دیگران

یه زمانی خیلی درگیر تعریف و تمجید دیگران بودم.

برام سخت بود بهم چیزی رو نسبت بدن که خوب نباشه. سعی می کردم همه رفتارهای خوب رو در مواجهه با دیگرون داشته باشم تا منو خوب ببینن. تصور کنید وقتی توی این شرایط ازم انتقاد میکردن یا حتی بهم نسبت ناروایی میدادن چه قدر برام سنگین بود.

تا این که مجبور شدم با آدمایی رفت و آمد داشته باشم که حتی وقتی ازم خشم میگرفتن یکی حربه هاشون بردن آبرو و تهمت زدن به من بود. مخالف اصولم بودن و من مجبور بودم اصولم رو حفظ کنم. به هر حال در اون شرایط من به نظر اون ها خوب نمیومدم! 

خیلی سختم شد. همه جور تهمتی بهم زده شد! همه جور...

بعد از مدتی اون آدما خشمشون تخلیه شد و منم یاد گرفتم چه طوری هم باهاشون رابطه برقرار کنم هم کار خودمو بکنم. چون فهمیدم اونا با احساسشون قضاوت میکنن. نتیجه این شد که من شدم بهترین آدم دنیا! فرشته الهی که بر سرشون نازل شدم و براشون برکت آوردم...و خیلی چیزای دیگه...

وقتی دقت می کردم در رفتار و منش اونها که نشونه سطح عقلشون بود رشدی نمیدیدم. یعنی اونها رشدی نکرده بودن که من رو بهتر بشناسن.

پس به این نتیجه رسیدم که تعریفای اون ها از همون جایی نشآت گرفته که تهمت هاشون!

بعد از این تجربه، فهمیدم نه تعریف آدما برام مهمه خیلی و نه نسبت هایی که به من میدن. البته انتقاد پذیر تر شدم. چون انتظار ندارم الزاما کسی که در مقابلم ایستاده صاحب قضاوت درستی باشه. و البته مغرور هم نیستم چون ممکنه قضاوت خودم هم اشتباه باشه!


امروز یاد این باورم افتادم که چه قدر برای رسیدن بهش هزینه دادم: فقط خداست که صاحب قضاوت درسته! پس فقط باید رضایت خدا رو جلب کرد. تعریف یا طرد مردم این وسط جایگاهی نداره.



۵ لایک:)
سجاد عبدی ۲۳ مهر ۹۷ , ۱۲:۵۱
دقیقا درد همینه،زندگی هامون شده بر پایه ی حرف و نظر دیگران ... ان شالله رضایت خدا رو جلب کنیم همیشه ...

ان شاء الله

می بینم که از سوژه‌ها حسن استفاده رو می‌بری😊

سوژه ها؟


همین موضوع سوژه‌ی بحث ما بود دیگه 😉

اوهوم. آره!

من برای رسیدن بهش خیلی سختی کشیدم. معمولا آدم بعد سی سالگی به این فکرا میفته. 

آشنای بی نشان ۲۳ مهر ۹۷ , ۱۳:۳۳
منم خیلی جاها درگیر نگاه بقیه‌ میشم
حرف بقیه زمانی مهمه که آدم نگاهش رو خودش باشه
یعنی اگه هدف رشد و پیشرفت خودش باشه از تمجید ها دلگرم میشه و از انتقادها برای اصلاح خودش استفاده میکنه ولی اگه هدفش راضی نگه داشتن دیگران باشه به مشکل میخوره

طرد و تمجید دیگران مهمه چون گاهی آدم ها زبان خدا میشن
البته با همون شرایطی که گفتم مهمه

اون بستگی به آدمش داره. 

اون آدمی که با نگاه خدایی از شما تعریف کنه یا انتقاد کنه یه اصول و اسلوبی داره. با هر روشی نگاه خودش نسبت به شما رو منتقل نمیکنه.

آشنای بی نشان ۲۳ مهر ۹۷ , ۱۳:۳۸
گاهی حتی آدم هایی که نگاه خدایی ندارن هم زبان خدا میشن
همون عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

خب اون که بله...آدمایی که توی این پست گفتم هم زبان خدا بودن...قرار بود من چیزی رو بفهمم.

آشنای بی نشان ۲۳ مهر ۹۷ , ۱۳:۴۲
پس نتیجه تعریف و تمجید مردم با توجه به نگاه ما میتونه جایگاه داشته باشه

اگه شما خوشحال میشید بله.

ببینید من کلا نگاه مردم رو نفی نکردم. اون بخشی که در مورد انتقادپذیری گفتم شاهد این حرفمه. منتها نباید برامون موضوعیت داشته باشه. یه جور رهایی از نگاه مردم...

آقای بیدل ۲۳ مهر ۹۷ , ۱۳:۴۴
عبور کردن از نگاه مردم خیلی سخته ب نظرم ، چ خوب ک شما تونستین ...

خیلی سخت تونستم.

آشنای بی نشان ۲۳ مهر ۹۷ , ۱۴:۱۳
بحث خوشحالی من نیست من فقط گفتم همه چیز به نگاه ما بستگی داره حتی نگاه مردم
اصراری هم به پذیرش حرفم ندارم

واقعا قبول دارم حرفتونو.

ولی اون چیزی که من توی پست گفتم فرق داره با اینی که شما بهش اشاره میکنید.

آشنای بی نشان ۲۳ مهر ۹۷ , ۱۴:۱۸
خب شما چی گفتید؟
توضیح بدید ما هم بگیریم مطلبو:)

عرض کردم رهایی از نگاه دیگران. یعنی خودم به یه شناختی از خودم رسیدم و در اون شناخت تا حد زیادی تثبیت شدم. البته جا برای انعطاف هم میذارم. 

این باعث میشه نگاه دیگران برام اصالت نداشته باشه. منم که تعیین میکنم نگاه دیگران کجاش درسته و کجاش غلط. 
اگر غلط باشه اهمیتی بهش نمیدم. اگرم درست باشه بازم چون در اصل خودم باید بهش برسم، پس در واقعا نگاه خودم اصالت داره. اما نگاهم رو با چی میسنجم؟ خودم رو با چی میسنجم؟ با نگاه و قضاوت خدا. 
یعنی من خود واقعیم رو خودم شناختم و خود ایدآلم رو خدا بهم میگه. مردم موضوعیت ندارن.
البته چون جا برای انعطاف گذاشتم و انتظار ندارم قضاوت همه درست باشه و ممکنه قضاوت بقیه هم درست باشه، هم انتقادپذیرتر شدم و هم از کسی که ازم انتقاد کنه ممنونم.

صحبتِ جانانه ۲۳ مهر ۹۷ , ۱۴:۳۱
خب مگه نمیشد اون آدم ها رو کلا بندازی دور؟
من معمولا افراد رو خط میزنم🙈
درواقع حوصله ی تعامل بیهوده رو ندارم
تا جایی اخنیاری باشه آدم ها رو کنار میزنم
ولی خب خدا هم بلده چطور آدم رو توی بوته بذاره که نتونه از این زیر کار در رفتن ها بکنه

نه نمیشد. کار درستی نبود. یه جور فرار بود که با من جور نیست.


دقیقا. این نقص من بود و بالاخره باید باهاش روبرو میشدم. این افراد نبودن کسایی، دیگه پیدا میشدن. الان دوستشون دارم. چون دقیقا احساساتی بودنشون باعث شده یه نگاه جدیدی رو درک کنم.

....جلیس العقل .... ۲۳ مهر ۹۷ , ۱۵:۰۷
با همچین آدمایی که به راحتی به مخالفشون تهمت می زنن برخورد کردم و سعی کردم ارتباطمو باهاشون کم کنم

همیشه نمیشه باهاشون ارتباط کمی داشت. بعضی اوقات ناچاریم.

چه قدر آیدیتون برام آشناس!

....جلیس العقل .... ۲۳ مهر ۹۷ , ۱۵:۰۹
با اینکه نزدیکترین فرد به من بودند ولی چون رفتارشان درست نبود سعی کرد و شد 


نمیدونم...مدل مواجهه من فرق میکرد.

سلام
چرا دیگران در نگاه ما مهم میشن؟

علیکم السلام.

چون خودمون برای خودمون بی اهمیت میشیم. به نگاه و نظر خودمون نمیپردازیم.
البته خب نقص ایمان و ابن حرفا هم هست ولی نخواستم ورود کنم به مباحث دینی.

نمیشه بی اهمیت بشیم... حب نفس از بزرگترین حب هاست.. به سادگی از بین نمیره...
گم میشیم به نظرم
نمیدونیم اینی که هستیم درسته یا نه... منتظر تایید هستیم...

حب نفس هست درسته. در همه هست اما در این افراد به انحراف کشیده شده. 

به احساس ارزشمندیشون ربط داره. 
احساس ارزشمنی یا همون عزت نفس یکی از ریشه دار ترین پارادایم های ذهنیمونه. از سال اول زندگی شروع به شکل گیری میکنه.
از اون موقع ممکنه منحرف بشه.

منم همینو میگم... گفتم منبع عزت رو گم میکنیم... حالا چرا گم میکنیم شما بهتر میدونید...
دنبالش میگردیم منتها در غیر محل مربوطش

ببینید واقعیت اینه که تربیت اولش با پدر و مادره. هر نقصی هست از بیست سال اول زندگیمون آوردیم و نقایص سنگین و ریشه دار مثل کمبود عزت نفس رو از اولین سالای زندگیمون. ولی خدا در تربیت و رشد رو که نمیبنده. پس بعد بیست سالگی توی دوره های مختلف ما رو وارد مسائلی میکنه تا اون گمشده های اول زندگیمون رو پیدا کنیم. یه جور سیستم جبرانی. 

منبع عزت اول خودمونیم. همین که با خودمون خلوت کنیم و امتیازات یا نقص های خودمون رو بشناسیم و اون ها رو بپذیریم. 
وقتی یه مدت خودمون به خودمون بپردازیم احساس عزت نفس رشد میکنه.

موافقم...
اصلا نوع مواجهه های والدین با فرزندان خیلی برام پدیده شگفتی شد
یادمه به پسرم که میخواستیم دستشویی رفتن یاد بدیم می اومد بهمون میگفت دستشویی دارم... میبردیمش... اما هیچ اتفاقی نمی افتاد و دوباره خودش اصرار میرد بریم تو اتاق... بعدش شلوارش رو خیس میکرد...
خیلی تاکید داشتم که وقتی خودش رو خیس کرد واکنش تند باهاش نداشته باشیم و خیلی طبیعی باشیم... تا اینکه یه واقعیت فطری به ذهنم اومد اجراش کردیم مسئله حل شد...
چون ما پیشش بودیم خودش رو نگه میداشت... میرفتیم یه جایی که حواسمون بهش باشه اما اون فکر کنه نمی بینیمش... میدیدیم حالا راحت کارش رو میکنه...
چون در فطرت انسان هست که این اعمال جزو مستورات بشر باشه... وقتی پیشش بودیم خودداری میکرد...
ربطش با مطلب شما اینه که اگر فطریات رو ندیده بگیریم اون نهال کج رشد میکنه... وقتی کج بشه توی همه چیز خودش رو نشون میده... 

اگر دقت کنید از بعد از هیجده ماهگی بچه ها موقع تخلیه مخصوصا دفع میرن یه جایی ساکت میشن جایی که توی دید نباشه. درست فهمیدید. قبل از هیجده ماهگی هم این مسئله نمود نداره چون نخاع کامل نشده و دفع ارادی نیست کاملا غیر ارادی انجام میشه. 

در ضمن موقع دفع نباید اصلااا نگاهشون کرد. استرس داره براشون. 
واکنش تند باعث میشه بچه ها دچار مشکل وسواس بشن. هر مدل وسواسی! نباید برای تمیزی و کثیفی یا پاکی نجسی یا نظم و ترتیب یا هر قانون دیگه ای با بچه کلنجار رفت. 


درست فهمیدید.

منم با تمجید شارژ میشم همیشه :)
نمی دونم بعد از سی سالگی چجوری بشم

 نیازیه که هست تا یه حدیش بد نیست ولی این که توجه دیگران برامون موضوعیت داشته باشه و بشه یکی از اولویت هامون بده.

بله کاملا درسته...
مسئله خلوت خیلی مسئله مهمیه...
ذهن خودمم چند ماهی هست درگیرشه و خوشحالم که متوجه اش شدم...
احساس میکنم این همون چیزیه که باید بهش برسم...
چند هفته پیش میخواستم در موردش از استادی سوالاتی بپرسم... اما فرصت نشد...

منظورم از خلوت، خلوت فیزیکی نیست. بلکه یه جور مواجه شدن با خود هست. 

منم منظورم خلوت فیزیکی نبود...
فکر میکنم چند باری در موردش مطلب هم نوشته باشم...

شاید چون یه دفعه از بحث بچه عبور کردم... برای همین گفتید منظورن خلوت فیزیکی نیست

نظرات ما رو فقط خودمون که نمیخونیم. بقیه هم میبینن.


احساس ارزشمندی و بالارفتن قدرت پذیرش خیلی به شناختن لذت هامون ربط داره.

صحبتِ جانانه ۲۴ مهر ۹۷ , ۰۹:۳۵
اگر نمیشد که از سری روابط جبری بوده پس
وگرنه از نظر من اینکه آدم در یک رابطه ی درب و داغون بمونه، که خیرو برکتش کمتر از اون زحمت و بهاییه که براش می کشی، منطقیه که بذاریش کنار
فرار نیست این، جلوگیری از اتلاف وقت با افراد نیارز میشه:)

ولی خب یه وقتایی طرف از ارحام هست و نمیشه رابطه رو قطع کرد
اونوقته که اسمش امتحانه و آش کشک خاله:|

آره دقیقا همینه که میگی. درست فهمیدی!

بعد شناختن لذت ها به چی ربط داره؟
یعنی شناختن لذتها معلول چی هست؟

دقیقا متوجه سوالتون نشدم.

منظورتون از سوال دوم چیه؟
ببخشید من چند وقته خیلی نمیتونم تمرکز کنم. ظرفیت ذهنم خیلی پایین اومده.

سوال دوم همون سوال اوله
فرمودید احساس ارزشمندی به شناختن لذتها ربط داره
پرسیدم شناختن لذتها به چی ربط داره؟
یعنی اگه احساس ارزشمندی تابع شناخت لذتهاست... شناخت لذتها تابع چیه؟

همون خلوت کردن و ارتباط با خود. هرکس لذت های مخصوص به خودش رو داره. باید هرکس بتونه لذت هاش رو لیست کنه. منظور از لذت لذت حلاله. الزاما هم سراغ چیز عجیب و غریبی نرید. شاید یه کار ساده برای یه نفر لذت زیادی داشته باشه.

کسی که میخواد خودش رو بشناسه یا خودش رو تربیت کنه یا تغییر عمیق بده نیاززز داره لذت هاش رو بشناسه و به اونها رسیدگی کنه. وگرنه تغییرات درش عمیق نمیشن. نمیتونه خودش رو ترمیم کنه.

بله میدونم...
به نظرم من شناخت لذت ابتدای داستانه... چیزی که باید به مرور حاصل بشه تعادل در پرداختن به لذات هست... 
لذت بردنه اونقدر سعه نمیاره که تعادل در مواجهه با لذات سعه میاره...
اصلا ببه نظرم این "امت وسط" رو باز کنیم خیلی حرفها از دلش بیرون میاد...

درسته ابتدای داستانه. مثل سال های اول زندگی که صرفا به لذت میگذره ولی همون طور که رشد کنیم چون قویتر میشیم ناخودآگاه دنبال تعادل و مدیریت لذت ها میریم.

اینجا ما با خودمون طرفیم. یعنی پدر و مادر خودمون هستیم. پس پرداختن به لذت هم جزئی از همون مدیریت و متعادل سازیه.

س _ پور اسد ۲۵ مهر ۹۷ , ۱۲:۴۵
امام حسین علیه السّلام فرمود:
هر کس رضایت خدا را به ناخشنودى مردم بخواهد،خداوند او را از مردم بى‌نیاز مى‌کند،و هر کس رضایت مردم را به ناخشنودى خدا بخواهد،خداوند او را به مردم وامى‌گذارد.
نشانی : ‏مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار , ج 1 , ص 32

دقیقا همین جوری شد.

عارفه زهرا ۲۵ مهر ۹۷ , ۱۸:۳۵
سلام خواهرجان خوبید؟؟
با اجازتون تو وبلاگ صالحه خوندم ویار شدید دارید..
من شنیدم به رو اگه توی فویل بپیچید. کبابیش کنید و روز یک قاشق ازش بخورید ان شا الله بهتر میشید
توکل برخدا

بذار اینم امتحان کنیم...الان به ندارم. شاید امشب یا فردا خریدم.

ممنون از توصیه ت. خیلی ممنون
من امروز گلو و معده م زخم شد خون اومد از بس حالم بد شد.

آخرش کارم کشید به دمیترون. البته اینم موقتی جواب میده. یه هفته ای میدونم این حالتم طول میکشه. بعد یواش یواش بهتر میشه.
دعا کن.

قدیمها مسابقات قران میرفتم 
آخرین بار سال ۸۹ بود 
و بعد موقع عقدم که شوهرم میگفت خودتو اذیت نکن و من تعبیر می کردم که خوشش نمیاد :/ 
الان نمدونم واقعا
وای خدا چقدر استرس دارم برای این اربعین 
برای مرخصی ای گه کم درخواست کردم :| اه 
لعنتی 
مامان میگه تو نیای استرس دارم :/ ای خداااا 
کاش بیشتر درخواست می کردم :/ 

یعنی میخوای اربعین بری؟

مامانت خیلی بهت وابسته ست.
بابا تو از منم بیشتر پیشرفت کردی پس. الان اگه دوست داری ادامه بده. من لنگ بچه و زندگی شدم. تو که لنگی نداری. استعداد داری برو.
انگشتت چه طوره؟

من هیچ وقت کلاس ترتیل نرفتم 
هیچ وقت هم زحمتی واسه این کار نکشیدم 
دو بار کلا شرکت کردم 
بیشتر می دونم که برام بحث ریا و تعریف کردن داره کاسم که بگن به به و بلده و آفرین :| 

همون لذت بخشه برات. خب باشه. مگه با حرام داری جلب توجه میکنی. 

تو که برای ثوابش نمیری برای لذتش میری. چه عیب داره؟ :))

سلام و رحمت

گمانم یکی از نعمت هایی که خدای متعال بهمون عطا کرده و حواسمون بهش نیست، همینه. ما فقط و فقط با یه نفر طرفیم. فقط مراعات خدا رو باید بکنیم. اصلا همین جاست که آدم با تمام وجودش حس می کنه چقدر این اسلامی که پیامبر برامون آوردن، دین سهل و آسونیه.
اگه قرار بود مراعات همه رو بکنیم، این همه سلیقه و ساز مخالف و مختلف بود که درگیرش می شدیم. اصلاً آدم قالب تهی می کرد.
یا مثلاً اگه دو تا خدا داشتیم که باید مراعات جفتشونو می کردیم. وای... چه می شد...
به قول پیرزنه، ماشالا چقدر خدا حواسش بهمون بوده که یه دونه باشه. بریم واسه این خدا اسپند دود کنیم =)))

الهی شکر. الحمدلله کما هو اهله

سلام علیکم


یکی دیگه از نعمت ها اینه که همه جا هست. لازم نیست هیچ راهی بریم یا هیچ زمانی بگذره تا بهش برسیم. هرجا که واقعا بخوایمش هست. 
همیشه 
همه جا
نزدیک نزدیک

صحبتِ جانانه ۰۱ آبان ۹۷ , ۱۶:۰۱
حذف شده بود پستت
ندیدم!
کار داره تورو بهانه کرده :؟
اینطور بنظر نمی رسه
نزن تو سر مال:))

فقط من مسئله نبودم.

وظایف دیگه ای غیر از من روی دوششه که توی این زمان باید انجام بشه که نمیشه بذاره بره. 
حالا شوخی کردم اون حرفمو ولی کلا فقط من که وظیفه ش نیستم وگرنه می رفتم جایی یه مدت که کمکش کنم بره.

چرا پست به این قشنگی رو حذف کردی؟

احساس کردم حاشیه پررنگتر از متن پستم شده. یه نفرم همچین تذکری بهم داد منم دیدم درست نیست. عدم نمایش زدم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان