطلق حضرت خاتم الانبیا در حرکتیم
البته چون مقدمه یک طرح کلی از کل دروس معرفت نفس بود... بسیاری از مطالب برای ما باز نشد و بنا هم نبود باز بشه... چون در دروس کتاب تمام اینها شرح شده بود... و به وقتش به اون می پرداختیم...
لذا این مسئله به صورت مبسوط برای من باز نشد و موکول شد تا به درس مربوطه برسیم تا مقدمات لازم برای فهمش فراهم بیاد...
فقط میدونم مراد از این رب مقید ، همون رب ذهنی ما نیست... الان یادم نیست ولی فکر میکنم اون سالها همین سوال رو پرسیده بودم...

تونستید بفهمید رب مقید چی هست؟

نه...
هنوز نه...
شاید چون زیاد بهش فکر نکردم

چه جوری باید بهش فکر کرد؟ یعنی منظورم اینه که فکر کردم توی کلاس یا کتاب باید خوندش.


قراره دوباره توی فانوس جزیره بنویسید؟!

سوالای من هنوز جواب ندارن؟ من همچنان منتظرم و ممنون

چه بیان جالبی 

چسبید

خواهش...

نه فعلا قرار نیست تویی فانوس کاری بکنم... با این کاربری نظر گذاشتن هدف دیگه داره برام...
توی مسئله رب کمکی نمی تونم بکنم اما همین فکر کردن شما با شرط اینکه روی یافته هاتون توقف نکنید رو شیوه درستی میدونم... البته پیگیر منابع باشید... مثلا به تفاسیر هم رجوع کنید...

سوال شما در مورد زن:
نظرم اینه دنبال مجهولتون از روش درستی ورود پیدا نکردید...
بین زن بودن و عبد بودن ذهن شما درگیر ماهیت زن بودن هست یعنی دنبال این میگردید که یک زنِ عبد باید چگونه باشه... در حالی که اون سطح از پاسخی که انتظارش رو دارید باید از کانال خود عبودیت بگیرید...

عبودیت برای زن در مقام ظاهر مشخصه خیلی پیچیده نیست... به اینها که ظاهر هست تمسک پیدا کنید... 
تا به لایه های عمیق ترش برسید...
وقتی از پیامبر پرسیدن خدا رو چگونه شناختید
سال شاید انتظار داشت پیامبر بفرمایند از فلان نشانه... از فلان آیه... از فلان پدیده... از فلان خلقتش..
اما پیامبر فرمودن من اشیاء را با خدا شناختم...
یعنی خود شناختِ من، نور حق هست... شناخت، نور هست...
مثل اینهکه بپرسن نور رو چگونه رویت کردی...
پاسخ اینه که من همه چیز رو با نور رویت میکنم...
رویت عین نور هست...
یعنی از اصل و مبدا باید به شناخت زیر مجموعه رسید... البته یکی از راههای شناخت کل، هعمین شناخت اجزا و زیر مجموعه هست... اما این روش هرگز انسان رو به جامعیت نمی رسونه... این روش فقط یه خوراک دادن اولیه هست تا شخص در وجودش طلب ایجاد بشه... و به راه بیافته...

شما هم روش درست اینه که از راه شناخت نفس ناطقه انسانی به شناخت زن برسید...
شما قبل از اینکه زن باشید نفس ناطقه دارید (منظور تقدم و تاخر زمانی نیست، مراد تقدم وجودی هست)

هر چقدر ماهیت نفس ناطقه براتون آشکارتر بشه ماهیت زن هم براتون آشکارتر میشه...
نمیگم وجود زن پیچیدگی نداره... بلکه منظورم اینه که به پیچیدگی هاش باید از روشش دست یافت...
دانایی من همون اندازه بود که عرض کردم بیش از این رو باید با تفکر و تامل بیشتر و با مطالعه بیشتر بهش رسید...


ممنون

پست را تقریبا فهمیدم 
کامنتها خیلی ثقیل شد 

😁😁😅

آقای مُرَّدَد ۲۴ تیر ۹۷ , ۰۸:۲۴
سلام من فکر میکنم به زبان ساده ای که بشه بیان کرد و دیگرانی چون من، درکش کنند اینست:
ربّ مقید: همه ی ما در خودمون، ذاتمون، افکارمون، رفتارمون، و در زندگیمون یک رَبّ داریم. یک پروردگار. یک خالق. البته میزان پذیرشِ این رَبّ یا ربِّ مقید، نِسبی ست. و اگر ساده تر از این بخوایم بگیم میشه گفت مثلا اعتقاد من به خدا. و رب. پس همه ی مافی الذاته در خودمون ربی داریم که بهش میگن رب مقید. اما یک پله بالاتر. وقتی که از درجاتِ والای عرفان بگذری، (که حتی عارفان هم تنها دارای رب مقید هستند با این فرق که پی به رب مطلق برده اند و برای رسیدن به اون مسیر عوض کردند) وقتی دیگه دنیای خاکی و بااصطلاح، خرقه برات معنی ای نداشته باشه(خرقه فقط به معنی لباس نیست. تن هم به نوعی خرقه محسوب میشه) اونوقته که تلاش میکنی درونِ خودتو ارتقا بدی تا ربّ مطلق جایگزینِ ربّ مقید بشه. رب مطلق دیگه نسبی نیست. مطلقه. کامل و تمام. پس برای رسیدن به این درجه فقط میتونی، موسی باشی، محمد باشی، و بهتره بگم آدم (ع) 
درموردِ مطلبتون و فلق! موافقم.....

خب منم همین رو پرسیدم.اما آقای ن. .ا گفتن نه. رب مقید خدای ذهنی نیست. ایشون به گمونم این کار رو کردن که من برم بخونم خودم پیدا کنم.


ممنون

من فقط قبلا نوشتش رو متوجه شدم

قبلانوشت؟ 

یعنی همون موقع که نوشتم منظورمو فهمیدید؟

بله من از همون سه حرف یه برداشتی کرده بودم برا خودم

چه برداشتی؟ میشه توضیح بدید؟

یادم نیست

خیلی ممنون

جدی میگم
یادمه فهمیدمش ولی الان یادم نیست چی فهمیده ام ازش!

عیب نداره. خب آدم فراموش میکنه.

حرفتونو قبول دارم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان