زهرا با من تماس گرفت...

...می گفت مسئولیتی در جایی به او پیشنهاد شده. اما نمی داند قبول کند یا نه. می گفت: من در انجام این دست امور تبحر دارم اما تا زمانی که برایم معمولی نشده باشد. بعد از مدتی کارهای این چنینی جذابیت خود را از دست داده و من نیز نسبت به انجام درست آن ها سرد می شوم. این مسئله مرا نسبت به قبول یا رد این مسئولیت دو دل کرده است. از طرفی کسی نیست که بهتر از من بتواند این کار را انجام دهد. ولی قبول این مسئولیت و به یک باره رها کردنش از قبول نکردن آن بدتر است. این دست امور مانند امور روزمره و آشپزی و نظافت منزل نیست که اگر یک روز با کیفیت نبود یا انجام نشد اتفاق خاصی بیفتد. نمی شود آن را جدی نگرفت....

گفت و گفت و گفت...و البته من که طرف مشورت چندان صبوری نیستم، تا حدی به میان صحبت هایش می آمدم...

اما نکته ای که تاآن موقع برای خودم هم این قدر واضح نبود را در بین صحبت هایم به زهرای عزیز گوشزد کردم: زهرا جان تا زمانی که امور روزمره مانند آشپزی و نظافت منزل یا درس خواندن را به نحو احسن انجام ندهی، نمی توانی از پس این مشکل بر بیایی. برای تنبلی نکردن در زمانی که امر مهمی به روزمرگی میفتد، باید امور روزمره را با جدیت و دقت انجام داد. در این حالت حتی اگر مسئولیت های مهممان هم عادی شود؛ درجه اهتمام و جدیت ما کم نمی شود. با این نگاه اهتمام نداشتن به امور روزمره نیز منجر به اتفاقات خاصی، از نوع منفی، می شود!

جدیت در امور عادی روزانه تمرینی برای جدیت در مسئولیت های بزرگ است.


زهرا چند روز بعد مسئولیت جدید را قبول کرد. برای موفقیت زهراهایمان دعا کنیم!

۵ لایک:)
دقیقاً همینطوری گفتید؟!

چه طور؟😁

بد نوشتم؟

روتین شدن یه چیز عادیه 
اینو میخواستی بهش بگی

روتین شدن عادیه اما بی توجهی به کارای روتین عادی نیست.

پلڪــــ شیشـہ اے ۲۸ تیر ۹۷ , ۱۱:۲۸
منم این مشکل و دارم.زود خسته میشم. چون همیشه این پس ذهنمه که اگر کارم بیست نباشه فایده ای نداره.

کمال طلبی خوب نیست. یعنی تا جایی بالا بودن سطح کار برامون مهم باشه که حتی اصل خود کار، فدای سطح کیفی کار بشه.

این خوب نیست.

پلڪــــ شیشـہ اے ۲۸ تیر ۹۷ , ۱۱:۲۸
نکته خیلی خوبی بود.

خواهش میکنم. درس پس میدم!

صحبتِ جانانه ۲۸ تیر ۹۷ , ۱۳:۵۱
خوبه

خوب خودتی😁

پلڪــــ شیشـہ اے ۲۸ تیر ۹۷ , ۱۳:۵۷
افتضاحه.
من همیشه فکر میکنم بقیه کارشون حرف نداره، بعدم میگم خوش بحالشون تر و فرز هستن. پس اگر من یه کار عیب و نقص دار تحویل بدم بیخوده. جالبه که بعدش ذهنم قفل میکنه و عملا از پس کاری که قرار بوده انجام بدم برنمیام. یا این قدرر دیر میشه که دقیقه نود میگم بذار یه چیزی بدم بره.

فقط شما نیستید.کلا توی فرهنگمون کمال طلبی و وسواس زیاده.

یکم به جملاتتون دقت کنید متوجه میشید کجای کار اشکال داره که همچین میشه. شما مقایسه میکنید و احتمالا از نگاه دیگران خودتون رو قضاوت هم میکنید.
هر دوی اینا باعث ایجاد اضطراب میشه و عکس العمل اجتنابی که از انجام کار فرار میکنید. چاره ش اینه: توی شروع کار فقط روی خودتون، مجموعه توانمندی ها و امکاناتتون و این که چه کاری باید انجام بدید تمرکز کنید. انگار که هیچ کس توی عالم وجود نداره جز شما و وظیفه ای که باید انجام بدید.

منم این مشکلو دارم. تمرین کنیم بهتر میشه.

پلڪــــ شیشـہ اے ۲۸ تیر ۹۷ , ۱۳:۵۸
البته همون بذار یه چیزی بدم بره من، عموما حالش بهتر از کارای بقیه است ها. :|  

به مرور که تعداد وظایفتون توی زندگی بیشتر بشه این روش ناکارامدیش بروز پیدا میکنه.

این روشی که شما و من داریم فوق العاده استرس زاست.

سلام
دارم به این فکر میکنم که من چرا خیلی از دیگران تقاضای دعا نمی کنم؟!
کارایی که دارم به اهمیت کار زهرا خانم نیست؟
یا خیلی روی خودم حساب کردم؟
مغرورم؟
شایدم اضطرار ایشون رو ندارم
نمیدونم...
اما برام جالب بود که از ما خواستید براشون دعا کنیم...

سلام علیکم

فقط برای زهرا خانوم التماس دعا نداشتم. توی متن عرض کردم زهراهایمان! برای هرکسی که مسئولیتی داره و نگاهش به مسئولیتش جهادی هست. شامل شما هم میشه گمانم.

بعدا نوشت: راستش زهرا خانوم خیلی مضطر نبودن...یعنی اصلا مضطر نبودن. منتها من برای دوستام مثل دفترچه خاطرات می مونم. میان حرفاشونو میگن و واقعیتش خودشونم به نتیجه می رسن. کم پیش میاد من چیزی به حرفاشون یا فکراشون اضافه کنم. اینم جزو همون معدود دفعات بوده. 

پلڪــــ شیشـہ اے ۲۸ تیر ۹۷ , ۱۵:۲۴
خیلی وقته این روش نا کارآمدی شو بهم نشون داده. :( 
دارم تلاش میکنم
یه وجه تربیتی پر رنگ داره این مشکلم که بی توجهی و تنبلی خودمم بهش شدیدا دامن زده. برام دعا کنید. :) :*
ان شاءالله که خدا کمک کنه برطرف بشه
توی بعضی زمینه ها با تمرین بهتر شدم، اما هنوز راه درازه

من برای تو دعا میکنم تو برای من ولی هیچی جای تلاش خود آدم برای اصلاح رفتار غلط رو نمیگیره.

ممنون که حرف زدی. توی این حرفا من برای خودمم روشن میشم.

صحبتِ جانانه ۲۸ تیر ۹۷ , ۱۵:۲۸
خودتی😐😄

شک داری؟!

خخخخخخ😁

انـ ـــار ۲۸ تیر ۹۷ , ۱۷:۳۱
نکته خوبی بود
تنبلی آدم رو عقب میندازه.... 

فقط تنبلی نیست. سهل انگاری و تساهل میشه بهش گفت.

کار رو کم ارزش شمردن...

پلڪــــ شیشـہ اے ۲۸ تیر ۹۷ , ۱۹:۱۰
همین طوره. درست میگید.
ممنون از شما :*
حاجت روای بخیر باشید ان شاءالله

😘😍

ببین رفتم دنبالعکس گل اینا رو بهم داد:🌵🐛🐜
😋

پلڪــــ شیشـہ اے ۲۸ تیر ۹۷ , ۱۹:۱۳
:))))
مال من که استیکر نداره.

ما تبلتمون اینا استیکر دارن خانوم! از این استیکر خوشگلاس. دلتون بسوزه!😁😎

پلڪــــ شیشـہ اے ۲۸ تیر ۹۷ , ۲۰:۰۵
:)))))
کباب شد حتی

😂😍😘

صحبتِ جانانه ۲۸ تیر ۹۷ , ۲۳:۲۸
اونو شک ندارم
روی این بعد قضیه تأکید دارم😃

من جامع نگرم.هممون خوبیم! همدیگه رو دوست داریم...همه چی خوبه!

😄

دعا می کنیم برای همۀ زهرا های مسئولیت پذیر...

ان شاء الله که همشون در مسئولیتی که دارن موفق بشن و پیش خدا رو سفید باشن.

بنظرتون خیلی کتابی بهش نگفتید ؟ :)

قرارمون اینه که نوشته هام کتابی باشه.

قاسم صفایی نژاد ۳۰ تیر ۹۷ , ۱۴:۱۳
چه نصیحت جالبی. چقدر بهش نیاز داشتم.

اکثرا بهش نیاز داریم.منم همچنان بهش نیاز دارم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواسته ها، در گذر ایام رنگ می بازد. همچون آگهی های نیازمندی های یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد می شود. اما پرواز میلی بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمی کم رنگ تر نکرده!
(الان سی و پنج ساله ام. در انتهای سی و پنج...کی می روم؟!)

.....................

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

.....................

به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی می شوی.
"علیرضا شیری"

......................


دل من غصه چرا؟!

آسمان را بنگر

که هنوز بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می خندد!

دل من غصه چرا؟!

دل به غم دادن، از یأس ها سخن گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه،

اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات،

از لب پنجره ی عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا،

چتر شادی واکن

و بگو با دل خود،

که خدا هست، خدا هست...


.......................


اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

.......................

اینجا اون خلوت گاه نیست.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان